کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۲۶۴۳
تاریخ خبر:

سوژه هفته؛ خداحافظی با بزرگان| طویله غریبی است دنیا

سوژه هفته؛ خداحافظی با بزرگان| طویله غریبی است دنیا

پیش از آنکه تونی کروس و مسی و رونالدو، چمن‌‌ها را ترک کنند بت‌‌هایی چون سوکراتس کفش‌‌ها را از دیوارهای بی‌‌پناهی آویخته‌‌اند

هفت صبح|  یک: دنیا طویله غریبی است. همان روزی که گرگی سخت‌‌جان از در ورودی‌‌اش وارد می‌‌شود پلنگی پیر از در خروجی‌‌اش بیرون می‌‌رود. این آسیا نوبت دارد. نوزادان زاده می‌‌شوند و پیران درمی‌‌گذرند. هرکسی چند روزه نوبت اوست و پهلوان زنده را عشق است. نگاه کن! اکنون دیگر هیچکس یادی از پله نمی‌‌کند. چون نوبت درخشیدگی یامال است. شاید چند سال بعد هم همین حس را نسبت به رونالدو و مسی و نویر و مودریچ و تونی کروس و بقیه بروبچ تمام‌‌شده جهان فوتبال داشته باشیم.

 

دنیا طویله غریبی است و «جاودانگی»، اسگولانه‌‌ترین شعر عالم است. هیچکس به یاد ندارد که روزگاری در همین چمن‌‌های اساطیری جهان چهره‌‌هایی چون یاشین، چسترنوف روس، مازولینی آرژانتینی، بکن‌‌باوئر آلمانی، دی‌‌دی برزیلی، آلبرت مجاری، دزاجیک یوگسلاو و بسیاری دیگر پا به توپ شده و چشم عالمیان را خیره کرده‌‌اند اما امروز اسم‌‌‌‌شان از خاطره‌ها گریخته است. نگاه کن. استخوان‌‌های چند اوزه بیو (پلنگ سیاه موزامبیک) و چند گارینشا (پرنده خوشبختی برزیل) در گورهای از یاد رفته پوسیده‌‌اند و خود جز در کتاب آمارها جایگاهی ندارند.

 

دنیا طویله غریبی است. همان لحظه که ستاره‌‌ای چشم به جهان می‌‌گشاید ستاره دیگری جهان را به سادگی ترک می‌‌کند. مگر اکنون از نوابغی چون دی‌‌استفانو و سانتوز چه مانده است. اصلا چه کسی «زامورا» بزرگترین دروازه‌‌بان تاریخ اسپانیا را به خاطر دارد. روزگاری مفسرین معتبر دنیا درباره او می‌‌گفتند مادر تاریخ هرگز کسی مثل او را نخواهد زایید. مردی با صورتی به شدت استخوانی و کمربند سفید که چنان از دنیا گریخته است که گویی هرگز از ازل هم نبوده است.

 

روزگاری مفسرین فوتبال جهان درباره پله می‌‌گفتند او هرگز شوت‌‌هایش به بالای تیر افقی دروازه نرفته است چون «خدایان شوت‌‌های او را هدایت می‌‌کنند.»  آنها معتقد بودند که این شیاطین‌‌اند که توپ‌‌های سرضرب پله را زنجیر می‌‌کنند. اما خودش می‌‌گفت نه، مسبب آن، خدایان نیست. من  روزی هزار بار با پای چپ و راستم شوتیده‌‌ام؛ چنانچه «زدن شوت‌‌های سرضرب توپ‌‌های هوایی به ارتفاع یک یا دومتر و موازی با سطح زمین، برای من در حد خوردن یک لیوان آب  یا خاموش کردن چراغ، ساده بوده است.»

 

وقتی پله ظهور کرد ملت برزیل،«رامیرو» و «دومینگو سداگیا» بهترین سانترهافبک‌‌های تاریخ فوتبال برزیل را از یادها بردند و هنگامی که مارادونا ظهور کرد همگان مروارید سیاه را به زباله‌‌دان تاریخ انداختند. کمی بعد که مسی و رنالدو به عرصه رسیدند مارادونا نیز از خاطر زندگان گریخت. دنیا طویله غریبی است که دو در دارد. دری برای مردگان و دریچه‌‌ای برای زندگان.

 

دو: دنیا طویله غریبی است. آنهایی که بازی گارینشا را دیده بودند جفت پا روی کتاب می‌‌رفتند که دنیا هرگز دیگر فوتبالیستی فراتر از او را به چشم نخواهد دید. بیست سال پیش اما متخصص صدور گواهی فوت، در برگه پزشکی قانونی نوشت «این جسد 49 ساله بی‌‌صاحب، 20 روز تمام پیش از مرگش را در الکل صرف غرقه بود و سه روز بود که یک مشت گندم بوداده یا کف دستی نان کپک زده در دهانش نگذاشته بود.» مردی که در مقبره‌‌اش واقع در پائوگرنده -روستای خفته در نزدیکی ریودوژانیرو- همیشه خدا هفت شمع به نشانه شماره هفت‌‌اش روشن بود. اما در قبرش هیچ نشانی از استخوان‌‌هایش نبود. 

 

سه: دنیا طویله غریبی است و گارینشا مردی بود که با اینکه پای چپش از پای راستش کمی کوتاه‌‌تر بود و از قسمت زانو، کمی هم به داخل خمیده شده بود و همه می‌‌گفتند از او فوتبالیست درنمی‌‌آید  اما او با برزیل عزیزش قهرمان دو جام‌‌جهانی 1958 و 1962 شد و عنوان بهترین بازیکن جام جهانی 1962 را به سینه‌‌اش چسباند. ابتدا او را پرنده کوچک خوشبختی نام گذاشتند اما طولی نکشید که عنوان «پرنده گریخته از بهشت» به خرخره‌‌اش چسبید. او آنقدر بچه پس انداخته بود که فقط چهارده‌ فرزند از زن‌های‌ مختلفش‌ به رسمت شناخته می‌‌شد.

 

هنگامی که رابطه جنجالی‌‌اش با یک‌ خواننده‌‌ معروف پاپ سر زبان‌‌ها افتاد‌ شایعات شهرت فوتبالی‌‌اش را ریزیز بلعیدند و او تکیده‌‌تر از پیش شد. وقتی این خبر نیز در اذهان‌‌عمومی پیچید که او حتی مقصر سهوی مرگ فجیع مادرش‌ -در یک‌ سانحه‌‌ رانندگی- بوده .گارینشا به مرگش نیز راضی شده بود. گوش راستی بود که تمام بک چپ‌‌های دنیا را به یک طریق دریبل می‌‌کرد. ابتدا با دست چپ، سمت راست حریف را نشان می‌‌داد و تمام بدنش را نیز به آن سمت متمایل می‌‌کرد و سپس با عوض کردن پا، از سمت چپ حریف می‌‌گریخت.

 

این نکته را تمام مربیان و مدافعانی که جلوی او بازی می‌‌کردند می‌‌دانستند و چه ساعت‌‌ها آنالیزش می‌‌کردند اما در نهایت، این گارینشا بود که سربزنگاه گول‌‌شان می‌‌زد. همگی جا می‌‌ماندند و هیچکس حریف او نمی‌‌شد. بازندگانش همیشه می‌‌گفتند کاشکی آدمی همیشه از او دریبل بخورد. برزیلی‌‌ها معتقد بودند که «هر کس که یک بار - فقط یک بار - دریبل این پرنده کوچک را دیده باشد دیگر از هیچ دریبلی تعجب نخواهد کرد.» پیش از آنکه ساییدگی زانو، امان او را ببُرد، هیچ خط دفاعی در جهان نبود که در برابر دینامیت حمله او فرو نریزد.

 

چهار: دنیا طویله غریبی است. نه تنها گارینشا که زوج او و همبازی بزرگش «هلنیو دوفرتیاس» نیز عاقبت خوشی نداشت و در تیمارستان سائوپائولو تمام کرد؛  یک مجنون شورشی و بی‌‌قرار که انتقام معادلات غیرانسانی حاکم بر فوتبال جهان را با بددهنی‌‌ها، بی‌‌انضباطی‌‌ها و لجاجت و لجام‌‌گسیختگی‌‌هایش در زمین فوتبال می‌‌گرفت.

 

شاید این بزرگ‌‌ترین تراژدی تاریخ فوتبال برزیل است که وقتی دیوانگی‌‌های هلنیو بیشتر شد او را در بیمارستان روانی بستری کردند. آنجا در اتاقی تاریک و مشکی‌‌رنگ، مردی چنین باشکوه به تختخواب فنری‌‌اش زنجیر شده بود و می‌‌گریست. بزرگ‌ترین نابغه فوتبال تا پایان عمر در تیمارستان ماند و همانجا هم دراز به دراز افتاد و از جهان کوچید. 

 

پنج: دنیا طویله غریبی است. نه تنها پرقدرت‌ترین که حتی زیباترین ستاره‌‌ها نیز محکوم به فراموشی و زوال‌‌اند. کدامیک از مخاطبین فوتبال که امروز افسوس خداحافظی تونی کروس و رونالدو را می‌‌خورند زیبایی ظاهری جرج بست ایرلندی و مارینهوی برزیلی را به عنوان جذاب‌‌ترین و تودل‌‌بروترین مردان تاریخ فوتبال در یاد خود محفوظ داشته‌‌اند؟ اگر افسونگرترین آنها جرج بست افسانه‌‌ای بود پس شما مارینهو برزیلی را ندیده‌‌اید.

 

یک دفاع چپی با رگه‌‌های سرخپوستی و هلندی که در جام‌‌جهانی 1974 بهترین بک کناری دنیا شد و آنچنان در میان برزیلی‌‌ها سوکسه پیدا کرد که به بتی بی‌‌مشابه بدل شد. دو سه سال پیش که او نیز بعد از اعتیادی وحشتناک به الکل و بی‌‌توجهی طولانی به جسم و جانش به دلیل خونریزی معده تمام کرد هیچکس نمی‌‌دانست که او بی‌‌شک جذاب‌‌ترین و زیباترین توپچی کل تاریخ بوده است.

 

مردی زردرخسار که او را در جوانی، مارینهوی بلوند یا «بلوندو مارینهو» صدا می‌‌زدند و اگر می‌‌خواست چرخی در شهر بزند چشم‌‌ها از تماشای رعنایی او گرد می‌‌شدند؛ با آن خرمن موهای طلایی که بر شانه‌‌هایش سنگینی می‌‌کرد و آن شوت‌‌های قاتل و غارتگر که حتی هموطنش روبرتو کارلوس هم به پایش نرسید و با آن استایلی که خانمان بینندگان جام‌‌جهانی 1974 را بر باد داده بود. با قد و قامتی بلند و پوستی که به قهوه‌‌ای طلاخورده می‌‌زد و بی‌‌اعتنایی عجیبش به پدیده زیبایی که باعث افسونگری‌‌ بیشترش می‌‌شد.

 

فرانسیسکوی کولی، بت مردم برزیل بود. برزیلی‌ها او را مخلوطی از گارینشا و مانگا معرفی می‌‌کردند -گوش راست بی‌‌بدیل و دروازه‌بان دیرینه‌‌ سال‌‌شان.  عده‌‌ای نیز مارینهو را کپی جرج بست از نظر شب‌‌زنده‌‌داری‌‌ معرفی می‌‌کردند. آن روزها که اوج خروسخوانی‌‌های مارینهو بود و او حتی به پیشنهادهای وسوسه‌‌کننده بایرن مونیخ تره هم خرد نمی‌‌کرد خیلی‌‌ها تکه می‌‌انداختند که شب‌‌های مارینهو بسیار طولانی است!

 

مارینهو در میدان فوتبال چشم فوتبال‌‌شناس‌‌ها را خیره می‌‌کرد و در خیابان‌‌ها مردمی لاقید را که عاشق ذات زیبایی مدل وحشی او بودند. آنها می‌‌گفتند موهای مارینهو شبیه مردم اروپای شمالی است و دماغ خوشتراش و قلمی‌‌اش محصول اختلاط زیبارویان شرقی و غربی. اندامش را به زئوس تشبیه می‌‌کردند و آفتاب‌‌خوردگی پوستش را به سرخپوستان بدوی. شاعران سائوپولو برایش غزلواره‌‌های یونانی می‌‌ساختند و روانشناسان می‌‌گفتند این تضاد و ناباوری موجود در پیکرشناسی او، به انسان‌‌شناسان قومی و منطقه‌‌ای، دستمایه مهمی می‌‌دهد.

 

انگاری به صورت مادرزاد از سالن‌‌های مد و زیبایی بیرون آمده‌‌ بود. مرد دورگه در زمانی ظهور کرد که همه چشم‌‌ها به سمت افسانه‌‌ای سیبیلو چون ریولینو بود. اما او با آن رفت و برگشت‌‌هایش در روی خط افقی میدان و ضربات آزادش که گلرها را بیچاره و زبون می‌‌کرد، جای پای اساطیر بخت‌‌برگشته‌‌ گذاشت. حتی وقتی که برزیل در جام‌‌جهانی 1974 به مقامی بهتر از چهارمی دست نیافت کسب عنوان «بهترین بک چپ جام جهانی» -آنهم در حضور غول‌‌هایی چون پل براینر آلمانی و رودی کرول هلندی- دل خیلی از برزیلی‌‌ها را سبک کرد.

 

پشت‌‌بندش بود که مارینهو مردسال فوتبال کشورش شد و دیگر همه چیز برای ویرانی او کامل و پرواز معکوس آغاز شد. راه رفتن روی آسمان‌‌ها، بت‌‌ها را به دست خود ویران کرد. خرس گنده که همه از او مسئولیت ملی می‌‌خواستند عاشق کتاب‌‌های طنز و کاریکاتور کودکانه بود و دنیا را چیزی بیشتر از یک کارتون نمی‌‌دید. در حالی که بایرن و شالکه برایش مثل ریگ پول خرج می‌‌کردند او سردی آلمان را بهانه می‌‌کرد و می‌‌گفت یک ثانیه از سواحل ریو به کل سرزمین‌‌های سردسیر می‌‌ارزد. با این همه اما او خدایگان مردم ریو بود. خدایگانی که خیلی زود در اَخ و تف فراوان زندگی غرق شد و از آن زئوس عالی‌‌جاه، هیچ چیز برجا نماند. 

 

شش: دنیا طویله‌‌ای بیش نیست و نامیرایی و جاودانگی، به یک پول سیاه نمی‌‌ارزد. پیش از آنکه تونی کروس و مسی و رونالدو، چمن‌‌ها را ترک کنند بت‌‌هایی چون سوکراتس کفش‌‌ها را از دیوارهای بی‌‌پناهی آویخته‌‌اند. مردی که فیلسوف بُت عمله‌‌ها و کارتن‌‌خواب‌‌ها بود. اما امروز نوبت بنجامین یامال‌‌هاست. دنیا طویله غریبی است.  یونجه‌‌ها را در آغل‌‌های آینده بریزید.

 

کدخبر: ۵۶۲۶۴۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر