قاب تاریخ| تلخترین خاطره همت و کاخ تنهایی ثریا
روزنامه هفت صبح، مرتضی کلیلی | با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته میکنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده شدهای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست. عکسهایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، عکسهای فوتبالی، نوستالژیک و… برای دیدن تصاویر و شرح آن ادامه مطلب را بخوانید.
قاب مشاهیر ۱
تلخترین خاطره زندگی شهید همت چه بود؟ یک: کنسروی که حاج همت به آن لب نزد: شهید عبادیان، مسئول تدارکات لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) میگوید: شام اون شب سبزیپلو با تنماهی بود، حاجی رو کرد به عبادیان گفت: شام بچهها چیه؟ و جواب گرفت: همین. اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، شک کرد و گفت: واقعا همین؟ بازم بدون اینکه به حاجی نگاه کنه، آروم گفت: تنرو گذاشتیم فردا ظهر بدیم. حاجی قاشق رو زمین گذاشت و از سفره عقب رفت. عبادیان گفت: به خدا حاجی فردا ظهر بهشون تن میدیم. حاجی هم گفت: به خدا منم فردا ظهر میخورم.
دو: همه کارهایش رو حساب بود. وقتی پاوه بودیم، مسئول روابط عمومی بود. هرروز صبح محوطه را آب و جارو میکرد. اذان میگفت و تا ما نماز بخوانیم، صبحانه حاضر بود. کمتر پیش میآمد کسی توی این کارها از او سبقت بگیرد.
سه: خیلی هم خوشسلیقه بود. یکبار یک فرشی داشتیم که حاشیه یک طرفش سفید بود. انداخته بودم روی موکتمان. ابراهیم وقتی آمد خانه، گفت «آخه عزیز من! یه زن وقتی میخواد دکور خونهرو عوض کنه، با مردش صحبت میکنه. اگه از شوهرش بپرسه اینو چهجوری بندازم، اونم میگه اینجوری.» و فرش را چرخاند، طوری که حاشیه سفیدش افتاد بالای اتاق.
چهار: وقتی میآمد خانه، من دیگر حق نداشتم کار کنم. بچه را عوض میکرد. پا به پای من مینشست لباسها را میشست و… آنقدر محبت به پای زندگی میریخت… میگفت «تو بیشتر از اینا به گردن من حق داری.» محمدابراهیم تلخترین دوران زندگی خود را خدمت سربازی میداند: ماه مبارک رمضان فرا رسید، از طرف سربازان همفکر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، میتوانند هنگام سحری به آشپزخانه بیایند.
فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عدهای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثنا آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی میکردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بیخبران فرمان میدهند تا حرمت مقدسترین فریضه دینیمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم. (برگرفته از مجموعه کتب یادگاران)
قاب مشاهیر ۲
بخشهایی از کاخ تنهایی، کتاب خاطرات ثریا اسفندیاری (قسمت سوم)؛ درد دوری از وطن، مادرم را رنج میداد و بیصبرانه در انتظار روزی بود که همراه با پدرم به اروپا بازگردد. در ششمین سالگرد زناشوییشان در یکم تیر ماه، در بیمارستان میسیونرهای دینی اصفهان، مادرم مرا به دنیا آورد. مدتی بعد، او به پدرم گفت: خلیل، به گمانم بهتر باشد که من با ثریا به برلین برگردم. اینجا نمیتوانم وسایل بهداشت لازم را برای این طفل فراهم کنم، میترسم او به بیماریهای پوستی یا چشم که در اینجا فراوان است، مبتلا شود.
پدرم پاسخ داد: در حال حاضر متأسفانه من نمیتوانم از اینجا دور شوم اما تو میتوانی با ثریا حرکت کنی. به محض اینکه توانستم، به شما خواهم پیوست. هشت ماه بعد از تولد من، مادرم و من اصفهان را ترک کردیم و در انزلی سوار کشتی که دریای خزر را میپیمود شدیم و بعد روسیه را با ترن عبور کردیم تا برلین. برلین مادرم… شهر رویاهایش! شش ماه نزد پدر و مادربزرگم ماندیم، چندی بعد پدرم هم به آلمان آمد. زمان ترک ایران برای او به موقع فرا میرسید زیرا رضاشاه قراردادی تازه با کمپانی نفت انگلیس و ایران امضا کرده بود.
قراردادی که طبق آن، رضاشاه میبایست کنترل تمام سرزمینهای نفتخیز را بهعهده میگرفت و سهم بختیاریها را هم به مبلغی ناچیز میخرید. یکی از عموهایم که در آن زمان وزیر جنگ بود، با عصیان گفت: اعلیحضرت، این یک مصادره واقعی اموال است و مورد قبول بختیاریها نیست… طوفان خشم متوجه ایل بختیاری گردید. تمام عموهایم به زندان افتادند. وزیر جنگ در زندان کشته شد. برادر بزرگ پدرم به مرگ محکوم و اعدام شد.
مأموران وارد سلولهای زندانی که آنجا عموهایم محبوس بودند شده و به آنها گفتند: اعلیحضرت برخلاف میلشان مجبور به دادن یک سرمشق به شما شدند. این یک قرارداد واگذاری حقوق است. آیا شما حاضر به امضای آن هستید؟عموهایم با هم گفتند عاقلانهتر است اطاعت کنیم و مبلغی که از این بابت به دستشان رسید خیلی کمتر از مبلغی بود که پیشتر به آنها پرداخته میشد. در این اوقات، در حالیکه یک دستم را پدرم و دست دیگر را مادرم میگرفتند، تازه راه میافتادم و مواجه با زندگیای میشدم که سرنوشتش میرفت به سویی هدایتم کند که میبایست روانه آن سو میشدم. ادامه دارد…
قاب مشاهیر ۳
فخرالدوله در یک جشن عروسی شهریور ۱۳۳۱؛ فخرالدوله متولد ۱۲۶۱، دختر مظفرالدینشاه و سرورالسلطنه، خواهرزاده فرمانفرما، دخترخاله محمد مصدق و مادر علی امینی بود. فخرالدوله واسط بین رضاشاه و خاندان قاجار بود و تلاش کرد تا از وقوع خونریزیها جلوگیری کند.فخرالدوله در ۱۴ سالگی به عقد امینالدوله درآمد. قبل از این ازدواج نجمالسلطنه خاله فخرالدوله، او را برای پسر خود محمد مصدق خواستگاری کرده بود اما شاه تمایل داشت دخترش با خاندان قدرتمندتری وصلت کند.
وی قصد تأسیس یک مؤسسه بورس ملی را در ایران داشت که به علت فراهم نبودن شرایط موفق نشد. ابتکار «ب.ب. تاکسی» از او بود و پسرش محمد امینی بود که آن را پایهریزی و اداره کرد. به همین دلیل فخرالدوله را بنیانگذار تاکسیرانی میدانند. در سال ۱۳۲۸ ساخت مسجد فخرالدوله به همت او به پایان رسید، همچنین چندین مسجد و مدرسه و بیمارستان و آسایشگاه در املاک خود بنا و وقف نمود. او «بنگاه بانوان برای نگهداری یتیمان» را با هدف نگهداری از کودکان بیسرپرست و فراهم کردن شرایط تحصیل تاسیس کرد.
کلیه مخارج منزل، هزینه تحصیل و پوشاک ۹ فرزندش، تحت ضابطه خاصی قرار داشت. شوهر و فرزندانش از او خیلی حساب میبردند و بدون مشاوره او اقدام به کاری نمیکردند. هر سه ماه یک بار فرزندانش پس از امضا کردن صورتحساب، مقرری خود را دریافت میکردند. هنگامی که علی امینی وزیر دارایی بود، برای اخذ مقرری ماهانه خود رفته بود، با کمال تعجب دید بابت حقوق سه ماهه او فقط دو هزار تومان واریز شده است، چون علت تقلیل آن را پرسید، فخرالدوله گفت:
«یکی از مأمورین مالیه، شش هزار تومان از مستأجرین من رشوه گرفت، من آن پول را به مستأجر پس دادم و گفتم از حقوق تو که وزیر مالیه هستی کسر کنند تا بهتر بفهمی مردم از دست مأمورین جنابعالی چه میکشند؟» فخرالدوله در اواخر عمر براثر از دست دادن پسرش حسین، دچار اندوه فراوان شد و در سال ۱۳۳۴ در سن ۷۳ سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت و در گورستان ابن بابویه در کنار پسرش دفن شد.
قاب تاریخ
حضور کارکنان و رانندگان کارخانههای برف و ارج در کنار هم! کارخانه ارج در سال۱۳۱۶ تاسیس شد و در تولیدات صنعتی ایران در آن زمان، از صندلی تاشو تا یخچال و کولر و… مشغول بود. نام ارج، افزون بر اینکه از اول نام خانوادگی خلیل ارجمند گرفته شده بود، نشانگر سه واژه آهنگری، ریختهگری و جوشکاری است. کارخانه برف نیز یکی از چندین کارخانه بنیان شده توسط خانواده لاجوردی بود.
خاندان لاجوردی از اواخر دوره ناصرالدینشاه تا آخر دوره پهلوی، در بیشتر عرصه اقتصادی اعم از صادرات و واردات و نیز از سال ۱۳۳۰ به بعد در بخش صنعت و خدمات بهویژه صنایع غذایی، نساجی، شوینده، ساختمان و بیمه فعال بودند. در این عکس دیده نشده، کارکنان و رانندگان هر دو شرکت در کنار هم دیده میشوند. عکس احتمالا در اوایل دهه ۵۰ گرفته شده است. (کلاسیکوپدیا)
قاب نوستالژی
تفریح جوانان در دربند - سال ۱۳۸۰٫ عکس از یولا موناخف