دنده عقب| شما فرق تسمه کولر و مار عینکیرو نمیدونید!
باد کولر، تداعی کننده هوای کوهستان بود و ادبیاتمان، تداعی کننده فرهنگستانِ ادب و هنر...
هفت صبح| رفقا به نظر من هیچوقت نباید درهیچ موردی زود قضاوت کرد... یعنی هیچ موردی ها... اتفاقا امروز هم با یکی از دوستان در همین مورد حرف میزدیم... در خانهاش نشسته بودیم و در کمال ادب و تمدن، هم نظر بودیم که از قضاوت عجولانه، در هر موردی که باشه، باید اجتناب کرد. در هر موردی...
آقا باد بسیار خوبی از کولر میوزید و همچون نسیمی بر سر و صورتمان میزد و گرمای جهنمیِ بیرون کاملا از یادمان رفته بود. تنها چیزی که در زیر باد کولر به جِد برایمان اهمیت داشت، صحبتهای متمدنانهمان بود. باد کولر، تداعی کننده هوای کوهستان بود و ادبیاتمان، تداعی کننده فرهنگستانِ ادب و هنر...
در همین اوضاع، ناگهان صدای تسمه کولر قطع شد.با این تفکر که برق رفته، صحبتهای زیر کولریمان در کسری از ثانیه فراموش شد و متاسفانه در مورد برق و سیستم برق رسانی و اداره برق و وزارت نیرو و غیره، خیلی زود قضاوت کردیم و جملاتی بینمان رد و بدل شد که از فرهیختگانی چون ما بعید بود.
بعد از چند دقیقه که از نعماتِ شعور و فهم و عقلمان مقداری استفاده کردیم، متوجه شدیم که زود قضاوت کردهایم. چرا که چراغها روشن بودند و فقط کولر از کار افتاده بود. بنابراین برق نرفته بود...از آنجایی که هر دو نفرمان از لحاظ آشنایی به موارد فنی همچون تعویض لامپ هم دچار مشکلات اساسی بودیم، بنابراین فرضیه رفتن به پشت بام و پیدا کردن نقیصه کولر، منتفی بود. پس بدون فوت وقت، دوستم به تعمیرکاری که شمارهاش را در گوشیاش به طرز انحصاری و ویژهای ذخیره کرده بود، زنگ زد...
- « مخلصیم... آقا این کولر ما از کار افتاده. زحمت میکشی یه تک پا بیای ببینی چشه؟... نمیدونم... نمیدونم... اونم نمیدونم...» چون هیچ چیز رو نمیدونست و از طرف دیگر، طرف هم نمیتونست در اون لحظه یه تک پا بیاد، قرار بر این شد همینجور که گوشی دستمونه، بریم بالا سر کولر و شرح ماوقع بدهیم و طرف هم از پای تلفن یه نسخهای برامون بپیچه...
آنلاین به پای کولر رفتیم:- « آره آب میریزه... تسمه؟... من تسمه نمیبینم... نه چیزی نمیچرخه... آهان... یه تسمه پاره اینجا افتاده... اِ؟... این تسمه باید بچرخه؟...»
با راهنماییهای آنلاین طرف متوجه شدیم که تسمه پاره شده و همینطور که شرشر عرق میریختیم و راجع به گرمای هوا از دایره لغات بسیار خاصی استفاده میکردیم، تسمه به دست راه افتادیم که بریم از سر کوچه، یک تسمه به اندازه تسمهای که لاشهاش در دستانمان بود بخریم... از شانس خوبمان، مغازه مربوطه، تسمه بزرگتر داشت ولی فروشنده با اطمینان خاطر گفت که: « مشکلی نداره... موتور رو رگلاژ کنین...»
بخوانید:
خورشید را از رو ببر؛ یک راهنمای کاربردی برای خرید لوازم سرمایشی در تابستان
دوست مهندسم در جا به تعمیرکار زنگ زد که تسمه اون اندازه ندارن و میگن موتور رو رگلاژ کنیم و آیا از پای تلفن میتونه ما رو در رگلاژ کردن موتور یاری برسونه؟... اون طرف هم پای تلفن بعد از این که از شدت خنده به سرفه افتاد و به زحمت تونست حرف بزنه، خیلی زود راجع به ما قضاوت کرد و از همون پای تلفن توجیهمان کرد که تا همین چند دقیقه قبل فرق تسمه و مار عینکی رو نمیدونستین، حالا پای تلفن رگلاژ موتور کولر رو بهت یاد بدم؟... خلاصه که خیلی موجبات تفریح و شادیاش را فراهم کردیم و به قول خودش، روزش را ساختیم...
نتیجه استندآپ کمدیای که برایش اجرا کردیم این شد که در اسرع وقت خودش رو به ما برسونه تا هلاک نشدیم...
در این فاصله زمانی، به همان بحث قبلی برگشتیم ولی متاسفانه قادر به استفاده از همان کلمات و ادبیات قبلی نمیشدیم... یعنی خیلی هم سعی کردیم ها... ولی نمیشد... یعنی موقعی که با دستمال کاغذی داری عرق پیشونی و گردنت رو پاک میکنی، هر چقدر هم که بخوای نمیتونی مودبانه فکر کنی.
نفهمیدم بالاخره تسمه، اندازه شد یا موتور رگلاژ شد... ولی به محض این که اون باد خنک از کانالها دراومد، بلافاصله فرهیخته شدیم. در باب سعه صدر صحبت میکردیم که صدای کولر دوباره قطع شد... بلافاصله در مورد تعمیرکار کولر، قضاوتهای عجولانه آنچنانی کردیم و این که اگر هر کس فقط در حوزه خودش انسان باشد و دزدی نکند، همه چیز درست میشود که متوجه شدیم ای بابا... زود قضاوت کردهایم... کولرساز کارش رو درست انجام داده... برق رفته بود.