کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۴۸۲۶
تاریخ خبر:

جیرجیر حافظه: چرا نمی‌توان خانه‌های قدیمی را فراموش کرد؟

جیرجیر حافظه: چرا نمی‌توان خانه‌های قدیمی را فراموش کرد؟

صدای خش‌خش کف‌پوش‌ها، مثل پاهای کسی که آهسته از کنارم رد می‌شد؛ صدای ناله‌ آرام درها ...

آزاده ابوطالبی روزنامه نگار

هفت صبح| همیشه یک جور صدای خاص توی خانه‌های قدیمی هست. صدایی که نه می‌شود آن را نادیده گرفت و نه می‌شود درست فهمیدش. جیرجیر آرام در و پنجره، خش‌خش کف چوبی زیر پا، صدای بارانی که خودش را بی‌اجازه از لای پنجره‌ها به اتاق می‌رساند یا حتی گاهی همان صدای نفس کشیدن عجیب دیوارها. این صداها، مثل زبان پنهان خانه‌اند. انگار هر خانه‌ قدیمی، حافظه‌ای دارد که بلد نیست جز با صداهایش قصه بگوید. قصه‌هایی که فقط باید بلد باشی بشنوی‌شان وگرنه تا ابد همان‌جا گوشه‌ دیوارها می‌مانند.

 

اولین بار که این راز را فهمیدم، بچه بودم. تابستان‌های داغ و بی‌پایان، خانه‌ مادربزرگ در دل یک کوچه‌ قدیمی. دیوارهایی که بیشتر از سن من عمر داشتند و پنجره‌هایی که تا سقف قد می‌کشیدند. ظهرهای طولانی که همه می‌خوابیدند، من با نفس حبس‌شده گوش می‌دادم به صداهای ریز خانه.

 

صدای خش‌خش کف‌پوش‌ها، مثل پاهای کسی که آهسته از کنارم رد می‌شد؛ صدای ناله‌ آرام درها، که خیال می‌کردم اگر یک ذره بیشتر گوش کنم، شاید قصه‌ای از گذشته برایم تعریف کنند. حتی باد، وقتی با پرده‌های گلدار بازی می‌کرد، انگار روحی قدیمی را توی اتاق می‌گرداند. خیال می‌کردم خانه‌ها جادو دارند؛ جادویی که فقط بچه‌ها می‌فهمند.

 

حالا که بزرگ‌تر شده‌ام، هر وقت گذرم به خانه‌ای قدیمی می‌افتد، باز همان صداها می‌آیند سراغم. فقط این بار، جای ترس یا کنجکاوی کودکانه، یک جور دلتنگی و احترام با خودشان می‌آورند. خانه‌های قدیمی پیر می‌شوند، خم می‌شوند، اما نمی‌میرند. صدای ساکنان قبلی‌شان را نگه می‌دارند، حتی اگر هیچ‌کس جز خود خانه به یادش نباشد.

 

آدم‌ها می‌آیند و می‌روند، اما خانه می‌ماند و خاطره‌هایش را توی همین جیرجیرها و ناله‌ها زمزمه می‌کند. یک بار، شبی بارانی برق رفت و من ماندم و نور لرزان شمع و سایه‌هایی که روی دیوارها می‌رقصیدند. آن شب، خانه بیشتر از همیشه حرف می‌زد. صدای تق‌تق باران روی شیروانی، زوزه‌ باد توی راهروها و گاهی، انگار صدای خنده‌ کسی که سال‌ها پیش همان‌جا، کنار پنجره، نشسته بود و چای می‌خورد.

 

خانه‌های جدید این راز را ندارند. همه‌چیزشان نو است و بی‌خاطره. ساکت و تمیزند، اما مثل خانه‌های قدیمی، توی صدایشان غرق نمی‌شوی. خانه‌ قدیمی، مثل کتاب قصه‌ای است که هر بار بازش می‌کنی، یک حکایت تازه دارد؛ گاهی عاشقانه، گاهی غمگین، گاهی حتی ترسناک. اما همیشه زنده و گرم. شاید دلیل دوست داشتنشان همین باشد؛ حس زندگی‌ای که هنوز توی صداهاشان جریان دارد.

 

پس اگر روزی گذرتان به خانه‌ای قدیمی افتاد، گوش بدهید. شاید خانه دارد قصه‌ای را که مدت‌هاست منتظرش مانده، برای شما تعریف می‌کند؛ قصه‌ای که فقط گوش شنوا می‌خواهد.


 

تازه‌ترین تحولاتتک نگاریرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۵۹۴۸۲۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر