سوژه هفته؛ تنها ماندهها | تنهایی ما آدم معمولیها
دستگیری در آن مهمانی شبانه کذایی و محرومیت چند ساله
هفت صبح| فراموش شدن و تنها ماندن برای ما آدم معمولیها خیلی هم فاجعه نیست. اصولا معمولیها خیلی هم با تنهایی و فراموش شدن غریبه نیستند و اصلا شاید سبک زندگیشان همین باشد و با آن راحت باشند. تنها به دنیا میآیند، تنها زندگی میکنند و احتمالا تنها و غریبانه از دنیا میروند. اصلا کسی به یادشان نیست که بخواهد فراموششان هم کند!
خیلی اگر خوششانس باشند، سری، همسری، خانوادهای هست که باعث میشود حداقل احساس پوچی نکنند، اما وقتی آدم سرشناسی باشی و معمولی نباشی، ماجرا فرق میکند. فکرش را بکنید: مدتها نان شهرت و محبوبیت را خورده باشی و از این که در مرکز توجه آدم معمولیها و گاهی بزرگان باشی لذت برده باشی اما ناگهان اتفاقی بیفتد که باعث شود به محاق فراموشی بروی.
از همان لحظه اول که این تنهایی و فراموششدگی را احساس میکنی، فاجعه را درک میکنی. کمی که میگذرد، میبینی دیگر مردم در کوچه و خیابان تحویلت نمیگیرند و درخواست سلفی و امضا نمیکنند. روز به روز عمق فاجعه بیشتر میشود و تو اگر بلد نباشی با این شرایط کنار بیایی، مجبور میشوی جور دیگری با آن روبهرو شوی و ممکن است از جاهای عجیب و غریبی سر در بیاوری.
چند بازیکن فوتبال ایران را میشناسید که مدتی بعد از خداحافظی از فوتبال، از شدت و درد تنهایی و فراموششدگی، در دام اعتیاد افتادهاند؟ ستارههایی که روزگاری در زمین فوتبال میدرخشیدند و دهها هزار هوادار نامشان را فریاد میزدند، بعد از کنار گذاشتن فوتبال و بیکار شدن، برای فرار از تنهایی و فراموششدگی و به خاطر این که جرات رویارویی با واقعیت و مبارزه و تغییر را نداشتند، به مواد مخدر پناه آوردهاند و هرگز از این بند رها نشدهاند.
البته همیشه هم پای مواد مخدر در میان نیست. یکی مثل مجاهد خذیراوی هم بود که میگفتند بااستعدادترین بازیکن تاریخ فوتبال است اما دستگیری در آن مهمانی شبانه کذایی و محرومیت چند ساله باعث شد، هم استعدادش تباه شود و هم خودش فراموش شود. احتمالا در آن مهمانی، خیلیها مثل پروانه دور او میچرخیدند اما بعد از بازداشت و محرومیت، تنهایش گذاشتند و مجاهد کمکم فراموش شد.
هر چند وقت یک بار هم وقتی شایعه یا خبری مشابه منتشر میشود، همه یاد او میافتند و به سراغش میروند و تازه این جاست که خبردار میشوی پدرش هم جانش را در راه فوتبال از دست داده، بعد از شکست استقلال در آن دربی معروف ایمون زاید! درباره علی اکبریان هم که گفتنیها گفته شده. به او لقب روماریوی فوتبال ایران را دادهاند اما سرنوشتش یعنی تنهایی و فراموشی در زندان و رفتن تا پای اعدام و حبس ابد و ... هیچ شباهتی به روماریوی اورجینال نداشت.
حالا که بیشتر فکر میکنم، میبینم معمولی بودن خیلی هم بد نیست. حداقلش این است که از تنهایی تدریجی یا ناگهانی شوکه نمیشویم. دور و برمان از اول هم شلوغ نبود و قرار هم نیست بعد از خلوتتر شدن سرمان، به هر کوفت و زهرماری پناه ببریم. زندگیمان را میکنیم و فوق فوقش، هر وقت دلمان گرفت، برای معدود کسانی که فراموشمان کردهاند یا فکر میکنیم فراموشمان کردهاند این بیت شعر احسان پرسا را زیر لب زمزمه میکنیم: «هر پنجشنبه رفتگانت را به یاد آر/ یادی هم از من کن که از یاد تو رفتم.»