سوژه هفته؛ خوشسیماهای ازلی ابدی| بخشکی شانس، بانک اسپرمت کجاست؟
فرشته حسینی شما اگر 50 سال پیش زندگی میکرد یک دانه خواستگار پیدا نمیکرد
هفت صبح| یک: الان زن روز شماره 11 خرداد 47 را گذاشتهام جلویم و دارم مصاحبه خانم الهه عضدی، دختر شایسته ایران در آن سال را میخوانم که به همراه مادرش و در میان بدرقه گرم دوستانش، سوار بر هواپیمای پانآمریکن عازم شیکاگو بود تا در مسابقه دختران شایسته جهان شرکت کند. دختر 15سالهای با چشمانی به رنگ فیروزه نیشابور که اگر همین الان در خیابان اندرزگو میچرخید همین پلنگهای عملی و پسران «اولد مانی» امروز تهران دوزار کف دستش نمیگذاشتند. صدتا ایراد به دماغش میگرفتند که سوراخهایش نامتقارن است و چانهاش نوکتیز است و لبهای نازک قیماقیاش، به لعنت سگ نمیارزد و ایشششش!
دو: قدیمها معیار زیبایی برای ما چشم و ابروی مشکی بود و لبهای قلوهای و چشمهای نرگسی و گیسوان چیندرچین و شکندرشکن که چادرشب ستمگری نیز همه آن زیباییها را از ما گرفته بود. الان اما تولیدات کارخانههای سریدوزی شده «لبهای ژلی، گونههای پروتزی، دماغهای سُرسرهای، پیشانیهای بوتاکسی، مژههای اکستنشن و ابروهای فیبروز شده، موهای آمبره» به نوعی «یکسانسازی» دخترکان دست زده است. قدیم به خبرنگاری در پکن وقیحانه گفتم راستی شما زنهای خود را در میان خیل مشابهین چگونه تشخیص میدهید؟
الان او اگر مرا ببیند مطمئنم همین حرف را به خودم برخواهد گرداند؛ «آه، چقدر همه شبیه هم شدهاید»؛ قیصر شبیه خیرالله. مریم مشابه ساقی. با شباهتی دستهجمعی در چهرهنگاری. مژههایی که همه یک متر از خودشان جلوتر میروند. من چگونه آنها را تشخیص بدهم؟ حتی یک خال هم ندارند که نشان بگذارم. با این پیشروی مد و استایل و فشن و کپیسازی، احتمالا ده بیست سال دیگر میلیونها خانم خواهیم داشت که برای تشخیصشان باید به اداره چهرهنگاری مراجعه و یا رویشان شمارهگذاری کنیم! البته عین همین داستان درباره نرینگان محترم نیز نمود دارد. قدیمها زیبایی مردها به چهارشانگیشان بود و صورت مردانه و سبیلهای دستهدوچرخهای و موهای کرنلی و صد البته به شأن و شخصیت و غرور و غیرتی که داشتند.
حالا این دیگر یک حرف تکراری است که زیباییشناسی «زیبایی» در هر زمانهای مختصات و قواعد خاص خودش را دارد. همچنان که زیبایی معصومانه و نچرال دههچهلیها در نظر امروزیها مدلی محتوم از عقبماندگی و یکجور جهل تلخ معنا میشود. زیبایی کپیشده دختران زمانه نیز برای ما غیرقابل درک است. شاید این نیز سرچشمه در وارونگی اجتماعی حاکم بر دهکده جهانی و سیاستهای حاکم بر صنعت جهانی آرایش دارد. انگار همه چیز قرار است به ضدخود تبدیل شود؛ زیبایی به نازیبایی. دوستی به نادوستی. داستان به ناداستان. طبیعت به ناطبیعت. سینما به ناسینما.
سه: در همین شماره از مجله زن روز سال 47 گزارشی از مراسم نامزدی پرویز قلیچخانی (ستاره فوتبال) و همسرش فاطیخانم به نگارش درآمده است. خبرنگار گزارش داده که فاطمه صفا بیهیچ توالت و آرایشی در صدر سفره عقد نشسته و پرویز هم با پای شکسته و باندپیچی شده. او یک روز قبل از عقد در تمرین مصدوم شده است. نامزد 17 سال پرویزخان، قهرمان شنای تهرای است و چیزی که او را خاطرخواه پرویز کرده است سادگی، مقید بودن و غرور کاپیتان تیم ملی است.
در همین نشریه از داستان عشقی فریده خانم و حسن حبیبی هم نقلی به میان آمده است. فریده عاشق مردمداری و جذبه و راستگویی حسنآقا بود، مردی که در عمرش به او دروغ نگفت. پارسال با حسنآقا در دفتر ایرجخان غذا میخوردیم. ما در رستوران کوچک اداری طبقه پایین و زنها در دفتر بالا مشغول قورت دادن قورمهسبزی بودند. همهاش داشتم به حسنآقا نگاه میکردم که از آن همه جلال و شوکت، چیزی نمانده است و ناهار زهرم میشد. غذای توی بشقابش هنوز نصف نشده بود که صدبار ندا داد «مرا پیش فریده میبری؟» بدون او غذا از گلویش پایین نمیرفت.
در همین زنروز البته تصویری از شهلاخانوم همسر مصطفی عرب کاپیتان تیم ملی هم هست که میگوید تمام عمر را با مادرشوهرش در یک خانه زندگی کرده و او را اندازه مادر خود دوست داشته است. صفحه را ورق میزنم و چشمم به عکس زریخانوم همسر علی جباری کاپیتان تاج میخورد. آن روزها بسیاری از دختران تاجی برای علی نامه عاشقانه مینوشتند و عجیب اینکه همیشه زریخانوم جوابشان را میداد. جای پارتنرهای امروز خالی که موهایش را یکییکی بکَنند.
چهار: وای از زیبایی مقدس مادرم. با آن چشمهای نرگسی و لبهای همیشه غرقه در سکوتش. وای از زشتی بابام. دماغ کوفتهای دوکیلویی و آن خال گوشتی بغل بینیاش. شاید برای گریز از آنها، طبیعی بود که دائم مقیم میخانه و در حال الواتی باشد. مادر میگفت «من در روز خواستگاری فقط جوراب آمریکاییاش را دیدم و خوشم آمد.» خداوندا نسل مردان دارای جوراب آمریکایی را از روی زمین بردار! الان اما همان «ارخالق» بابام که یک زمانی باعث عار و رسوایی فامیل بود چنان موردپسند دخترهاست که برایش میمیرند.
من چه جوری مشرحیم بینوا را از قبر بکشم بیرون و بگویم «بیا حاجی، ازت اعادهحیثیت شد. دخترم دنبال ارخالق توست. اگر نپوسیده، یک میلیون هم رویش میدهم.» طبیعتا وقتی میخوانم که زنهای شهر بابَل 5 هزار سال پیش آرایش میکردند و وسایل آرایشی کشف شده در مقبره آنها نشانه دلبستگی زنان به شادابی بوده است مجبورم به حضرت آدم نیز درود بفرستم. چون در مقالههای دیرینهشناسی خواندهام که خانم حوا اولین مخترع وسایل زیبایی و آرایش بوده است. سر شما و من سلامت.
پنج: همان مهوش بدبختی که فردای مرگش بعضیها از قبر بیرونش کشیدند تا مطمئن شوند که زیبایی ابدی او دچار زوال شده است الان اگر در خیابان اندرزگو دوردور میکرد، با معیارهای زیبایی امروز، حتی همجنسانش او را به عنوان یکی از زشتترین و لولوخورخورهترین زنان نگاه میکردند. چون خیل خاطرخواهانش در قبرستانها صد کفن پوساندهاند. یا حتی عکس خانم قمرالملوک را. من حاضر بودم او در شصتسالگی ویرانش پارتنرم باشد و هر روز برایش منقل را پر از زغال مخمل کنم.
لطفا به عکسهای پرتره ثریای استاد شهریار که تمام زندگیاش را دلبستگی آن صورت سوزاند نگاه کنید. آیا با معیارهای در و دافهای امروز از بیست، دو میگرفت؟ برای من زیبایی زیرپوستی گلچهره سجادیه، سوسن تسلیمی و فریماه فرجامی میتوانست برای همه زمانها تعمیم یابد. به کلاه بابام و چادر مامانم قسم میخورم که همین فرشته حسینی شما اگر 50 سال پیش زندگی میکرد یک دانه خواستگار پیدا نمیکرد و همه میگفتند که «وای این دختره نیقلیونی را ببین. مگر باباش بهش نان نداده؟ دارد از خودش وامیرود.» اما خب معیارهای جسمگرایی مدل باربی، دیگر نمادهای خود را پیدا کرده و بهشان جایگاه داده است. گوارایشان باشد.
شش: آقاجان به آن خداوندی که میپرستید ما یک زمان حق نداشتیم شلوار لی بپوشیم. حق نداشتیم کفش اسپورت سفید تولید کفش ملی بپوشیم. کارمان زار بود. مرا یکبار به خاطر همین کفش ملی سفید دستگیر کردند. یکبار هم به خاطر پوشیدن پیراهن مردانه آستینکوتاه، حراست کیهان راه نداد برگشتم خانه و دیگر لج کردم که پایم را آنجا نگذارم. یکبار هم عکاسم را به خاطر پوشیدن شلوار لی در جام بینالمللی وزنهبرداری نامجو رسما از سالن بیرون کردند رفتم پالتوی بلند بابام را از خانه آوردم که ظل تابستان رویش بپوشد و شلوار لی معلوم نباشد. آن را هم قبول نکردند رفتم شلوار پارچهای عمویم را آوردم بپوشد که شبیه چارلی چاپلین شد.
هفت: من برای دختران دماغعملی و شکمعملی و گونهعملی امروز چگونه عکسی از خانم «آتالانته» را نشان دهم که ایششش نگویند؟ نخستین زن پهلوان جهان که مردان همه در شکارگاهها و استپهای سرزمین مقدونیه برایش میمردند. از خرسها قویتر، از آهوان تیزروتر و از کرگدنها زخمناپذیرتر. و روزی پدرش تصمیم گرفت که او را به خانه بخت بفرستد ازش پرسید «معیارهای شوهر خوب برای تو چیست؟ پول، زیبایی، تمکن، قدرت یا شجاعت؟» آتالانته گفت «هیچکدام. آنکس که پا پیش میگذارد تا همبالینم شود، تنها باید یک شرط مرا به جا آوَرَد؛ آنگاه که در مسابقه دو از من سبقت بگیرد عروساش خواهم شد.
اما فراموش نکن هرکس را که در دویدن از من عقب بماند خواهم کشت و روی جنازهاش پایکوبی خواهم کرد.» به محض انتشار این خبر دهها قهرمان از جان گذشته، داوطلب مسابقه با آتالانته شدند و در مسابقه نخست هیچکدام نتوانستند سریعتر از شجاعدخت مقدونیه به خط پایان برسند. آتالانته به وعده وفا کرد و با تیر کمانی در دست، سر خط پایان ایستاد و همهشان را کشت. تنها «هیپومنس» بود که در پنجمین مسابقه دو توانست همزمان با آتالانته به خط پایان برسد و مهرش در دل دختر افتاد. «هیپومنس» بعد از پیروزی بر آتالانته اما فراموش کرد که به درگاه آفرودیته سپاسگزاری کند و چنان موجب خشم او شد که آفرودیته هر دو را به شیر تبدیل کرد؛ شیرهایی که براساس افسانههای یونانی نمیتوانستند با جفت خود درآمیزند. بخشکی شانس. فقط بگو بانک اسپرمت کجاست؟
هشت: شما هزار هم که بگویید من داستان آن خالهای هاشمی و ابروهای کمانی و لبهای قیماقی و و مژههای جنگلی و گیسوان شبق را فراموش نخواهم کرد که این صورتهای ملامینی جایگزین آن پریوشان ازلی شدند. در چنین شرایطی طبیعی است که شاعران زیباییطلب و آفریننده دیروز، به پایان نبوت خود برسند و جای خود را به پزشکان زیبایی بدهند. دختران شلیتهپوشی که تا دیروز هر کدام بنابر خصیصه انحصاری خود تعریف میشدند اکنون به دخترکان فیکی که همهشان در پروسه شبیهسازی آدمها و تکثیر زیباییهای کلیشهای، تولید انبوه شدهاند هیچ حسادتی نخواهند ورزید.
با این حساب غیرقابل پیشبینی نیست که دنیای مدرن به طرف تولید انبوه زنان و مردان مصنوعی و همگون پیش خواهد رفت. من اما در دنیای عاشقانه خودم زیستم و هرگز عاشق دلخسته دخترکان پلاستیکی نخواهم شد. همچنان در بند موهای کرنلی و موهای سامسونی (همان پهلوانی که در اساطیر کهن عبری، قدرت خود را از موهایش میگرفت) و موهای «علیاکبری» که با هدف تراشیدن موهای تمام سر و باقی گذاشتن دستهای از موی بلند در وسط سر و به نذر حضرت علیاکبر انجام میشد و موهای آلن دلونی و استایل شازدگی «آقا فکلی دیزانفکته» خواهم ماند و در همان روزگار قدیمی خود خواهم مرد که اجداد به خون خفتهام، به آراستن موهای سر و صورت خود ارزشی نیمهقدسی قائل بودند. باور نمیکنی؟ بفرما یک تار موی سبیلم، فدای شما.