به پوستمان گلاب بزنیم تا موشکها از ما دور شوند!

یکی دیگر از چیزهایی که در زمان جنگ خیلی فکرم را مشغول کرد، این بود که ما که خارج نرفتهایم ولی ...
هفت صبح | پوست صورتم بعد از جنگ، چند تا چروک ریز انداخته و خیلی ناراحتم کرد .من که این همه از از ماسکها و محصولات پوستی با برندهای مختلف و عالی استفاده میکردم، چرا صورتم چروک شده؟ مگر چند سال دارم؟ نهایت 54 سال دارم. این همه کار کردم و زحمت کشیدم و پولهایی که در آوردم را در راه سلامت پوست صورتم هزینه کردم و همچنین دوستانم هم از کانادا و انگلیس برایم کرم ضد چروک و کرمهای شب و روز میفرستادند تا حدود 85 سال که نیت کردهام زنده بمانم، پوست صورتم هم جوان بماند.
البته ناگفته نماند که برای موهای مشکی و پر کلاغی خودم هم خیلی ناراحت شدم چرا که در روزهای جنگ، هر صبح که از خواب بیدار میشدم، در حدود 5 تار موی مشکی براق، سالم، نشکسته و بدون موخوره روی بالشم میافتاد و خیلی ناراحت میشدم چون خاله مادرم در سن 90 و نیم سالگی موهای مشکی پر کلاغیاش را چهل گیس میبافت و در بشقابهای گل سرخی و با صلابت و سلامت از مهمانانش پذیرایی میکرد.
یکی دیگر از چیزهایی که در زمان جنگ خیلی فکرم را مشغول کرد، این بود که ما که خارج نرفتهایم، ولی دوستانی که در خارج از کشور داریم، برایمان لباس میآورند و ما هم به خاطر ایرانی بودنمان نگه داشته بودیم برای مهمانیهای خاص که تک دیده شویم یا در مراسم خواستگاریهایی که داشتیم بپوشیم و از همان اول حال خانواده شوهر را بگیریم و به آنها بفهمانیم که ما خارجیپوش هستیم آن هم از نوع برند اصل نه فیکپوش.
البته درگوشی به شما بگویم که در این روزهای جنگ هر روز یکی از تیشرتها و شلوارهای جین و شیک را میپوشیدم و غروب( زمانی که صداهای وحشتناکی از آسمان میآمد) تیشرتی از عهد دقیانوس و یک عدد تنبان نخی به پا میکردیم و دم در دراز میکشیدیم که زود بپریم توی کوچه که خدای نکرده تلف نشویم.
یکی از شبهایی که از خانه در حال فرار بودیم، یکی از نوادگان طلافروشیهای قدیمی تهران از آنهایی که آخرشان «یان» دارند را در کوچه به همراه یک خانم جوان و چهار قلاده سگ دیدیم (که البته ناگفته نماند که این خانم بنا به گفته همسایههای مطلع و آگاه محل، چندمین همسر این شازده 78 ساله است) حالا از اصل حرف غافل نشویم که ما در حال فرار بودیم و این دو نوگل نوشکفته در حال جمعآوری چهار سگ با گلسرهایشان بودند و در حال پوشاندن کفش دو تا هاپوی دیگر بودند که ما هم با نصف دکمههای باز و نصف دکمههای بسته و وسط کوچه خودمان را با تیشرتی قدیمی و شلوارکی پاره و مانتوی پشت و رو یافتیم.
وقتی تو فکر خودت هستی و اصلا به اطرافت دقت نمیکنی و با دعوای همسایه (وقتی که گلدان مادرشوهر را به نیت کوبیدن به سر همسرش پرت میکند و تیرش به خطا میرود و وسط پاسیو و در میان قفسهای فنچهای ما و بین گلدانهایمان فرود میآید) به خودت میآیی.حال موضوع از چه قرار بود؟ آقای همسایه به تازگی با یکی از دوستان نزدیک خانم صحبتهایی میکند و برای اینکه همسرش متوجه ارتباط آنها نشود خانم و پسرش را از مخاطبانش در اینستاگرام حذف میکند و همین موضوع باعث فرود آمدن گلدان مادر شوهر در پاسیو میشود.
یاد بگیریم وقتی که تفاوت گشنیز و جعفری (دو تا سبزی شبیه هم) را بلد نیستیم، ادعا نکنیم که اسامی و ترکیبات تمام قهوههای دنیا را به خوبی بلدیم که هیچ، بلکه روش درست کردن و سرو آنها را هم بلدیم!