کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۴۳۵۳
تاریخ خبر:

درباره گزارشگران مسابقات المپیک پاریس| این «مجری-گزارشگران» را از «دّب» ‌‌اکبر آوردید یا اصغر؟

درباره گزارشگران مسابقات المپیک پاریس| این «مجری-گزارشگران» را از «دّب» ‌‌اکبر آوردید یا اصغر؟

شما یا داستان تهمینه و رودابه را نمی‌‌دانی یا جوّزدگی‌‌ات به خارج از جّو زمین پرتاب و به لایه هجدهم رسیده

هفت صبح| یک:  گزارشگر حماسه‌‌پرور رشته رزمی (رسول مهربانی) را من نفهمیدم واقعا آیا بوقچی بود یا گزارشگر یا سرباز پیاده میتولوژی؟ وقتی ناهید کیانی روی سکو رفته بود جیغ می‌‌زد که من تو را تهمینه ایران صدا کنم یا رودابه ایران؟ بابا بی‌‌خیال. شما یا داستان تهمینه و رودابه را نمی‌‌دانی یا جوّزدگی‌‌ات دیگر به خارج از جّو زمین پرتاب و به لایه هجدهم رسیده است. اشتباه داری می‌‌زنی برادر!

 

رودابه، زن زال و مادر رستم بود و تهمینه، عشق ممنوعه رستم! بعد شما نمی‌‌دانی اولین پهلوان زن شاهنامه، گردآفرید است؟ اگر شاهنامه نمی‌‌خوانی حداقل برو عبید زاکانی بخوان. او در بازی قبل نیز با صدای نخراشیده‌‌ای فریاد می‌‌زد «مردم دعا کنید مبینا، حریف «لسوتو»یی را شکست دهد.» لسوتو؟ برای این هم دیگر باید دعا و نیایش کنیم؟ یا می‌‌فرمود «ناهید بعد از قرن‌‌ها در المپیک برای ما مدال آورده است.»

 

عموجان المپیک نوین حدود یک قرن است که برگزار می‌شود و حضور المپیکی ایران در المپیک‌‌ها از 76 سال تجاوز نمی‌‌کند. شما در کدام قرون خوابیده‌‌اید؟ اگر تاریخ المپیک نمی‌‌خوانی، حداقل آب دهانت را قورت بده و تاریخ بیهقی بخوان. یا گزارشگر رشته شمشیربازی، در مرحله نیمه‌‌نهایی آنقدر به داوری توپید که فقط فحش خواهر و مادر به قاضی بدبخت نداد. حتی از «نگاه شیطانی» داور هم گفت.

 

آقا مگر شما داری فیلم راسپوتین گزارش می‌‌کنی؟ داور نهایتش دو بار می‌‌تواند اشتباه بکند که آنهم با وجود ویدئوچک سخت است، نه اینکه هر 45 امتیاز تیم ما را داور به حریف ببخشد. یعنی در این تلویزیون عریض و طویل، یک نفر ناظر نبود که به این بابا بگوید «بابا بس کن دیگر. تو که خواهر مادر داور را سرویس کردی. لطفا کفایت مذاکرات.» بیا کمی هم از کیفیت و اشتباهات بچه‌‌ها بگو که چرا سربزنگاه دچار اختلافات درون‌‌تیمی شدند.

 

یا همچنین بود خرده‌‌فرمایشات دیگر مجری شبکه ورزش- حافظ کاظمی (اگر اسمش را درست بگویم) که درباره میزبانی فرانسه از اگزیستانسیالیسم و پست‌‌مدرنیته سخن می‌‌گفت تا میزبان را به زبان روشنفکران خود بکوبد! قربانِ اگزیستانسیالت بروم من. کمی درنگ کن. این چیزها با پرده‌‌خوانی، جور در نمی‌‌آید. جالبتر اینکه  مجریان کاسه‌‌بشقابی هر چه می‌‌گفتند فوری با تحسین همکاران بغل‌‌دستی‌‌شان مواجه می‌‌شدند که «آفرین، از این همه اطلاعات شما به وجد آمدم.»

 

آقا شما نباید به وجد بیایید، مای مخاطب بدبخت باید به وجد و شوق بیاییم. فعلا بفرمایید نوشابه انرژی‌‌زا و سالاد اولویه بزنید به بدن که دم به دقیقه از تبلیغش دست نمی‌‌کشید  تا من بروم عجالتا آندره مالرو و ژان پل سارتر را صدا بزنم که بیاید شرمروزانه با مجری انتلکت شما بحث فلسفی کند. مطمئنم که آنها از روی آوردن سبک اگزیستان خجالت خواهند کشید.

 

دو:  این مطلب را با کمی خشم، کمی حرمان و  کمی سربه‌‌هوایی می‌‌نویسم. چون تلویزیون ایران، المپیک را برای منی که نتوانسته یا نخواسته‌‌ام این رویداد را از طریق شبکه‌‌های پرتعداد و حرفه‌‌ای ماهواره‌‌ای ببینم تقریبا کوفتم کرده است. می‌‌خواهم ببینم آیا مجریان و گزارشگران ایرانی در روزگار اکنون، جای نقالان را گرفته‌‌اند یا «کاسه‌‌بشقابی»‌‌ها را. اگر نمی‌‌دانید مردان «کاسه‌‌بشقابی» به چه کسانی می‌‌گویند، بروید از مامان‌‌بزرگ‌‌هایتان بپرسید. ‌

 

‌ آنها معمولا مردان طوّافِ گونی به پشتی بودند که با گشتن در کوچه‌‌ پس‌کوچه‌‌ها و فریادهای ریتمیک، کاسه‌‌بشقاب‌‌های شکسته مردم را می‌‌خریدند و به جایش کاسه‌بشقاب سفالین می‌‌فروختند و به نوعی همکاران «چینی بندزنان» بودند. اگر فهمیدم که «مجری- گزارشگران» ایرانی تقریبا کدام‌‌هایشان جای نقالان و یا کاسه‌‌بشقابی‌‌ها را گرفته‌‌اند باید به پاسخ این سوال نیز برسم که آنها چگونه تبدیل به «ویزیتور آگهی» و یا نهایتا «شمایل‌‌گردان» و «پرده‌‌خوان» نوین شده‌‌اند. 

 

سه: قدیم‌‌ها که شبکه‌‌های مجازی اختراع نشده بود با فرا رسیدن هر جام‌‌جهانی و هر المپیکی، تقریبا در لباس همه‌‌مان و در تحریریه‌‌هامان عروسی به راه بود فقط مزقون کم داشت. وقتی گزارشگرمان به محل بازی‌‌ها اعزام می‌‌شد می‌‌دانستیم که او به تنهایی قدرت این را ندارد که گزارش همه بازی‌‌ها را پوشش دهد. نهایتش روزانه می‌‌توانست با هزار مصیبت و دوندگی، دویست سیصد کلمه‌‌ای را به صورت فینگلیس تلکس کند و کار اصلی گزارشگر هر رشته اختصاصی در تحریریه، این بود که با چرخیدن در میان نوارهای زرد چندصدمتری تلکس‌‌های مطبوعات بین‌‌المللی، گزارش خبری و تحلیل خود را پیدا و تنظیم کند اما بار اصلی ویژه نامه‌‌های المپیک که خواهان بسیاری در میان مردم داشت به دوش ما بود که قرار بود تمام حاشیه‌‌های بازی‌‌ها را پوشش دهیم.

 

چون رادیو تلویزیون ایران، المپیک را محصول استکبار جهانی می‌‌دانست و با پرهیز از پخش زنده، نهایتش چند خبر در اخبار مهم وسط روز از المپیک می‌‌گفت و شما را به خدا می‌‌سپرد. در چنین روزگاری بود که فریدون شیبانی به دادمان می‌‌رسید. او که از دانشکده زبان فارغ شده بود صبح تا شب در اتاق تلکس پرسه می‌‌زد و خبرهای حاشیه‌‌ای درباره ورزشکاران و تیم‌‌ها و میزبان را استخراج و فوری به صورت سرپایی ترجمه و در اختیار من که زبان نمی‌‌دانستم می‌‌گذاشت و عکس‌‌های فتورادیویی را هم تهیه می‌‌کرد. آنگاه من به پروراندن خبرهای زشت و زیبا از المپیک یا جام‌‌جهانی می‌‌پرداختم و در ویژه‌‌نامه‌‌های روزانه در صفحاتی به اسم «شلم شوربا» کار می‌‌شد. هر شب تا ساعت دوی نیمه‌‌شب در تحریریه پلاس بودیم. یکی از رادیو مونت کارلو  خبر می‌‌گرفت. یکی از مسکو. یکی هم از رادیوهای عرب‌‌زبان، تا اطلاعاتش را کامل کند. ما بدوی‌‌ترین مخبرین جهان بودیم.

 

چهار: امسال که ماهواره تُرکم را باد زده و خراب کرده بود از قصد به خود ریاضت دادم که ببینم چگونه می‌‌توان یک المپیک را از تلویزیون ایران پیگیری کرد. منی که عاشق بوکس، شنا، فوتبال، والیبال، کشتی و دوومیدانی بودم تقریبا المپیک امسال را نیز انگاری از لای تلکس‌‌های خانم بهروز در اتاق تلکس کیهان دیدم. چون مجریانی که در جایگاه کاسه‌بشقابی و ویزیتور آگهی ظاهر شده  و دم به دم به معرفی محصولات اسپانسرشان می‌‌پرداختند کاری کردند که اکنون می‌‌توانم ادعا بکنم بیشتر از آنکه از زبان آنها داستان‌‌ها و اخبار المپیک را بشنوم متن آگهی تبلیغاتی «نوشابه و بانک و بیمه و اپلیکیشن و سالاد الویه» شنیده‌‌ام. مجریانی چون شهاب قاسمی در شبکه سه و همتایانش در شبکه ورزش، بیشتر از اینکه عنوان مجری تلویزیونی به روی خود بگذارند شاید بهتر باشد نام «ویزیتوری آگهی» را روی شغل اصلی خود بگذارند و خلاص شوند. 

 

پنج: بگذارید همین اول بگویم که من بی‌‌وطن نیستم اما بیوطنان را از مجریان پرادعای بیسواد، بیشتر دوست دارم. با اینکه در همین المپیک به شدت شیفته جگرداری و ذهن محشر سعید اسماعیلی-جوان کارگری که طلای المپیک را از جگر حریفان بیرون کشید- و رضا علیپور -صخره‌‌نوردی که در گوردَخمه‌‌ها تمرین کرد اما خود را به میان چهارنفر اصلی المپیک رساند- شدم اما به جای شنیدن جمله‌‌ای درست و پرمغز از رویدادهای هسته  درونی المپیک، با این جمله تکراری مجریان مواجه شدم که «ما حامی داریم... ما حامی داریم... ما حامی داریم.» (پس چرا ما در زندگی حامی نداریم؟) آنها شاید در مجموع ایام المپیک، به طور میلیونی این جمله را بلغور و بر زبان برانند.

 

اما اینکه در مخاطب خود اشتیاقی به روی آوردن به مواد تبلیغی‌‌شان ایجاد کنند نه، شاید قضیه برعکس هم باشد. واقعا دلم می‌‌خواست از آنها بپرسم آیا خودتان با تکرّر دقیقه به دقیقه این جمله «ما حامی داریم» حال‌‌تان خراب نشد؟ آیا مالکان آن نوشیدنی و سالادی که دستور به تبلیغ دائم‌‌الوقت‌‌شان داده‌‌اند متوجه این نکته نبودند که اینهمه تراکم و بمباران تبلیغاتی، تاثیر منفی در مخاطب می‌‌گذارد و به هیات «ضدتبلیغ» درمی‌‌آید؟ ناگهان مسابقه مهم المپیک را قطع کرده و با اِهن و تولوپ خطاب به مخاطب بیچاره می‌‌گویند ما حامی داریم. ما حامی داریم. ما حامی داریم. «حامی‌‌تان تو سرتان بخورد ماهی.»

 

شش: اساسا همه می‌‌دانند که المپیک به خودی خود و در هسته درونی خود، وقایع و مسابقاتی دارد که مخاطب، صرفا به تماشای آن شوق دارد نه اینکه وراجی مجریان، از زمان «پخش واقعه» بیشتر باشد. گیرم باور بداریم که پخش مسابقات زنان برای‌‌تان مقدور نیست اما آیا وراجی مجریان را هم به پخش «اصل مسابقات» ارجح می‌‌دانید؟ مگر مجریان کاسه‌‌بشقابی در تحلیل‌‌هایشان چه می‌‌گویند؟ نخست گیر دادن‌‌های پردامنه و بغض‌‌آلود و فرمانبردارانه، به میزبانی فرانسه که بزنند به تیپ و تار آنها که شما میزبان مضحکی بودید.

 

آن وقت، درست همزمان با میزبانی چنین واقعه عظیمی در آن سوی اروپا، یک نظر به میزبانی اصفهان‌‌شان از تیم اماراتی در بازی‌‌های جام باشگاه‌‌های آسیا نیانداختند که زمین چمن کچل‌‌شان از مزرعه گندم و جوی دورقوزآباد، کیفیت پایین‌‌تری داشت و نگاه جهانیان را مشمئز کرد. بابا بی‌‌خیال. شما با وجود تمام گیر دادن‌‌ها به میزبان و تکرار و تکرر دائمی آن، به این فکر نکردید که رئیس خودتان نمی‌‌تواند یونجه دوتا گوزن را به صورت صحیح و مساوی تقسیم کند؟ حتی کاروان رسانه‌‌ای شما در بیشتر اوقات، از پخش زنده و موبایلی یک مصاحبه کوچک با ورزشکاران ایرانی در سر صحنه عاجز بود؛ یا صدا نمی‌‌آمد یا تصویر، و یا قیر و قیردان تمام شده بود.

 

هفت: بعضی از مجریان و گزارشگران المپیکی اگرچه اعصاب ما را خراب و خسته و فرسوده کردند -چنان که جای خالی جواد خیابانی را گاهی از صمیم قلب آرزو کردیم- اما از حق نباید گذشت که مجریان و گزارشگران نسبتا استانداردی هم در این بازی‌‌ها خودی نشان دادند که نمونه‌‌ آنها گزارشگران بسکتبال، وزنه‌‌برداری، دوومیدانی، صخره‌‌نوردی و رشته شنا بودند (طبیعتا کشتی‌‌های عامل هم هواداران خاص خود را داشت) که متاسفانه اسم‌‌شان را به خاطر نسپردم. گزارشگر شنا که خود گویا از شناگران نخبه مملکت بود در ادبیات شفاهی‌‌اش، دچار خلسه و حرمان و بیجاگویی نشد.

 

آن بیچاره وقتی هم که می‌‌دید مسابقات شنای مردان نصفه و نیمه پخش می‌‌شود مجبور بود با تصاویر کپسولی بسازد و اطلاعات متراکم خود را با تکیه بر ادبیات حرفه‌‌ای رشته خودش دامنه‌‌پردازی کند. در میان مجریان ثابت شبکه ورزش هم رسول مجیدی بسیار تلاش کرد تا اجرای خود از المپیک را به استانداردهای روز نزدیک کند و از بیهوده‌‌گویی زرد و جیغ بنفش همتایانش بپرهیزد. اما شما همکار او در شبکه سه را نگاه کنید. فریاد می‌‌زد که «فرانسه مجبوره پرچم ما را ببره بالا.» آخر این هم شد حرف داداش؟

 

این ادبیات شما در دهه‌‌شصت هم جواب نمی‌‌داد که پای تمام مانورهای رسانه‌‌ای بسته بود چه برسد به اکنون. نکند المپیک را با جنگ‌‌جهانی اشتباه گرفته‌‌اید؟ تازه اینها ورای کارکرد استودیو پاریس بود که بهزاد کاویانی در آن جلوس کرده و با ورزشکاران و مدیران مصاحبه می‌‌کرد. جان من خوب نگاهش کنید؛ بعد از اینهمه سال، حتی روانشناسی نشستن را هم بلد نیستند. آیا این یک استودیوی هزاره‌‌سومی است یا دهه شصتی؟ رسانه‌‌های دنیا را نمی‌‌بینید که از چه آرایه‌‌ها و دکورهای سمبلیک و پردازش‌‌های معنی پرورانه و فانتزی‌‌های دلچسب در تنظیم سوالات دارند؟

 

یعنی قربانعلی تاری هم که از اولین نسل گزارشگران رادیو و تلویزیون ایران بود در دهه سی، از شما مدرنتر و به‌‌روزتر مصاحبه می‌‌کرد. دیگر از آن مجری بینوای نق‌‌نقویی که از کل المپیک فقط داشت به غذاهای میزبان گیر می‌‌داد و حرف‌‌های دستوری می‌‌زد چه بگویم. کاش در وقایع اینچنینی، یک تیم کارشناسی مرکب از مدیران و رسانه‌چی‌های آینده‌‌دار و بیطرف به محل بازی‌‌ها اعزام شود تا از نزدیک با رمز و رموز مدیریت علمی میزبان‌‌های المپیک آشنا شوند. (البته چنین تیمی، مرکب از مدیران تحصیلکرده ورزش مملکت، در المپیک مونترال 1976 به کانادا رفت تا از جزئیات امور برگزاری باخبر شده و برای میزبانی وقایع مشابه تجربه بیاندوزد).

 

شما به بزرگی خودت خواهشا کثیفی یک فقره رودخانه سن را به عظمت کاخ‌‌هایی تاریخی که میزبانان بعضی رشته‌‌ها بودند ببخش و برو در اصفهان یک بازی نرمال روی چمن مخمل برگزار کن، بعد دانستگی مدیران ما را بر سر فرانسویان بکوب و از جلوه‌‌های ویژه روز افتتاح، ایراد بگیر. از نور. از صدا. از تصویر. از قاب‌‌ها. از درهم‌‌آمیزی تاریخ و فلسفه. از اختلاطِ گذشته و آینده. شما که نگذاشتید ما حتی یک افتتاح را با تمام جزئیاتش ببینیم. شما که حتی از پخش کامل مسابقه کشتی حسن یزدانی در نیمه‌‌نهایی هم عاجز بودید هی شعر نگویید که نسل تعیین‌‌کننده دهه هشتادی و نسل z فلان و بهمانند. همین الان اگر تیم نظرسنجی‌‌تان را وارد میدان کنید می‌‌توانید به این داده برسید که چند درصد از نسل زد امسال توانستند با برنامه‌‌های المپیکی شما (مخصوصا با ادبیات حماسه‌‌پرور و سیاست‌‌زده‌‌) ارتباط برقرار کرده و چنددرصدشان فقط برای اینکه کمتر شعار بشنوند به ماهواره‌‌ها پناه بردند.

 

هشت: همسایه بالایی که تمام عمر از المپیک‌‌های مونیخ تا حالا را با عشق و شعف دیده است خرخره‌‌ام را می‌‌جود که «باور کن از دست وراجی گزارشگران و مجریانت آنقدر دلزده شدم که با همه تعصبم، گاهی دوست داشتم بچه‌‌های تیم‌‌مان ببازند تا از حماسه‌‌سرایی کاذب اینها نجات پیدا کنم و  خمارشان ببینم! اما این احساس دوگانه‌‌ دیری نمی‌‌پایید با خود می‌‌جنگیدم که حیف نیست محمدهادی و حسن و رضا و سعید مدال نیاورند؟ آنها هم مثل ما گناه دارند که گیر اینها افتاده‌‌اند.» می‌‌گوید «دم به دقیقه منت می‌‌گذاشتند که ای مردم! ما تمام وقایع المپیک را به صورت زنده در اختیارتان می‌‌گذاریم.

 

خب عزیزم پول می‌‌گیری، ماچ که نمی‌‌دهی؟ والله دیگر منت‌‌دان‌‌ام پر شده است. هفتاد سال است تکرار می‌‌کنند که ما همین که شرکت کردیم کفایت می‌‌کند. حتی به ورزشکارانی که بودجه ملت را هدر دادند و نجنگیدند هم بالاتر از گل نگفتند.» می‌‌گویم که شما دیگر چرا ماهواره تُرکت را به هم زدی قربان؟ می‌‌گوید «امان از باد. بادهای موسمی. امان از بادهای زهرآگین موسمی.» یادم افتاد که در المپیک مونترال وقتی  پرویز بادپا از حریف گمنام آفریقایی‌‌اش شکست خورد روزنامه‌‌‌‌ای تیتر زد «این بوکسور بود یا برگ چغندر.» یا قبلترش وقتی عزیز اصلی سوتی داد و گل خوردیم مفسرین از انتقادهای فنی پرهیز نکردند و باد دماغ او را خالی کردند. یا وقتی که تعداد آدم‌‌های سفارشی همراه کاروان زیاد شد دست از انتقاد برنداشتند. این بار یکی از همین کاسه‌‌بشقابی‌‌ها اشاره به این نکرد که چرا برای 40 ورزشکار، نود و چند نفر همراه رفته اما بعضی ورزشکاران یالقوز و تنهامان مربی به همراه ندارد؟ یک نفر نگفت که چرا دو عضو هیات اجرایی و حسابی یللی‌‌تللی کرده‌‌اند. 

 

9 : قربان افه‌‌های جلوی دوربین‌‌تان بروم شما اگر همین چند کلیدواژه «غیرت، اسطوره، مقدس، وطن، قهرمان» را در انبان واژگانی کاسه‌‌بشقابی‌‌تان نداشتید چه می‌‌کردید؟ ای باد شرطه برخیز! امسال که بشقابم را از دستم گرفتی و پناه به کاسه‌‌بشقابی‌‌ها بردم. دوره دیگر مرا در آغوش ماهواره مه‌‌پیکری بینداز! ای باد شرطه. با تو بودم من.

 

کدخبر: ۵۶۴۳۵۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر