کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۳۰۰۱
تاریخ خبر:

دنده عقب | رکورددار پرداخت مهریه؛ تا سه نشه بازی نشه؟

دنده عقب | رکورددار پرداخت مهریه؛ تا سه نشه بازی نشه؟

ارائه تعریف جدیدی از حماقت ‌و جابجایی مرزهای بلاهت ‌

هفت صبح| رفقا... عرضم خدمتتون که امروز میخوام با یه پدیده‌ای آشناتون کنم که در خوش‌بینی به درجه بسیار بالایی رسیده. در چه موردی؟ ازدواج... ازدواج موفق داشته؟ خیر. تجربه دو ازدواج شکست خورده هم در کارنامه داره... پس چرا میگم خوش بینه؟ عرض می‌کنم...

 

طیِ چند سال گذشته، این آقا از فعالین پر تلاشِ اقتصادی در زمینه پرداخت مهریه بودن که بازارِ سکه و طلا بسیار بهش مدیونه. به این صورت که بعد از اولین متارکه، مشغول پرداخت دِین به صورت یک سکه در ماه بود. سکه‌های اولی به سرانجام نرسیده بود که ازدواج دوم سر گرفت. حالا شما به مخارج و مصائب زندگی و عروسی، ماهی یک سکه هم اضافه کن... خیلی دور از ذهن نبود که همسر دوم هم جونش رو برداره و در رِه.

 

از این جای داستان، ایشون یه خورده سرش شلوغ‌تر شد و هر ماه، دو تا سکه میدادن اما به صورت نیم سکه ... یکی به این، یکی به اون ... کلا زندگی و کار می‌کرد برای مهریه دادن. چند وقت پیش تماس گرفت و مِن مِن کنان شروع کرد که:

- «آقا یه سوال...» / « جان؟» / « تو جزو اون دسته از آدم‌هایی هستی که اعتقاد دارن تا سه نشه بازی نشه؟» / « نه. چطور؟» / « آخه من جزو اون دسته‌م...» / « خب... خوش به حالت.»

چون اخلاق و نظریات من رو می‌دونه، سعی کرد خیلی با ملاحظه حرف بزنه. اونقدر آسمون و ریسمون بافت که من فکر کردم می‌خواد خبر فوتِ کسی رو بگه...

 

- « ببین... کسی طوریش شده؟» / « نه بابا... نه... تو چقدر نگاهت منفیه. ببین... امشب میخوام با مامان و بابام بریم یه جایی...» / « خب؟» / « سومی دیگه... ایشالا... هَه هَه هَه...»

تو ذهنم دنبالِ مصداق سومی می‌گشتم. یک هزارم درصد هم ذهنم به سمتِ ازدواج سوم نمی‌رفت. « بابا دارم میرم خواستگاری دیگه... اَه.»

 

مدت مدیدی سکوت کردم... تو مغزم دنبال کلمه‌ای می‌گشتم که بتونم باهاش جمله بسازم. برای این که سکوت رو بشکنه، مثلا اومد مزه بپرونه و زهرِ ماجرا رو بگیره:

- « آقا فوقِ فوقش، ماهی سه تا ربع سکه میدم... آب که دیگه از سر من گذشته.هَه هَه هَه... »

 

بعد از این که تونستم تا حدودی به خودم مسلط بشم، به قولِ معروف یه « دَبِل چِک» باهاش کردم که ببینم درست شنیدم یا دچار توهم شنوایی شده‌ام : « احتمالا من درست متوجه نشدم... امشب داری میری کجا؟ » / « خواستگاری. یکی از دوستام معرفی کرده. خیلی دختر خوبیه...» و همینجور شروع کرد به تعریف کردن از مورد خواستگاری ...

 

- « ببین... این جملات رو درباره دو موردِ قبلی هم به من گفته بودی ها...» / « در مورد اونا اشتباه شد.» / « خب اومدیم و در مورد این هم اشتباه شد...» / « نه... نه... نه...»

راستش رو بخواین، خیلی سعی کردم که در درجه اول به خودم مسلط باشم و از لغاتِ خارج عرف استفاده نکنم و ناسزا ها رو تو دلم بریزم. در وهله دوم، با هر جمله‌ای که بلد بودم، سعی کردم بهش بفهمونم که تو دو بار شانست رو امتحان کردی. دیگه ول کن حالا... لااقل یه نفس این وسط ها بگیر ولی باور کنین بی‌فایده بود.

 

اعتقادی راسخ داشت به این که « تا سه نشه، بازی نشه...» به عنوان نصیحت آخر، در حالی که دوست داشتم خرخره‌ش رو بجوم، گفتم:

- « ببین... تو که هیچکدوم از حرف‌های منو گوش نکردی، این یه قلم رو، جانِ هر کی دوست داری گوش کن.» / « جان؟...» / « ازت خواهش می‌کنم، یا مهر نکن، یا اگر هم میخوای، تو رو به هر کی می‌پرستی، مهریه بالا نکن.» / « اِ... اِ... اِ...نمی شه که...» / «چرا نمی شه؟!» / « باید اندازه دو تا قبلی باشه دیگه...»  در این لحظه تاریخی، دوست من موفق شد تعریف جدیدی از حماقت ارائه بده و مرزهای بلاهت رو جا به جا کنه...

 

- « مگه واسه بچه سه قلو داری کادو میخری که باید اندازه دو تا قبلی باشه...» / «خب ناراحت میشه...» متوجه شدم که کلا فلسفه مهریه رو نفهمیده. فکر کرده داره جایزه میده ... 

خلاصه، حرف‌های من فایده نکرد و شد آنچه نباید می‌شد... امروز متوجه شدم که ماهی داره سه تا ربع سکه میده:

- « ای بابا... ای بابا... از سومی هم جدا شدی؟» / « نه بابا. خدا نکنه... خانمم بی نظیره...عالیه...» / « خب، پس چرا به ایشون هم داری سکه میدی؟...» / « آخه هی میره و میاد و میگه من چیم از اون دوتا (...) کمتره؟ منم زودتر شروع کردم دیگه... اینجوری بارم هم سبک میشه.» از دو حال خارج نیست: یا ایشون ایرادِ مغزی داره یا من. 

 

کدخبر: ۵۶۳۰۰۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر