چه کسی فکرش را میکرد| درحاشیه یک تحلیف مجلسی شیک و پدیده تیلور سوئیفت
به حادثه غمانگیز سقوط هلیکوپتر فکر میکنم و از دست دادن ناگهانی آیتالله رئیسی و امیرعبداللهیان مظلوم کار بلد
هفت صبح| یک: دقیقا نمیدانم این احساس نابهنجار در دنیا و این حس به هم ریختگی همه چیزهای با ثبات و قابل تکیه، به خاطر احاطه فضای مجازی است و یا این که واقعا در حال تجربه دوران خاصی هستیم. چرا دنیا مدام برای من غیرقابل درکتر میشود. چرا اینگونه احساس میکنم سر از کار دنیا در نمیآورم. نکند همیشه همین طور بوده و فقط رجوع مداوم ما به فضای مجازی است که موجب شده با این وجه دنیا بیشتر روبهرو بشویم؟
ویدئویی دیدم که دوستی فرستاده بود در شهر مونیخ. خانم تیلور سوئیفت در استادیوم مشهور این شهر در حال اجرای کنسرت بودند و هشتاد هزار نفر با خریدن بلیت دریکی از چندین شب متوالی اجراهای خانم سوئیفت در این شهر، در استادیوم حضور داشتند و همزمان دهها هزار نفر روی تپهای در فاصله چند کیلومتری استادیوم ایستادهاند و ساعتها از دور با صدای موسیقی خانم سوئیفت همنوایی میکنند و به نوعی در این کنسرت شرکت میکنند.
آن هم در مونیخ نه در مثلا یک کشور جهان سومی که جامعه شناسان بتوانند کلی ایده تحقیر کننده ازآن استنتاج کنند! چرا این موسیقی را نمیفهمم و چرا این استقبال را درک نمیکنم. همان طور که آن نمایش وقیحانه مراسم افتتاحیه المپیک را نتوانستم هضم کنم. ای آدمهایی که شاید مثل من باشید یک جوری دستتان را بلند کنید ببینمتان. شاید این جوری احساس تنهایی نکنم !
دو: به عکسهای خوش نمای مراسم تحلیف نگاه میکنم. به دکور مناسبی که بعد از مدتها ردیف شده و عکس مقامات ایرانی و مهمانان بلند پایه خارجی و جو پرهیجانی که بر مراسم حکمفرما بوده. و این که مقدرات چگونه همه چیز را تغییر میدهد و ما انسانها یادمان میرود که گاه لعبتکانی در دست لعبت باز بیش نیستیم. به انتخابات مجلس فکر میکنم و سرخوشی برندگان انتخابات.
به ماجرای انتخابات هیات رئیسه مجلس میاندیشم و شتابی که رادیکالهای محترم برای نشستن بر روی صندلی هدایت مجلس داشتند. به حادثه غم انگیز سقوط هلیکوپتر فکر میکنم و از دست دادن ناگهانی مهمترین چهرههای سیاسی کشور از آیتالله رئیسی تا امیرعبداللهیان مظلوم کار بلد. به اشتیاق رادیکالها میاندیشم که بعد از مراسم عزاداری پیروزی خود را در انتخابات ریاست جمهوری حتمی میدانستندو... بقیه داستان را میدانید دیگر. در این 70 روزی که عین برق و باد گذشت آسمان به یادمان آورد که کارگردان اصلی دنیا اوست.
یادم است سال 1388 در خرداد ماه و در گرماگرم رقابت انتخاباتی و در حالیکه تهران در تسخیر بادکنکهای سبز بود، یادداشتی نوشتم که مهمترین حادثه این روزها بیقراری زیبای بهاری دیرپاست که تهران را هرروز با باران و رعد و برق و رنگین کمان پذیرایی میکند و ما در هجوم امواج سیاست از این اتفاق بزرگ غافلیم. راستش از معدود نوشتههایی است که حالا بعد از سالها از خواندنش احساس خوبی بهم دست میدهد.
حالا هم در روزهایی هستیم که یادمان میرود چگونه مقدرات دنیا خارج از اراده من و تو، ناگهان عوض شد و پیشبینیهای ما و حتی کارشناسان خبره عرصه سیاست نقش برآب شدند و جامعه ریل عوض کرد. به عکسهای تحلیف نگاه میکنم و این هیجانی که در اتمسفر مجلس موج میزند. چه کسی در ابتدای سال فکرش را میکرد...