قصههای گمشده - ۱۶ | پوری سلطانی و هنر عشق ورزیدن
ماجرای درام عاشقانه پوری سلطانی و مرتضی کیوان
هفت صبح| در کلمات و ادبیات ژورنالیستی معاصر تمایل دیوانهواری برای ترسیم عشقهای شورانگیز و تراژیک وجود دارد. و هر نامه مهرورزانه را در حد نشانههایی از یک عشق ماورایی و افلاطونی سوزان قلمداد میکنیم. نمونهها فراوان هستند از این عاشقانههای پرالتهاب. از ماجرای شاملو و آیدا تا عشق گلستان و فروغ، یا مریم فیروز و کیانوری. یا عشق شهریار در دوران جوانیاش و یا عشق سادو مازوخیستی ساعدی به دختر همسایه طاهره. همه این ها به لحاظ فکتهای داستانی و دراماتیک درجه یک هستند. و داستانهای زیبایی را برای ما آفریدهاند هرچند مبالغهآمیز.
یکی از مهمترین درامهای عاشقانه معاصر ماجرای پوری سلطانی و مرتضی کیوان است. عشقی نافرجام که شصت سال به شکلی نامالوف ادامه یافت.
پوری سلطانی از سمت مادری از خانواده حائری مازندرانی بود. همان خانواده پر از مشاهیر. هفته پیش یکی از اعضای این خاندان یعنی طوسی حائری را معرفی کرده بودیم. پوری سلطانی در چنین خانوادهای برخاست. لیسانس ادبیاتش را در 21 سالگی گرفت و در اوج جوانی و با استفاده از ارتباطات مادرش وارد جرگه روشنفکران پرشور دهه بیست ایران شد.
خودش نقل کرده است:«یکی از دوستان مادرم که با او رفتوآمد و ارتباط نزدیکی داشتیم، سیاوش کسرایی شاعر بود... سیاوش در یکی از شبهای بهار 1330 من را به عروسی برادرش دعوت کرد. آن شب تعدادی از دوستان شاعر و نویسنده سیاوش کسرایی از جمله هوشنگ ابتهاج (سایه)، احمد شاملو، محمدجعفر محجوب، مرتضی کیوان و... هم حضور داشتند. سایه و کیوان کنار هم نشسته بودند. سیاوش گفت: قدیمیترین دوستم را به قدیمیترین دوستانم معرفی میکنم و من وسط آنها نشستم... آن شب، سر میز شام بشقاب به اندازه کافی نبود، من و کیوان به ناچار در یک بشقاب شام خوردیم، اما هرگز باور نمیکردم که ممکن است روزی با او زندگی مشترکی را شروع کنم.»
زوجی که در خرداد 1333 با هم ازدواج کردند در حالیکه کیوان 33 ساله و پوری سلطانی 23 ساله بودند و این ازدواج فقط سه ماه به طول انجامید و کیوان در شهریور ماه دستگیر و در 27 مهرماه 1333 تیرباران شد. پوری سلطانی هم همزمان توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد. او شریک جرم همسرش در پناه دادن به سه عضو تحت تعقیب حزب توده معرفی شد.
پوری سلطانی دی ماه آزاد شد و در حالیکه به لحاظ روحی کاملا درهم شکسته بود این نامه راخطاب به سرهنگ امجدی معاون فرماندهی نظامی تهران مینویسد و تقاضای دریافت اشیا و نامههای به جامانده از همسرش را دارد: امیدوارم از این که بدین وسیله وقت شما را که مسلماً حوصله خواندن چنین نامههایی را ندارید گرفتهام، ببخشید. با از دست دادن همسرم همه زندگیم را از من گرفتید و من اکنون احساس میکنم که دیگر هیچ چیز در دنیا ندارم و با وجود این، هرگز گمان نمیکردم که روزی این حرفها را به کسی چون شما خواهم زد. اما این را گفتم برای اینکه بتوانم بقیه حرفهایم را بگویم. اکنون گمان میکنم که این آخرین راه و چاره من باشد..... در این تاریکی و سردی بیانتهای زندگی بدون اینکه به دنبال روزنهای بگردم، دیدم که فقط و فقط یک چیز برایم باقی مانده است که میتواند مرا تا حدی تسلی دهد و آن یادگارها و خاطراتی بود که از همسرم داشتم، ولی مردم این را هم از من دریغ کردند و شما گمان میکنید چه چیزی میتواند برای من عزیزتر و لذتبخشتر از نامههای من و همسرم و اصولاً دیدن خط او باشد؟»
پوری سلطانی دو سال بعد با پشتوانه تمکن مالی خانوادهاش برای تحصیل راهی انگلیس شد و شش سال را در لندن گذراند و با مدرک ادبیات انگلیسی به تهران بازگشت.ابتدا شغلی پیدا نکرد و میگویند ساواک همه راهها را به سمت او بسته بود و از این فرصت برای ترجمه کتاب مشهور اریش فروم یعنی هنر عشق ورزیدن استفاده کرد. اما بالاخره بر اثر یک دیدار اتفاقی، مهرداد بهار پسر ملک الشعرا، او را وارد نهاد کتابخانه ملی میکند و پوراندخت با جدیت این حرفه را پیش میگیرد و یکی از مهمترین چهرهها در رشد کتابداری نوین در ایران و بخصوص پروبال گرفتن کتابخانه ملی میشود. «مرکز ملی کتابداری» را در ایران پایهگذاری کرد و خودش هم به عضویت هیأتعلمی آن درآمد. او در تمام این دوران عشق مرتضی کیوان را هر طور که هست زنده نگه میدارد و هر سال در ویلای شخصیاش در زردبند لواسان برنامههای بزرگداشت برگزار میکرد. با شعرخوانی وخاطره گویی و پخش چند ترانه از جون بائز.
پوری سلطانی در سالهای پس از انقلاب هم موقعیت کلیدی خود را حفظ میکند و در اتفاقی مبارک، در اسفندماه ۱۳۹۳ کتابخانه ملی ایران، از خدمات پوری سلطانی تجلیل کرد و به وی لقب «مادر کتابداری مدرن ایران» را اعطا کرد. در ۱۷ خرداد ۱۳۹۴ نیز بزرگداشتی به مناسبت دویستمین شماره مجله بخارا برای پوری برپاشد و با حضور بزرگانی چون سایه، عبدالله انوار، نوشآفرین انصاری، کامران فانی و … از این شماره که تصویر پوری سلطانی را بر جلد خویش داشت؛ رونمایی شد.
به این ترتیب همچون بدری تیمورتاش، پوری سلطانی هم در تغییر حکومت در ایران و تلاطمات سیاسی حاصل از انقلاب جایگاه خود را از دست نداد و حتی مورد تکریم بیشتر نیز قرار گرفت. اگر بدری تیمورتاش وابسته به خانوادهای نزدیک به سلطنت بود،پوری سلطانی از اردوگاه کمونیستها برخاسته بود. پوری سلطانی در سال ۱۳۸۰ خورشیدی از کتابخانه ملی ایران بازنشسته شد؛ ولی همچنان همکاری خود را با آن نهاد ادامه داد. در این دوران بر ساماندهی و پردازش اطلاعات کتابها و تربیت فهرستنویسان جوان نظارت داشت تا آنکه در آبان ۱۳۹۲ پشت میز کارش بیهوش شد و او را به بیمارستان منتقل کردند. اگرچه پس از دو ماه بحرانی بهطور نسبی بهبود یافت؛ تا دو سال همچنان بیمار بود و قوایش تحلیل میرفت؛ تا آنکه در آبان ۱۳۹۴ خورشیدی درگذشت.