سوژه هفته؛ درس و تجدید و تابستان| «دکترا»های قلابیِ انسانها و خرچنگها
قریب به اتفاق ملیپوشان، شاعری در حد سهراب سپهری را نمیشناختند
هفت صبح| یک: روزگاری، نخستین ملزومات ستاره شدن در تیم ملی فوتبال ایران، بستگی به درسخوانیات داشت. دکتر اکرامی بنیانگذار شاهین وقتی استعداد نابی در فوتبال ایران کشف میکرد ابتدا جلوی راهش سبز میشد و میگفت «باباجون دَرست چطوره؟» این اولین کنکور ورودی او برای جذب ستارگان عالم بود. اکرامی در مرحله بعد، حتما باید سری هم به مدرسه آن نوجوان میزد و از مدیران و معلمینش درباره درسخوانی او پرس و جو کرده و دیگر خاطرجمع میشد. تازه از اینجا به بعد بود که برگ سبز ورود به شاهین امضا میشد.
شبکههای بازیکنان شاهین بر این اساس تنظیم شده بود که هر بازیکنی که در یک درسی، چیرهدست و عالم بود برای بقیه بازیکنان کلاسهای ترمیمی بگذارد. چنین بود که گل زدن برای شاهین، فضیلتی بزرگتر از تحصیل نداشت و وقتی بازیکنی با افت تحصیلی مواجه میشد تمام ستارگان تیم سفیدپوش در دسترس بودند تا به عنوان معلم خانگی، آنها را در دروس عقبمانده کمک کنند. آن روزها یک ستاره نه با گلهایش بلکه وقتی در دل اکرامی مینشست که نمره 20 را در معدل عمومی کارنامه خود نشان مرادش میداد. چنین بود که همهشان شدند دکتر و موهندس و مردمشناس و ادیب.
دو: اولین نسل ورزشکاران تحصیلکرده ایران ریاضتها کشیدند تا در کالجهای معتبر دنیا تحصیل کنند. میرمهدی ورزنده پدر ورزش ایران، از تحصیلکردگان سختجان فرنگ بود و بعد از فارغالتحصیلی از کالج معتبر بلژیک به تهران بازگشت. بعد از او، مردانی که چهرههای تابناک علم نوین بودند در راس ورزش کشور نشستند که محمدعلیخان تربیت و دکتر کمالالدین جناب -فیزیکدان هستهای- از آن جمله بودند. دکتر علی کنی، اولین رئیس فدراسیون فوتبال ایران از چنان اعتبار علمی برخوردار بود که ریاست دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را به عهده داشت. من بمیرم مقایسه کنید با همتاهای امروزشان که هِر را از بِر تشخیص نمیدهند.
سه: هر وقت از لالهزار به کیهان میرفتم با تماشای یک ساختمان کهنه و از شکوه افتاده طبقهدومی، دلم برای مرد آستارایی تنگ میشد. دکتر عبادالله بصیر، پدر شمشیربازی و اسکی ایران از اولین دسته محصلین ایرانی اعزامی به خارج از کشور (1307) بود که بعد از فارغالتحصیلی در دانشگاه پاریس به وطن برگشت تا برای توسعه ورزش عقبمانده ایران تلاش کند. او در فرانسه رشته پزشکی را انتخاب کرد و دیپلم تخصصی ناسیونال در جراحیعمومی را گرفت.
ضمن تحصیل در فرانسه در رشته شمشیربازی نیز با عضویت در باشگاه لیون، در رده آماتورها صاحب مدال شد و در مسابقات پرورشاندام لیون نیز نفر اول. او فنون ورزشهای اسکی و کوهنوردی و شنا و شیرجه را به طریقه علمی آموخت و به عنوان سوغاتی با خود به ایران آورد. مرد به شدت قانع و مادیاتگریزی که بعد از دهها سال خدمت به ورزش ایران و 35 سال طبابت و جراحی، تمام دار و ندارش در روزگار پیری، در دو اتاق «سه در چهار» بدون کولر و بدون شوفاژ و بدون سکرتر واقع در لاله زار خلاصه شده بود که به قرار ماهی ده تومان اجاره کرده بود و در یکی از اتاقهای آن ویزیت میکرد و در آن یکی اتاق، زندگی.
آن روزها پول معاینه بیمار برای یک پزشک اروپادیده، در ویزیت اول «دو تومان» و در دفعات بعدی یک تومان بود و البته با آن یک تومان میشد چهارپنج مَن برنج صدری درجهیک خرید! دکتر بصیر اما از نیازمندان ریالی نمیگرفت. او که در سال 1305 در مسابقات دوومیدانی پایتخت در مسیر تهران تا شاهعبدالعظیم با رکورد 29 دقیقه و سی ثانیه قهرمان شده بود در سال 1314 بعد از بازگشت از فرانسه به تهران به ترویج ورزش شمشیربازی و اسکی پرداخت.
آنها در سال 1316 با کامیونهای حامل زغال به لشگرک میرفتند و اسکی میکردند. یک روز وقتی یکی از اسکیهایش شکست از لشگرک مستقیم به نجارخانه صدری واقع در لالهزار رفت و به کمک شاگردنجارها وسایل اسکی -که ساختنش را از دوران فرانسه آموخته بود- ساخت. او رئیس کمیته فنی مسابقات شمشیربازی بازیهای آسیایی تهران 1974 بود.
چهار: سمبل تحصیلکردگان نسل دوم فوتبال ملی ایران در چهرههایی همانند نادر افشار نادری دارنده دکترای جامعه شناسی از سوربن پاریس و دکتر برومند دارای درجه پیاچدی از دانشگاه آمریکایی بیروت خلاصه میشد که هر دو در تیم ملی 1951 درخشیدند. برای فهم اهمیت توسعه تحصیلات عالیه در میان شاهینیها، شاید این صحنه از یک گردهمایی صمیمانه در کاخ ورزش دهه 50، روشنگر باشد که تیمسار حجت رئیس پرابهت ورزش مملکت در دفتر خود از دکتر خسرو غفاری (دایی حسینعلی کلانی) به همراه 15 ستاره قدیمی باشگاه شاهین دعوت به همنشینی کرده بود.
با اینکه خط سیاسیاش در تقابل با آنها بود اما آن روز جملهای تاریخی بر زبان آورد که نشانگر ابهت شاهینیها بود: «شما آقایان برای اداره یک مملکت کافی هستید!» آن روز در میان ستارههای قدیمی شاهین و تیم ملی که جلوی امیر ارتش به صف شده بودند از امیرعراقی رئیس کل دادگاههای تهران تا مهندس فاخری که بعدها معاون اول قوه قضائیه کشور شد حضور داشتند. از نادر افشار نادری بنیانگذار مردمشناسی نوین ایران تا مهندس شکیبی- رئیس شعب دیوانعالی کشور. از ایرج عرفان خلبان چیرهدست تا دکتر برومند رئیس سازمان امور استخدامی کشور. همه دارای مدارج علمی بالا. با قیافههای شیک و کراواتزده که همزمان جنتلمنی و نجیبزادگی از سر و رویشان میبارید.
پنج: علاقه و توجه به تحصیلات عالیه در میان قهرمانان ورزش ایران از دهه 50 تا 70 به شدت کاهش یافت. «وقتی پول هست تحصیل به چه درد میخورد!» ظاهرا توجه تماموقت به ورزش حرفهای و کسب درآمد و شهرت قابلتوجه از طریق آن، به کاهش تحصیلات دانشگاهی منجر شده بود. به ویژه نسل بازیکنان دهه شصت که بعداز انقلاب فرهنگی و وقوع جنگ هشتساله، چندان علاقهای به دانشکده رفتن و کتابخوانی نشان نمیدادند.
من خودم یکبار پرسشنامهای را در میان ملیپوشان فوتبال در دوره رهبری علی پروین در دهه هفتاد تنظیم و به بازیکنان دادم تا پر کنند. نتیجه اینکه قریب به اتفاق آنها شاعری در حد سهراب سپهری را نمیشناختند. این تحصیلگریزی در میان ورزشکاران ایرانی، از دهه هشتاد در سایه توسعه دانشگاههای آزاد در سراسر کشور و توجه به مدرکگرایی حاکم بر جامعه، به شدت کاهش یافت و چهرههای بسیاری در میان قهرمانان رشتههای مختلف ورزش پیدا شدند که برای دریافت کارشناسی ارشد و دکترا -به ویژه دکترای مدیریت- تلاش کردند و ورزشکاران زن و مرد بسیاری، عنوان دکتر و مهندس را به پیشوند نام خود اضافه کردند.
شش: خانم منیر مهران در دهه بیست، باشگاه تحت مالکیت خود –نیرو و راستی- را که ورزشکارانش تمام تیمهای ملی را تغذیه میکردند نه تنها تبدیل به پاتوق و پرورشگاه قهرمانان بزرگ ایران کرده بود بلکه نویسندگان و مترجمین گرانسنگی نیز در آنجا جمع شده و در کنار ورزش، تبادلافکار میکردند که محمدجعفر محجوب، محمود تفضلی و دکتر آریانپور (مولف کتابهای جامعهشناسی و فلسفی) به عنوان دانشجویان دانشگاه تهران در آن کلوپ ورزش میکردند و بعدها کتابهای بسیاری را به نگارش درآوردند.
تمام نویسندگانی که با منیرخانم کار کردند او را با القابی چون زنی دلیر و شجاع، لاغراندام، متوسطالقامه، چست و چالاک و متین و موقر معرفی کردهاند. خانم مهران وقتی کتاب «کلبه عموتم» را ترجمه کرد با استقبال عجیب و بینظیری مواجه شد. «کلبه عمو تم» خانم مهران برنده جایزه اول ترجمه سال شد اما او آنقدر فروتن و بینیاز بود که حتی در مراسم بزرگداشت خود حضور نیافت.
او از گرفتن مبلغ 500 تومان جایزه نیز امساک ورزید و گفت «من برای جایزه و نمایش، کتاب ترجمه نکردم. میخواستم خدمتی به فرهنگ کشورم بکنم، نه اینکه نامم را سر زبانها بیاندازم.» خانم مهران بعدها کتابهای «فن ورزش» را تالیف و توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ رساند. او سپس اثری به نام «ما و فرزندان ما» ترجمه و برای چاپ به انتشارات امیرکبیر سپرد. بعدترها کتاب «رانده شده» اثر المار گرین و «انسان گرسنه» و «انسانها و خرچنگها» اثر ژوزوئه دوکاسترو را ترجمه کرد و باز در امیرکبیر به چاپ رساند. او سپس کتاب «جهان سوم و پدیده کمرشدی» اثر ایولکست، «خیالپردازی یا نابودی» اثر رنه دومن، «سرگشته راه حق» اثر نیکوس کازانتاکیس را نیز ترجمه و منتشر کرد. معلوم است من هم اگر جزو ورزشکاران نیرووراستی بودم برای پیراهن باشگاه و مدیریت شجاعانه و روشنفکرانهاش میمردم!
هفت: وقتی تیم ملی فوتبال ایران زیر نظر حشمت مشغول بازیهای مقدماتی جام جهانی 1977 بود یک روز کامبیز آتابای رئیس فدراسیون وقت به همراه رئیس وقت ورزش مملکت سر تمرین تیم ملی حاضر شدند تا از خواستههای بچهها باخبر شوند. آن روز ناصر حجازی از جایش بلند شد و گفت «در این تیم فقط من و محمد دادکان لیسانس داریم.» رئیس وقت ورزش از ناصر پرسید «خواسته تو چیست؟» حجازی گفت «من بیکار هستم و لیسانس زبان خارجه.»
رئیس ورزش دستور داد او را به عنوان مترجم در سازمان تربیتبدنی استخدام کنند ولی بعد از انقلاب، دیگر سر کار نرفت. در آن جلسه از محمد دادکان نیز پرسیدند چه میخواهی؟ که دادکان گفت «من لیسانس ادبیات هستم، میخواهم درسم را ادامه بدهم و بتوانم تغییر رشته بدهم و در دانشگاه، معلم باشم.» دستور مقتضی برای او نیز صادر شد و دادکان توانست ضمن ادامه تحصیل، در دانشگاه شهید بهشتی به عنوان مدرس استخدام و بعدها به مقام استادیاری دانشگاه برسید. به نظرت اگر الان از قهرمان روز مخصوصا ستارگان فوتبال بپرسی چه میخواهی، چه میگوید؟ «دلار داری دلار بده، درهم داری درهم بده، دینار هم داری دینار بده، اما فقط بده و زود هم بده!»
هشت: برخلاف ستارگان امروزی که درگیری زمانبر ورزش حرفهای با تمرینات و مسابقات را مانع تحصیلات عالیه تلقی میکنند گرایش به تحصیلات عالیه در ملیپوشان دهه 70 نیز قوت گرفت. نمونه آنها علی دایی بهترین گلزن ملی فوتبال جهان بود که با اخذ دانشنامه از دانشگاه صنعتی شریف تهران، عنوان مهندس روی خود گذاشت و صدالبته چهرههای المپیکی نظیر امیررضا خادم و علیرضا دبیر نیز تا اخذ درجه دکترای پیش رفتند. این در حالی بود که دو نسل قبل از آنها نیز مردانی مثل عبدالله موحد بودند که دکترای خود را در رشتههای تربیتی از معتبرترین دانشگاههای آمریکا گرفته بودند. کاش اکرامی بود و به این مدیران و مجریان تلویزیونی و ستارگان فوتبال میگفت «باباجون معدلت چنده؟»