قصههای گمشده ۱۳| رند شیرین قلم کرمان
قصه مردم پسندترین عضو حلقه عیاران ادب و فرهنگ ایران
هفت صبح| این سلاله نسل ادیبان از کجا آغاز شدند؟ چگونه این نمادهای پشتکار و شیفتگی و نبوغ پدیدار شدند؟ از کجا آمدند؟ دهخدا و محمدتقی بهار و اقبال آشتیانی و فروزانفر و مینوی و خانلری کیا و زرین کوب و باستانی پاریزی و اسلامی ندوشن و در ادامه محمدعلی موحد و ایرج افشار و شفیعی کدکنی. این شیرین قلمان چگونه چندین نسل از مشتاقان ادب فارسی را این گونه سیراب کردند. استادان سختگیر شیرین سخن. شیفتگان تاریخ و ادب و شعر. فرهیختگان عموما تحصیلکرده غرب که از عطر فرهنگ فارسی سرمست بودند. روزی باید سر فرصت سرمنشا این تحرک زیبا در ادب و تاریخ فارسی را پیدا کنم.
باستانی پاریزی مردم پسندترین عضو این حلقه عیاران ادب و فرهنگ ایران بود. بعید است کتابی از او را در دست بگیرید و از نثر پاکیزه و روایت طنازانه و نکته سنجی رندانهاش مجذوب نشوید.
یادم است در دبیرستان بودم که کتابی از او به دستم رسید به نام شاه منصور. داستان تعرض لشگر تیمور به اصفهان. آن قدر این کتاب خوشخوان بود که ریز حوادث نقل شده آن کتاب را هنوز به تمامی در پس ذهن خود دارم. باستانی مثل هوشنگ مرادی کرمانی نماینده آن خوی طنازانه حاشیه نشینان کویر در کرمان است که در تقابل با آن شور انقلابی و خشن و البته مشکوک امثال سید احمد روحی و آقاخان کرمانی و میرزا رضا کرمانی قرار میگیرند.
کرمان آن دوران هنوز زخم عظیم حمله آقامحمدخان را بر دوش میکشید. هرچه بود در سال 1304 در روستای پاریز در جایی بین سیرجان و رفسنجان متولد شد و کودکی و نوجوانیاش را در دوره رضاشاهی گذراند. پدرش حاج آخوند پاریزی خطیبی زبردست و مدیر مدرسه در پاریز بود و او را از اوان کودکی با روزنامه و کتاب آشنا کرد. 17 ساله بود که دو سال ترک تحصیل اجباری کرد.
در همین زمان نخستین نوشتههای خود را در روزنامهای به نام «باستان» و مجلهای به نام «ندای پاریز» که خود در پاریز منتشر میکرد، نوشت که احمد هدایتزاده پاریزی معلم او، اولین مشترک این نشریه بود که بابت آن دو و نیم قران میداد. در سال 1325 در تهران پرهیجان و پرتنش آن سالها وارد دانشگاه تهران شد و شروع به درس خواندن در رشته تاریخ کرد. از اولین ساکنان کوی دانشگاه در انتهای امیرآباد شمالی تهران شد. از همان دوران تا سال 1387 تقریبا باستانی پاریزی نامش با دانشگاه تهران و دانشکده ادبیات گره خورده است، بیش از نیم قرن. حتی وقوع انقلاب هم به ارتباط او با دانشگاه تهران لطمهای وارد نکرد.
این مرد فرهیخته دانا آن قدر خوش محضر بود که هیچ انقلابی و هیچ سیاستمداری تاب مقاومت مقابل شرارههای کلام و قلمش را نداشت و با لبخندی این مرد رند کرمانی را بدرقه میکردند. در مورد کتابهای پرشمارش که بیش از هفتاد جلد است میگویند: نوشتههای تاریخی باستانی پاریزی پر از داستانها و ضربالمثلها و حکایات و اشعاری است که خواندن متن را برای خواننده آسانتر و لذتبخشتر میکند. به علاوه کتابهای باستانی پاریزی معمولاً پاورقیهای بسیار مفصلی دارند که گاهی از خود متن هم مفصلتر است.
باستانی پاریزی در سال 1393 و در سن 89 سالگی در بیمارستان مهر تهران درگذشت.
خودش زندگی خود را این گونه توصیف کرده است:
من در همین مدت عمر البته کوتاه خود جشن لغو امتیاز نفت ۱۳۱۱ را در حالی که محصل سال دوم ابتدایی بودم در مدرسه پاریز دیدم، عبور کوکبه رضاخان را در مهر۱۳۲۰ در جاده ورودی سیرجان-در حالی که محصل سیکل اول دبیرستان بودم-دیدم، که شاه به طرف سرنوشت نامعلوم به بندرعباس میرفت، ملی شدن نفت را مرور کردم-در حالی که دانشجوی رشته تاریخ دانشگاه تهران بودم. عبور تانک سپهبد زاهدی را در ۲۸ مرداد دیدم-در حالی که در میدان فردوسی قدم میزدم. تعطیلی پاریس و تشییع جنازه باشکوه مارشال دوگل را دیدم- در حالی که برای فرصت مطالعاتی در سیته یونیورسیتر پاریس اتاق داشتم، کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم را به گوش خود در پاسارگاد شنیدم و طولی نکشید که انقلاب را دیدم در حالی که مجسمه شاه را بچهها از وسط دانشگاه کندند و در خیابان شاهرضا (انقلاب بعد) به خاک کشیدند و تا خیابان حافظ رساندند و از پل حافظ به زیر انداختند، سقط برجهای تجارت جهانی را از تجارت تلویزیون کانادا تورنتو مشاهده کردم که یک جیغ راه تا نیویورک بیشتر فاصله ندارد و بالاخره از همه مهمتر همین که سال ۲۰۰۰ میلادی را درک کردم که صد تا مورخ دیگر آرزوی آن را به گور بردند...
و داستان این مرد شگفتانگیز ادب و تاریخ ایران را اینگونه تمام کنیم.با این جمله طنازانهاش: چه خوش گفتهاند که «امپراتوریهای بزرگ هم مانند آدمهای ثروتمند، معمولاً از سوءهاضمه میمیرند.»