کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۸۰۷۶۵
تاریخ خبر:

دنده عقب| در فاجعه‌بارترین حالت ترکیدگی لوله

دنده عقب| در فاجعه‌بارترین حالت ترکیدگی لوله

از قضای روزگار چند وقتیه که با این برادر محترم، مثل زن و شوهرها شده‌ایم

هفت صبح| رفقا راستش‌رو بخواین، من غیر از شما عزیزان، یه سری دوستان دیگه‌ای هم دارم. یکی از این خوبان، دوست بسیار قدیمی و عزیزیه که به شغل لوله‌کشی مشغول هستند. البته بر‌خلاف شما که بنده خیلی علاقه‌مند به دیدن روی ماهتان هستم، روی ماه ایشون رو اصلا دوست ندارم ببینم؛ ولی نمی‌دونم چرا تا اینجای زندگی، ایشون رو از همه انسان‌های روی کره زمین بیشتر دیده‌ام.

 

دیگه وقتی یه اتفاقی میفته و بهش زنگ می‌زنم، قبل از هر‌گونه اعلام وضعیتی راجع به اینکه کجا رو آب گرفته یا سقف کجا ریخته، نیم ساعتی به حال احوال بزرگ و کوچک فامیل ایشون و فامیل ما می‌گذره و یه ربعی هم به تحلیل اوضاع سیاسی و اقتصادی کشور و منطقه و بعد بالاخره می‌ریم سر اصل مطلب. می‌خوام بگم که اینقدر موقع کار کردن با هم حرف زدیم، دیگه یک روح شده‌ایم در دو بدن. اصلا یه چند وقت هم رو نمی‌بینیم، خماریم.

 

طی سالیان گذشته، به دیدن دو سه ماه یک بار ایشون عادت کرده بودم و عموما کارهایی هم بود که خیلی سریع تموم می‌شد و برمی‌گشتم به روال عادی زندگی. کولری بود، شوفاژی بود، شیلنگ و بستی بود، بالاخره یه جوری می‌گذشت. دیگه در فاجعه‌بارترین حالت، ترکیدگی لوله بود که 48 ساعته، زندگی نرمال روی ریل می‌افتاد.

 

ولی از قضای روزگار چند وقتیه که با این برادر محترم، مثل زن و شوهرها شده‌ایم. یعنی همین جور ایشون دیگه هست. این‌ور رو درست می‌کنیم، اون‌ور، دیوارش میاد پایین. اون لوله‌رو میاریم رو کار، لوله این‌ور می‌ترکه. دوش رو درست می‌کنیم، روشویی خراب میشه. اصلا یه وضعی شده و می‌تونم بهتون عرض کنم که خیلی زیرپوستی، خونه‌م کاملا نوسازی شد.

 

خب البته همون‌طور که در جریان هستید، بنده کارهای دیگه‌ای هم در زندگیم دارم و اساسا لوله‌کشی جزء اهداف زندگیم نبوده و کلا به یک مقوله دیگری علاقه‌مند هستم و به کارهای فنی نه‌تنها علاقه‌ای نداشتم بلکه هیچ‌گونه استعدادی هم نداشتم ولی چه می‌شود کرد که فعلا وردست این دوست خوب‌مون هستم و موقع کار، لب باز نکرده، آچار مورد نظرش رو گذاشته‌ام کف دستش. نظر ایشون اینه که اتفاقا خیلی هم استعداد دارم و علاقه هم حالا کم‌کم به وجود میاد. خب البته نظر ایشونه و بسیار هم محترم. بگذریم...

 

عرضم این بود که دیروز تولد این بزرگوار بود که در میان خاک و گچ و فِرِز و مته و لوله‌پوسیده، متوجه شدم و دیده‌بوسی کردیم و بسیار هم خوش گذشت. البته کاش کیکی بود و شمع فوت کردنی که متاسفانه مقدور نبود و قول دادم که ایشالا سال بعد جبران می‌کنم این کاهلی رو.

 

ولی زندگی امروزم حتی از دیروز هم قشنگ‌تر بود. در مراحل آخر بازسازی منزل هستیم و فکر می‌کردم که اگر امروز کاسه توالت عوض بشه و تموم شه، دیگه چیزی نمونده که بخواد خراب بشه و به امید پروردگار، یه چند وقتی از دیدن روی خیلی ماه ایشون خلاص هستم و تا مدتی، کله صبح تصویر زیباشون رو پای آیفون تصویری نمی‌بینم... امروز رو عرض می‌کردم. صبح که زنگ زد و رفتم که چهره سینماییش رو پای آیفون ببینم و در رو باز کنم، متوجه شدم نوزادی در آغوش دارن.

 

دوستان... هر چی چشمام‌رو مالوندم، صحنه‌ای که می‌دیدم رو باور نمی‌کردم. در همون حال خواب‌آلودگی فکر کردم که ایشون رسما اومده که با من زندگی کنه و بچه‌رو هم با خودش آورده. بعد از تنگ و گشاد کردن چشم‌ها و مطمئن شدن از تصویر، در رو باز کردم.

 

وارد آپارتمان که شد، خنده گشادی تحویلم داد و مزه ریخت که: «امروز واسه خودم شاگرد آورده‌م.». بعد از خنده‌ای زورکی به طنز زیبایش، اصل ماجرا رو جویا شدم. از بد حادثه، در شب آخرِ این عملیات بالاتر از خطرِ منزل ما، همسر محترمه این رفیق، گیر سه‌پیچی داده و خونه‌رو رو سرش خراب کرده و رفته خونه باباش تا تکلیف این مردک‌رو روشن کنه.

 

خب رفقا... عرض کنم امروز افتخار این رو پیدا نکردم که در خدمت اوستا باشم. چون بچه داشت دندون درمی‌آورد و من هم باید همونجور که بغلش کرده بودم، براش شعر بخونم و تو خونه از لای خاک و گِل راه برم و «آهویی دارم خوشگله، فرار کرده ز دستم» بخونم و پیش‌پیش کنم تا آروم بگیره و البته از اون ور هم با همسر محترمه صحبت کنم که از خر شیطون بیاد پایین و برگرده سر خونه زندگیش و بچه‌رو تیمار کنه تا اوستا هم این خراب شده‌رو به یه سرانجامی برسونه. 

 

گزارش خدمت‌تون عرض کنم که تا این لحظه، پنج بار آروغ گرفته‌ام و گلاب به روتون، سه بار پوشک عوض کرده‌ام. مادر بچه هنوز رضایت نداده و کاسه توالت هم فعلا هیچی به هیچی؛ چون اوستا جانم، چهار زانو نشسته رو کیسه‌های گچ و سیمان و به یه نقطه خیره شده.  

 

کدخبر: ۵۸۰۷۶۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر