کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۵۰۹۹
تاریخ خبر:

سوژه هفته؛ کلنجار با زبان| مگه تموم عمر چند تا بهاره؟

سوژه هفته؛ کلنجار با زبان| مگه تموم عمر چند تا بهاره؟

آخر ما را چه به این کارها؟ مگر پدرمان انگلیسی بود یا مادرمان آمریکایی

هفت صبح| یک: ‌ آخرین مجاهدت بی‌ثمرم برای یادگیری زبان انگلیسی، شرکت در کلاس‌های زبان یک موسسه معتبر بود که ادعا داشت بعد از ۸ ترم می‌توانم این زبان بیگانه را مثل بلبل و بهتر از زبان مادری بلغور کنم و چنین شد که طی یک اقدام انقلابی در یک بهار آرزو که تمام تصمیمات مهم زندگی را به شروع آن گره می‌زنیم و می‌خواهیم بعد از عید و از فردای اتمام تعطیلات ورزش را شروع کرده و در آزمون دکترا ثبت نام کنیم و امور روزمره را سر و سامان دهیم بر تردیدها غلبه کرده و در میانسالی روی صندلی چوبی کلاس‌هایی نشستیم که از هر سن و جنسیتی دانش اندوز داشت و وقتی طفل ۱۲ ساله را می‌دیدی که هنوز کلاس شروع نشده با بغل دستیش به زبان کفار حرف می‌زند خنده روی لبمان می‌ماسید. مگر می‌شود در این سن و سال به چنین تبحری رسید. ما وقتی که هم قد او بودیم زبان فارسی را هم نمی‌توانستیم پاس بداریم و با معلم دبستان به زبان شیرین ترکی گفت و شنود می‌کردیم و فارسی دانستن‌مان در حد «نمک در نمکدان شوری ندارد!» بود.

 

دو: استادی جوان که می‌توانست کراش جامعه نسوان کلاس باشد بعد از تعیین کتاب‌های مورد تدریس جوری در مورد زبان انگلیسی صحبت کرد که انگار آن درسی که از دوم راهنمایی هر سال خوانده بودیم و بعد از دیپلم هم در دانشگاه چهار پنج واحدی پاس کرده‌ایم زبان آلمانی بود و هیچ ارتباطی به این مبحث ندارد و مغز آکبندمان در مورد زبان جدید پر از استفهامات بی‌جواب شد ولی هرچه بود تصمیم کبرایی بود که اتخاذ کرده بودیم و باید تا ته می‌رفتیم‌.

 

هرچه بود پیر کلاس بودیم و گیس‌هایمان به سفیدی می‌زد و احتراممان بر همه همشاگردی‌ها و استاد واجب و البته سال‌های سال فیلم دیدن به زبان اصلی کمک حالمان شده بود اما در بیرون کلاس که از پشت پنجره نیمه باز به راحتی قابل رویت بود اتفاقات دیگری می‌افتاد که دل می‌برد به یغما از این ترک به غارت رفته! در حالی که سال‌های سال در نوجوانی و جوانی به دلیل تحصیل علم هیچ بویی از بهار به مشاممان نخورده بود و کل فصل را در داخل خانه اسیر شده و به امتحانات دبیرستان و بعدها دانشگاه فکر می‌کردیم و بعد از فراغت از امتحانات با کوهستان زرد و پژمرده شده از ستیغ آفتاب تیر ماه مواجه می‌شدیم و فکر می‌کردیم که بهار هم چیزی شبیه همان تابستان است با کمی رنگ لعاب بیشتر و هوایی مطبوع‌تر ولی بعد از فراغت از تحصیل به این نتیجه رسیدیم که بهار یک فصل عادی با گوجه سبز نیست صرفاً، بلکه همان بهشت و جنت وعده داده شده خداوندی‌ست با آن طبیعت‌های بکر و گل‌های رنگارنگ و هزاران جای ندیده!

 

این بود که وقتی عصرهای روزهای فرد هر هفته از اردیبهشت تا خرداد در آن کلاس بی‌قواره حبس می‌شدیم دل چون گنجشکی از لابه‌لای نرده‌های پنجره پر میزد بیرون و بین جمعیت چتر به دست، باران دل انگیز که به سر و روی عابران می‌ریخت را آرزو می‌کرد و می‌خواست از این زندان خود خواسته بزند بیرون و به این فکر کند که ۴۰ سال نتوانستیم یاد بگیریم بعد از این مگر تمام عمر چند تا بهار است که چند تایش را هم این چنین نفله کنیم؟ چرا باید رویای بهاری که به سختی تعبیرش کرده‌ایم را نقد ول کنیم و بهار دلنشین آمده به چمن را کتمان کنیم و به نسیه آموزش «آینده در گذشته» به زبان دیگران بیندیشیم، از مضارع اخباری بگوییم و تفاوتش با ماضی استمراری و تلفظ th که هنوز دقیقاً نمی‌دانیم ت هست یا ث یا چیزی بین این دو و آخرش هم استاد بگوید که تو آمریکایی تلفظ می‌کنی و باید به تلفظ انگلیسی نزدیکترش کنی!

 

آخر ما را چه به این کارها؟ مگر پدرمان انگلیسی بود یا مادرمان آمریکایی فقط چشممان رنگی ست به خدا! همان چهار تا لغت کاربردی را بدانیم به نظرم کلی هنر کرده‌ایم و این اشتباه استراتژیک سیستم آموزشی برای یاد دادن زبان بود که به جای فرا گرفتن لغت‌ها و نوع به کارگیری‌اش به این می‌اندیشیدیم که همان روز اول «حال در گذشته» را در جمله بندی به صورت کامل یاد بگیریم!

 

سه: یادم نمی‌رود بعد از ۸ سال که زبان خوانده بودیم روزی یک مسافر خارجی در تبریز به تورم خورد که با دیدن دوغ چشمانش از تعجب گرد شد و اسمش را پرسید و من که هرچه به عقل ناقصم رجوع کردم نتوانستم معادلی برایش پیدا کنم و یووت را با واتر ترکیب کردم و معادل نمک خاطرم نیامد و فرمول شیمیایی‌اش را گفتم Nacl و او همچنان تا خود مجارستان با چشمان گرد رفت و بعدها وقتی گنجشک خیالم به کلاس درس برگشت و معلم برای جلسه آینده تکلیف تعیین کرد که قصه کوتاهی را به انگلیسی بگوییم هرچه زور زدم نتوانستم داستانی کوتاه حفظ کنم و با زرنگی تمام قصه کوتاهی از شل سیلور استاین را حفظ کردم تا کم نیاورده باشم و وقتی خواندم استاد با نگاهی پرسشگر و نه چندان تایید کننده گفت: اینکه خواندی بیشتر شعر بود تا داستان کوتاه! و من به تاسی از فصل اول کتاب بخارای من ایل من (محمد بهمن بیگی) برای همیشه دفتر آموزش زبان را بستم و خود را به طبیعت سپردم و به همان انگلیسی دست و پا شکسته خودم قناعت کردم! مگر قرار بود حتماً مترجم زبان بشوم آیا؟!

 

کدخبر: ۵۶۵۰۹۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر