باشگاه مشتزنی| استفاده ابزاری از مرد کله تخممرغی

حالا آن که سلطان مروارید سیاه بوده است، ببین با سلطان قیصر و گردمولر افسانهای چه کردند؟
هفت صبح| یک: مواجهه مردم ایران با سلاطین شهرت و قدرت در تمام این یک قرن و اندی، نه بر مبنای شیفتگی بردهوار که قبل از هر چیز، لبریز از رندی و مشاطگی بوده است. این همان مردم مردرند عشقخیام است که وقتی برای اولین بار سلطان پله را از نزدیک دید به جای اینکه کاغذ و مقوا دستش بدهد که امضا کند سفتههای بانکمرکزی را جلوی دستش گذاشتند که امضا کند و بیچاره را بعدا بفرستند به حبس و پولشان را زنده کنند. بیچاره پله دیر فهمید که کاغذهای توی دست و بال مردم ایران در فرودگاه مهرآباد، اصلا شباهتی به کاغذ محل امضای یادگاری ندارند و جزو اوراق بهادار محسوب میشوند.
حالا آن که سلطان مروارید سیاه بوده است، ببین با سلطان قیصر و گردمولر افسانهای چه کردند؟ روز آخر در سرمونی آخرشب حضور بایرنمونیخ در ایران، وقتی فهمیدند ژرمنها به شدت عاشق خوردن زهرماری هستند خبرنگاران ایرانی راه به راه برایشان جانی واکر سفارش دادند تا بلکه خجالتشان بریزد و به صمیمانهترین و جنجالیترین سوالهای یک مصاحبه پر از قِر و قمیش پاسخ دهند.
دو: حالا آن که سلطان پله و قیصر و گلزن کبیر تیم ملی آلمان بودهاند و آن بلاها را سرشان آوردند ببین با کلود للوش –فیلمساز شهیر فرانسوی و برنده اسکار برای فیلم «یک مرد یک زن» چه کردند. او که در اوایل دهه 50 برای ساخت مستندی شاعرانه از مملکت ما به تهران آمده بود نمیدانم کی مخش را زد که سفری هم به رشت ببردش. با رفقا میروند شمال و میبینند که جلوی سینمای رشت قیامت است.
آنها هم بلیت میخرند و در معیت رفقا وارد سینما میشوند. للوش چنان ضدحال میخورد که وقتی به تهران باز میگردد در گفتوگو با خبرنگار مجله تماشا میگوید: «باید اعتراف کنم که یاسآور بود. البته سینمای فارسی را نمیتوان با دیدن یک فیلم محکوم کرد. من حتی اسم فیلم را هم نمیدانم. فقط دیدم جمعیت زیادی جلوی سینما جمع شدهاند ما هم همان فیلم را انتخاب کردیم.
وقتی یک فیلم خوب درنمیآید فقط نمیتوان گفت گناه آن از کارگردان فیلم است. به نظر من مقصر واقعی تماشاچیست. در سینما جا برای نشستن نبود و مردم واقعا از تماشای فیلم لذت میبردند.» بیچاره للوش فکر میکرد هر فیلمی که گیشه را بترکاند حکما فیلم محشری است اما اینجا تازه فهمید که مردم در ایران صرفا برای تماشای فیلم به سینما نمیروند و آنجا در تاریکی، کلی کار دارند که در جای دیگر نمیتوانند بکنند!
سه: حالا آن که سلطان پله و قیصر و بمب افکن بایرن و کلود للوش بود و آن بلاها را سرشان آوردند آنها حتی هیچکاک را هم سر منافع خود سرکار گذاشتند و ازش استفاده ابزاری کردند. اولین عکس و آگهی که از هیچکاک در روزنامههای ایران چاپ شد مربوط به فیلم «روح»اش بود که قرار بود در سینما مولنروژ اکران شود. اما به جای استفاده از عکس بازیگرهای فیلم، در متن تبلیغات فیلم در رسانهها یک تصویر سیاه و سفید از یک مرد کله تخممرغی تپلمپلی به نام هیچکاک کار کردند که با دست راستش ساعت مچیاش را نشان میدهد و میگوید «آقا خیلی متاسفم که شما به علت تاخیر حق ورود به سالن نمایش را ندارید. یادتان باشد که برای تماشای فیلمهای من همیشه سر ساعت تشریف بیاورید.»
بعد در تراکت تبلیغاتی دیگری نوشته بودند «طبق دستور آلفرد هیچکاک یک دقیقه قبل از شروع فیلم، سالن کاملا تاریک خواهد شد»(اطلاعات سوم آبان ماه 1340) بیچاره هیچکاک هیچوقت نفهمید مردم ایران به نامش چه کلکها که پیاده نکردند.
چهار: حالا آن که سلطان پله و قیصر و گرد مولر و کلود للوش و آلفرد هیچکاک بود که آن بلاها را سرشان آوردند در جشنواره جهانی فیلم تهران در دهه 50 نیز که جایزهاش یک بز خالدار خوشگل بود با سینماگران معروف دنیا نیز کم داد و ستد عاطفی نکردند. آنجا که با شرکت دادن آثار چهرههای نامداری چون کوروساوا، اسکورسیزی، تروفو، فورمن و استنلی کوبریک، طی دو هفته، بیش از سیصد فیلم نمایش داده شده و نیز در بازار فیلم جشنواره به مدت ده روز بیش از 400 فیلم به خریداران و توزیعکنندگان 75 کشور دنیا عرضه شد.
جشنوارهای که در آن برخی چهرههای بزرگ سینمای دنیا زیر بغل تهرانیها، آی هندوانه و قارپوز گذاشتند. قارپوزهایی پر از گندهگوییهای میزبان رنگکن. یکی از آنها اتو پرمینجر کارگردان معروف آمریکایی بود که در یک جلسه مطبوعاتی علنا گفت «من در کشور شما استودیوهای سینمایی دیدهام که گاهی مجهزتر و بهتر از همتاهای آمریکاییست.» در همین فستیوال بینالمللی تهران در دهه پنجاه بود که کچل کبیر نیز لیلی به لالای میزبان گذاشت؛ یول براینر بازیگر کلّهآینهای سینمای هالیوود در نخستین دوره جشنواره که از 27 فروردین تا ششم اردیبهشت 51 برگزار شد اعلام کرد که فستیوال تهران ارزشی بیشتر از جشنواره کان(همان جشنواره کن) دارد و جزو چهار فستیوال برتر جهان محسوب میشود.
طاس شماره یک هالیوود در حضور مخبرین هاج و واجمانده جراید ایرانی از سرزمین میزبان آنقدر تعریف و توصیف کرد که کم مانده بود مردم بگویند آقا خواهشا دیگر بس کن. دلمان را خوب بردی! او که با منشیهای فوقالعاده دلبرانهاش به ایران آمده بود با تعریفات خود از غذاهای ایرانی، دل جریدهنویسان و روزنامه فروشان و سینمایینویسان بومی را فتح کرد: «با اینکه مدت فستیوال تهران 11 روزه ست اما به دنبال تغییر برنامهام هستم تا یک ماه در ایران حضور بیابم و شهرهای اصفهان و شیراز را از نزدیک ببینم.
من طعم غذاهای ایرانی را هرگز فراموش نمیکنم. مخصوصا خاویار ایرانی که صبحانه هر روز صبح مرا تشکیل میدهد. من همچنین طعم چلوکبابها و قورمهسبزیهای ایران را از یاد نمیبرم.» در دوره اول جشنواره فیلم تهران، آن بز بالدار زیبا که نماد جشنواره محسوب میشد در دستهای «جین فوندا» آرام گرفت و همه برای خانم فوندا، کف و خون قاطی کردند.
دوره دوم فستیوال تهران با درخشش «لاکی لوپیانو»ی فرانچسکو رزی همراه بود و دوره پنجم و آخرین دوره نیز با درخشش «برده عشق» نیکیتا میخالکوف مواجه شد. درد اما این بود که منتقدین اولین دوره جشنواره فیلم تهران حضور یک هنرپیشه درجه 3 نظیر به نام خانم «اودیل ورسوا» را به عنوان نماینده سینمای فرانسه در مسند یک داور بینالمللی فستیوال جهانی تهران بر نمیتابیدند. آقا بَربِتابید دیگر. بَربِتابید. یکی نبود بپرسد آخر بر چه باید تابید؟