سوژه هفته؛ کلنجار با زبان| یک زبان بیاموز و از وقوع جنگ جلوگیری کن!
زیباترین شعرها را همین شاعران عرب سراییدهاند. زبان نزار قبانی و غاده السمان و محمود درویش...
هفت صبح| یک ضربالمثل معروف عربی وجود دارد که معنیاش همچین چیزی است:« یک زبان را بیاموز و از وقوع یک جنگ جلوگیری کن.» من تعلم لغه قوم أمن مکرهم. حالا باید واقعا این موضوع را تجربه کرده باشید تا مفهومش را دریابید. یاد گرفتن زبان و حرف زدن به یک زبان دیگر نمیدانم از بچگی دغدغه نسل ما بوده یا تازگی مد شده است. چون اکثر دهه هشتادیها که مثل بلبل انگلیسی حرف میزنند و میفهمند.
اما زمان ما دهه شصتیها داستان فرق میکرد. خوشبخت بودی در خانوادهای رشد میکردی که برایش یاد گرفتن یک زبان دیگر از نان شب واجبتر باشد. در بحبوحه مانور کلاسهای زبان سیمین و شکوه و کانون زبان ایران سر وصال؛ که وقتی فامیل سر به سر ما میگذارند میگویند از وقتی که ما یادمان میآید عمه یعنی مامانم این بچهها یعنی ما سه تا را گذاشته بود کانون زبان که انگلیسی یاد بگیریم.
یعنی هر سالی از عمرم را یادم میآید من تابستان و زمستان باید میرفتم کانون زبان ایران سر وصال و عجیب که هیچ وقت هم خیلی زبان خوبی نداشتم و همیشه زبان برایم فرار بوده است. اما یادگیری زبان خیلی مهم است. طبق ضربالمثل ابتدای متن از وقوع جنگ هم پیشگیری میکند. یعنی لااقل باید اندازه این همه سال که در راهنمایی و دبیرستان فعل مجهول و معلوم و am , is , are خواندیم لااقل دو کلمه بتوانیم منظورمان را برسانیم که مثل این خاطره خندهدار نشویم.
چند سال قبل با دو نفر از دوستان رفته بودیم مالزی و یکی از رفقا جنسی را خریده بود که انگار مغازهدار گرانتر به او فروخته بود. ما بازگشتیم که او جنسی که به او انداخته بودند را پس بدهد و پولش را پس بگیرد. خلاصه بحث بین مغازهدار ریز اندام در جلوی دوست دو متری ما آغاز شد. آن هم مردم مالزی که فکر کنم صدسال یک بار هم دعوا در عمرشان نمیبینند.
دوست فرهیخته و کارگردان و هنرمند ما اما دو کلمه انگلیسی را به سختی حرف میزد و در نهایت دست و پا شکسته به فروشنده فهماند که بله جنس را گران دادهای پس بردار و پول را پس بده. فروشنده هم با زبان الکنتر از او سعی میکرد بگوید که نه جنس او اورجینال است برای همین گرانتر شده. ما هم دخالت نکردیم که خودشان مشکل را حل کنند که یک باره رفیق ما سرخ شد و بلند گفت:« گیو بَک مای پووول!»
همین فریاد باقی فروشندهها را به آنجا کشاند اما نکته عجیب رنگ زرد فروشنده و خنده ما بود که قطع نمیشد. فروشنده جلوی سایر فروشندهها تند تند میگفت که نه من یک تیشرت فروختهام و الان به من میگویند استخرم را پس بده! من استخر نفروختم و خیلی هم ترسیده بود. داستان هم از این قرار بود که پول به زبان ما پول است اما در انگلیسی به معنی استخر است و این رفیق ما هم حالا یا عصبانی بود یا معنی MONY پول را فراموش کرده بود که فارسی و انگلیسی را قاطی کرده و تنگ هم زده بود تا فروشنده گیو بک هیز پول کند!
خلاصه مجبور شدیم وسط خنده که همه متعجب بودند به چی میخندیم ورود کنیم و همه داستان را شرح دهیم و پولش را نه استخر البته، بگیریم و برویم. همین ماجرای ضربالمثل عربی اینجا کارکرد داشت که اگر زبان بلد باشی از یک جنگ جلوگیری میکنی! همین رفیق ما حالا در ناف لندن ساکن است و امیدواریم لااقل دیگر زبانش خوب شده باشد.
اما واقعیت این است یادگیری زبان یک استعداد عجیب و روی زیاد میخواهد مثلا رفیق ما آیلتس دارد، ترجمه هم میکند ولی کافیست در سفر خارجی یک نفر از او سوال بپرسد مات به طرف زل میزند. خیلی دیگر بخواهد حرف بزند با صدایی بم یک یس میگوید. اما عوضش مادر بنده، با همین زبان انگلیسی دست و پا شکستهای که در دانشگاه و همان کلاسهای کانون سالها قبل یاد گرفته، در سفرهای خارجی یک طوری گلیمش را از آب بیرون میکشد انگار نیتیو خود انگلستان و بریتانیا و اینا باشد.
به هرحال درباره خودم فکر میکنم استعداد چندانی در زبان آموزی ندارم همیشه هم معلم دارم و اصلا نمیدانم چطوری آیلتس 8 گرفتهام! تازه با روی زیاد زبان فرانسه هم خواندم و خب خیلی هم سخت است. اما حسرت همیشگی که شاید با تنبلی همراه است و فکر میکنم این یک زبان را به قدری دوست دارم که هیچوقت فراموشم نمیشود زبان عربی است. زیباترین زبان جهان که زبان شاعران است. زیباترین شعرها را همین شاعران عرب سراییدهاند. زبان نزار قبانی و غاده السمان و محمود درویش...