کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۴۱۶۷
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| چه می‌شد نمایشگاه کتاب زمستان بود

تک‌نگاری| چه می‌شد نمایشگاه کتاب زمستان بود

ما یه برنامه‌‌ تحقیقات جنایی شروع کردیم. من به اون گفتم که باید اول زنگ بزنه به تو و هویت خودش‌رو تایید کنه

هفت صبح| دیروز که من توی نمایشگاه کتاب عرق‌مال بودم و دربه‌در پیدا کردن دستشویی‌ها، ستاره بهم زنگ زد که: «بابا کجایی؟» گفتم کجام. گفت: «الان دوستم کژال بهت زنگ می‌زنه.» گفتم چرا؟ گفت: «ما یه برنامه‌‌ تحقیقات جنایی شروع کردیم. من به اون گفتم که باید اول زنگ بزنه به تو و هویت خودش‌رو تایید کنه.» می‌گویم نمی‌شد به خود او زنگ بزند و هویتش خود به خود تایید شود؟

 

می‌گوید: «نه اون باید به تو زنگ بزنه. ما باید پنهون‌کاری کنیم. تحقیقات ما خیلی مخفیه.»  یکدفعه چشمم از دور تابلوی دستشویی را می‌بیند و باغ‌‌باغ دلم باز می‌شود. می‌گویم باشد و خداحافظی نکرده گوشی را قطع می‌کنم و پر می‌کشم به سوی تابلو. از مقدماتش بگذرم که گفتن ندارد و می‌آیم جایی که سرم را گرفته بودم زیر شیر آب سرد. و چه حسی داشت خالی کردن چند ساعت گرماخوردگی با ریسه‌های آب که می‌گذاشتم از یقه و تیره‌‌ پشتم راه بکشند پایین.

 

شنیدم گوشی روی آویز بغل دستم زنگ می‌خورد. معلوم بود که ستاره پشت خط است و صدای خودش که جای صدای زنگ گذاشته‌ام توی دستشویی مردانه پیچیده و چند نفری با شگفتی اطراف‌شان را نگاه می‌کنند که این بچه از کجا آمده. دل نمی‌کنم این کیفی که ریخته به جانم را بس کنم و اینقدر صدای ستاره تو دستشویی هست تا قطع کند.

 

سر بالا می‌آورم و تا پشت کمرم یخ می‌کند و زود گوشی را برمی‌دارم و می‌آیم توی صحن پشتی درختی و اندک بادی از توی سابات‌های کناری‌اش می‌آید و اینقدر هست که بیشتر خنک شوم. یکی آن بغل آلاسکاهای شیک به مردم می‌فروشد و یکی دیگر خرت و پرت و غذای آماده. چشمم روی یخچال نوشیدنی‌های کناری‌اش مانده و من که قند دارم و آن شیرین‌ها هیچی و فقط آب ولی صاحبش انگار نیست و منتظر مانده‌ام و از بخت خوشم پاره‌ابری هم آمده و سایه‌ای کرده و من با دیدن بدنه‌ عرق‌کرده‌ بطری‌های آب دارم ضعف می‌کنم.

 

اطراف را نگاه می‌کنم و با خودم می‌گویم حالا بروم پشت پیش‌خوانش و برای خودم یکی بردارم که نمیرم ولی آن‌سوتر دخترکی که چهره‌اش از گرما تافته پیداش می‌شود. سلامی می‌کنم و آب می‌خواهم که می‌گوید مال او نیست. می‌گویم کی می‌آید. شتابزده می‌گوید همین الان اینجا بود ها! دارم تلف می‌شوم و عرق روی بطری‌ها مرا کشته و دیگر معطل نمی‌کنم و با خودم می‌گویم دیگر سن و سالی ازم گذشته. اینها که کتکم نمی‌زنند. دست بالا بزنند هم مشت‌هاشان توی این خیک گنده گم است.

 

در یخچال قفل است. یکی می‌گوید می‌تواند کمکم کند؟ پسرکی است بیست و چند ساله که وقتی قیافه‌ام را می‌بیند او هم دست تند می‌کند و قفل را باز و نپرسیده یک بطری آب بهم می‌دهد. جلوی چشم‌های وق‌زده‌اش بی‌جرعه تمامش می‌کنم و می‌گویم یکی دیگر. می‌دهد.

 

صدای ستاره بلند شده و توی گوشی می‌گوید: «بابا کژال زنگ زد؟» می‌گویم نه و الان داشتم می‌مردم. و ستاره می‌گوید: «یه ساعته دارم بهت زنگ می‌زدم جواب نمی‌دادی. الان اگه کژال زنگ می‌زد چی؟ تحقیقات ما خیلی مهمه. داریم درمورد انرژی هسته‌ای تحقیق می‌کنیم. ترامپ رفته عربستان. خب بهشون بگو نمایشگاه‌رو بذارن زمستون.»

 

کدخبر: ۵۹۴۱۶۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر