کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۰۰۹۵۲
تاریخ خبر:

آدم‌های عجیب نقاشان جسور شهر خاکستری

آدم‌های عجیب نقاشان جسور شهر خاکستری

چه چیزی در رفتار نامتعارف یک غریبه می‌تواند ما را این‌قدر مشغول کند؟

آزاده ابوطالبی روزنامه نگار

هفت صبح| گاهی زندگی شبیه نقاشی آبرنگی‌ است که در آن، تمام رنگ‌ها آرام با هم مخلوط می‌شوند؛ اما ناگهان لکه‌ای آبی تیره یا سرخِ تند در میانه تصویر، همه نگاه‌ها را به خودش می‌کشاند. شاید نامتعارف، شاید کمی شلوغ، شاید حتی به چشم بسیاری، عجیب. اما مگر هر زیبایی خیره‌کننده‌ای، از جایی بیرون از دایره معمول نمی‌جوشد؟

 

در کوچه‌پس‌کوچه‌های هر شهری، آدم‌هایی را می‌شود دید که شبیه بقیه نیستند. آن دختری که میان گرگ‌ومیش عصرگاهی، شال ارغوانی بر سر انداخته و با صدای بلند ترانه‌ای قدیمی زمزمه می‌کند. یا مردی که روی نیمکت پارک، بی‌پروا برای کبوترها قصه می‌گوید. نگاه‌ها می‌لغزد، گاه با لبخندی محو، گاه با اخمی که می‌خواهد بگوید: «عادی باش!»

 

ولی مگر عادی بودن چه دارد جز تکرار بی‌پایانِ روزهایی که مثل مهره‌های خاکستری، در ردیفِ بی‌نام زندگی رژه می‌روند؟ آدم‌های متفاوت، آنهایی که رفتار و ظاهرشان را با متر و معیارهای جمع نمی‌سنجند، بخشِ زنده و تپنده شهرها هستند. مثل درختی که در زمستان، گل می‌دهد.

 

مثل پنجره‌ای که رو به کوچه‌ای خیالی باز می‌شود. حضورشان گاهی آینه‌ای می‌شود برای بازنگری خودمان. از کجا آمده این ترسِ کهنه که اگر «عجیب» باشیم، «دوست‌داشتنی» نیستیم؟ شاید همه، روزی آن کودک کنجکاوی بوده‌ایم که فرق‌ها را می‌فهمیده و تحسین می‌کرده، اما کم‌کم یاد گرفته‌ایم با الگوهای تکراری و خط‌کش‌های نامرئی، خود را درون قاب برسانیم.

 

چه چیزی در رفتار نامتعارف یک غریبه می‌تواند ما را این‌قدر مشغول کند؟ شاید چون دنیای تکراری را با تکانِ کوچکی می‌لرزاند. قصه‌ای تعریف می‌کند که شنیده نشده یا آوازی می‌خواند که سال‌هاست فراموش شده.این‌ها همان کسانی هستند که شهر را رنگ می‌زنند؛ روح تازه‌ای در هوای ساکن می‌دمند و جرئت خیال‌پردازی را، بی‌آنکه درس بدهند، به آدم یادآوری می‌کنند.

 

در جامعه‌ای که همیشه به همرنگی با جماعت پاداش داده، دوست داشتنِ آدم‌های عجیب خودش نوعی تمرین آزادگی است. نشانه بلوغ روح است، که می‌داند نظمِ جهان، تنها در سایه تفاوت‌ها دوام می‌آورد. کنار آمدن با کسانی که لباس‌شان غیرمعمول است یا در جمع خجالتی و ساکت‌اند یا برعکس، با شور و شوقی کودکانه از علاقه‌های‌شان می‌گویند، یعنی پذیرفتن این حقیقت که زندگی فقط در یک صدا، یک رنگ، یک شکل خلاصه نمی‌شود.

 

بگذار هر از گاهی، آن مرد با کفش‌های بنفش در پیاده‌رو رد شود و در ذهن‌مان سوال بکارد؛ یا آن خانم با صدای گرم و دستمال رنگی‌اش، وسط صف نانوایی، شعر بخواند.به همان اندازه که گل‌های قالی باید رنگارنگ باشد تا زیبا شود، قصه شهر هم تنها با حضور آدم‌های عجیب، شنیدنی است.

 

نترسیم از تماشا و دوستی با کسانی که دنیایشان را با زاویه دیگری می‌بینند. شاید روزی خودمان هم، ناخواسته از چارچوب‌ها بیرون برویم و نگاه پرسش‌گر جماعت را تجربه کنیم. در آن لحظه، چه خوب است اگر شهری را تصور کنیم که آدم‌ها، به‌جای پچ‌پچ و تمسخر، با مهر به هم لبخند بزنند و بگویند: «چه خوب که تو هستی، با همین تفاوت و همین عجیب‌بودنت.» زندگی بدون این حاشیه‌های رنگی، به تابلوی یکنواختی می‌ماند که حتی نگاه‌کردن به آن هم خسته‌کننده است. آدم‌های عجیب، همان‌قدر که شگفت‌انگیزند، آموزگار هم هستند؛ یاد می‌دهند شجاعت باشیم، تا جسارت خیال، بی‌هراس در کوچه‌های شهر قدم بزند.

 

دوست داشتنِ آدم‌های غیرمعمول، یعنی آشتی با بخش‌های پنهان و جسور وجود خودمان. یعنی پذیرفتن اینکه جهان، تنها با تکرار و همرنگی زیبا نمی‌شود؛ گاهی باید اجازه داد رنگی تند، صدایی متفاوت یا حرکتی غیرمنتظره، جریان زندگی را به وجد بیاورد.آدم‌های عجیب، همان لکه‌های سرخ و آبی‌اند که آبرنگ زندگی را از یکنواختی نجات می‌دهند.


 

آخرین تحولاتتک نگاریرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۶۰۰۹۵۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر