همه چیز از یک ساندویچ شروع شد

نیمی برای عدالت، نیمی برای اعتماد
هفت صبح، مهناز چترفیروزه| در گوشهای از یک فودکورت شلوغ، در ازدحام زندگی روزمره و میان سینیهای پر از غذاهای رنگارنگ، اتفاقی افتاد که تا مدتها ذهنم را مشغول کرد. از آن لحظاتی که بیخبر از راه میرسند و در چشم برهمزدنی، گوشهای از وجودت را روشن میکنند.
پدری را دیدم، مردی با اندکی سفیدی در شقیقهها، پیراهنی ساده و دستانی که رد زحمت را میشد بر آنها دید. کنار دو پسر کوچکش ایستاده بود؛ پسرانی پرجنبوجوش با نگاههایی که هنوز گرمی معصومیت کودکی در آنها موج میزد. ساندویچی بزرگ سفارش داد؛ آن را با دقت روی میز گذاشت و لحظهای مکث کرد، انگار پیش از هر لقمه، درسی برای گفتن داشت.
به پسر بزرگتر رو کرد و گفت: «تو نصف کن.» بعد نگاهش را به سمت کوچکتر گرداند: «و تو انتخاب کن.» جملهای ساده بود اما معنای عمیقی پشت آن پنهان شده بود. حس کردم پردهای از برابر چشمانم کنار رفت. هیچ خطابه پرطمطراقی نبود، هیچ توصیه اخلاقی پر آب و تابی هم در کار نبود؛ فقط یک ساندویچ و دو کودک که باید با هم تقسیمش کنند. همین.
پسر بزرگتر ساندویچ را با دقتی مثالزدنی برداشت. ابروهایش درهم گره خورد؛ وسواس شیرینی در نگاهش بود، نه برای سهم بیشتر که برای برش دقیقتر. ساندویچ را با دستان کوچکش به دو نیم کرد، نگاهش یک لحظه به برادرش دوخته شد. حالا انتخاب با پسر کوچکتر بود؛ لحظهای مکث و بعد با لبخندی شیطنتآمیز، یکی از نیمهها را برداشت. سهم هر دو به نظر برابر میآمد اما چیزی فراتر از نان و گوشت و پنیر میان آنها تقسیم شده بود: عدالت، اعتماد و احترام.
در همان لحظه کوتاه، ذهنم پر از خاطرات کودکی شد. خاطراتی از بازیهای کودکانه و مشاجره برسر سهم بیشتر؛ روزهایی که بزرگترها اغلب سهم را تقسیم میکردند و انتخابی باقی نمیماند. اما این پدر، بهسادگی، مسئولیت تقسیم و حق انتخاب را به فرزندانش واگذار کرده بود.
در دنیایی که اغلب، عدالت و انصاف به مفاهیمی انتزاعی تبدیل شدهاند و بسیاری در رقابت برای سهم بیشتر مرزهای انصاف را فراموش میکنند، این پدر بیصدا و بیهیاهو درس بزرگی به فرزندانش میداد.به رفتار پدر بیشتر دقت کردم؛ آرامش خاصی در نگاهش بود، انگار که خودش هم با این کار، بار دغدغهای دیرینه را از دوش برمیداشت. یادم آمد که چطور حتی در بزرگسالی، هنوز گاهی در دل همان بازی تقسیم و انتخاب کودکانه گیر میکنیم؛ چطور زندگیمان با همین انتخابهای کوچک ساخته یا ویران میشود.
آن روز، در گوشهای شلوغ از شهر، صدای زندگی جاری بود؛ اما آن پدر و دو پسرش مرا بردند به دنیایی دیگر. دنیایی که در آن، عدالت در عمل شکل میگیرد، نه در شعارها. جایی که تقسیم درست، فقط به معنای سهم برابر نیست؛ نشانهای از تربیت و بلوغ است.
سهم واقعی، سهمی است که هم شکم را سیر میکند و هم دل را آرام میسازد؛ سهمی که در سایه انصاف و احترام به دست میآید.کاش ما بزرگترها نیز گاهی بازی ساندویچ را به یاد بیاوریم. در انتخابها و تقسیمهایی که هر روز پیش رو داریم، چه در خانه و چه در اجتماع، چه خوب میشود اگر سهم دیگران را با همان دقت و انصاف تقسیم کنیم؛
اگر یادمان باشد که فرصت انتخاب، گاه بزرگترین هدیهای است که میتوانیم به دیگری بدهیم. زندگی مجموعهای است از همین لحظات ساده و تصمیمهای کوچک. گاهی کافی است به جای سخنرانیهای بیپایان، فقط با یک رفتار، یک تقسیم ساده، نسل جدید را به جهان عادلانهتری هدایت کنیم.شاید جهان را همین لحظات کوچک بسازند؛ لحظاتی که عدالت را نه با فریاد، با سکوت و ساندویچی ساده به فرزندانمان میآموزیم.