کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۲۵۰۳
تاریخ خبر:

قصه های گمشده - ۳۲ | تقی امامی رفت و دیگر برنگشت

 قصه های گمشده - 32 | تقی امامی رفت و دیگر برنگشت

در یک سفر بیست روزه عشق میان فوزیه و تقی امامی جوانه می‌زند!

هفت صبح| آدم‌هایی در تاریخ معاصر ما ناگهان ظاهر می‌شوند و بعد در غبار تاریخ گم شده‌اند در حالیکه شاید ناخواسته تاثیرات بزرگی بر روند تاریخی اتفاقات گذاشته باشند. چهره‌ای به نام تقی امامی یکی از عجیب‌ترین و مرموزترین آنهاست. مرد ورزشکاری که مشهور است در پیست آبعلی با محمدرضا آشنا شده بود. در سال 1319. ورزشکار بوده و ورزیده اما بعید است هیچ مشخصه دیگری از او بیابید جز این که آشنایی دوری با سید حسن امامی امام جمعه مشهور و حقوقدان تهران داشته است.

 

می‌گویند علایق  مشترک محمدرضا و تقی امامی به ورزش به جایی می‌رسد که محمدرضا او را به دربار می‌آورد. بعد از شهریور ۱۳۲۰ خانواده سلطنتی به دستور رضاشاه به اصفهان رهسپار شدند و تقی امامی هم به دستور محمدرضا به اصفهان رفت تا در خدمت فوزیه باشد.

 

آجودان مخصوص فوزیه. شاهزاده زیبای مصری که در انزوای خودخواسته در کاخ سعدآباد و در فقدان پدرشوهر همیشه حامی‌اش و در عیش و عشرت مداوم محمدرضا با پری دیو‌سالار و مواجهه با تند زبانی‌های اشرف و شمس ترجیح داده بود با ندیمه‌اش وقت خود را به تربیت شهناز که از قرار کودک شیرین زبانی بوده و  قدم زدن در کاخ و نوشتن نامه‌های اندوهبار به مادر خود پرکند.

 

و این گونه تقی امامی به عنوان آجودان وارد زندگی‌اش شد. می‌گویند در همین سفر بیست روزه عشق میان فوزیه و تقی امامی جوانه می‌زند! اما داستان دیگری هم در مورد تقی امامی وجود دارد. تیمسار فردوست به شکرانه دستگیری دیرهنگامش (در سال 1362 ) و رهایی از حکم اعدام چند جلد خاطرات از دربار محمدرضا را به نهادهای امنیتی کشور هدیه کرد که در آنها گویی اصرار داشته همه چیزهایی را بگوید که باب طبع بازداشت کنندگانش بوده است.

 

اطلاعات بسیار مفیدی در این خاطرات وجود دارد که نمی‌دانیم با چند درصد از مبالغه و شایعه درهم آمیخته شده است. به هرحال فردوست روایتی واژگونه را مطرح می‌کند. او می‌گوید که پرون از بی‌توجهی محمدرضا به فوزیه خود را عصبانی نشان می‌داده و حتی یکبار فوزیه را به سمت خانه پری دیوسالار برده تا شاهد خروج او از خانه دختر موطلایی شهر باشد.

 

فردوست می‌گوید که وقتی محمدرضا از این بحران خانوادگی دستپخت پرون جان سالم به در برد، پرون پرده دوم نقشه خود را طراحی کرد . فردوست می‌گوید که پرون موجب ورود دو نفر به دربار شد به عنوان رفیق محمدرضای جوان هوسران!

 

تقی امامی، از خویشاوندان سیدحسن امامی، امام‌جمعه تهران، و فتح‌‌الله امیرعلائی، که بعدا رئیس هتل‌‌های بنیاد پهلوی شد. او در مقابل کمک مالی به این افراد از آنها خواسته بود که جزئیات دیده‌‌ها و شنیده‌‌های خود را به اطلاع او برسانند. حتی روایتی چرک‌تر وجود دارد که طبق آن ارنست پرون همجنسگرا بوده و تقی امامی هم همین طور!

 

اما برای این که داستان طبق نظر روایتگران پشت پرده این داستان‌ها پیش برود پای اشرف هم وسط می‌آید:« زمانی که تقی امامی آجودان مخصوص فوزیه بود، اشرف سخت دلباخته وی می‌شود و به او ابراز عشق می‌کند و به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد، اما تقی امامی به او می‌گوید «ما با شاهزاده‌ها وصلت نمی‌کنیم.»

 

از‌‌ همان روز اشرف کینه تقی را در دل گرفت و درصدد انتقام برآمد. سرانجام اشرف، ارنست پرون را که نسبت به تقی حسادت می‌کرد، با خود همدست کرد، سپس دو نفری توطئه و شایع کردند که تقی با فوزیه رابطه نامشروع دارد و به دربار خیانت می‌کند...»

 

داستان آن قدر با کلیشه‌ها جور است که حق داریم به صحت وسقم آن کمی مشکوک باشیم. جاسوس انگلیسی همجنسگرا و اشرف هوسباز که عاشق مردان ورزشکار بود و توطئه مشترک آنها علیه شاهزاده خانم تنها! متاسفانه باید به همین منابع اکتفا کنیم و این داستان بازاری را پیش ببریم.

 

با روایت فردوست: روزی ارنست پرون  مرا صدا زد و گفت: «در کاخ جریاناتی می‌گذرد و بین تقی امامی و فوزیه روابط نامشروع است!» گفتم این چه حرفی است که می‌زنی، کو شاهدت؟ گفت: «راننده فوزیه شاهد است و مسئله مسجل است و موضوع را بلافاصله به محمدرضا خواهم گفت!»

 

پرون معطل نشد و همان روز مسئله را به محمدرضا گفت. محمدرضا مرا خواست و گفت: «برو راننده فوزیه را ببین و با فرصت کامل از او تحقیق کن و به او هم اطمینان بده و هم تهدیدش کن که اگر دروغ بگوید مدارک دیگری هم هست و مجازات شدید می‌شود!»

 

من نیز ترتیب ملاقات با راننده فوزیه را دادم. او گفت: «مسئله صحت دارد و مدتی است که هفته‌ای دو شب و گاهی یک شب در میان و گاهی هرشب تقی امامی و فوزیه را به تپه‌های محمودیه می‌برم (محمودیه در آن زمان بیابان بود و بعدها خیابان پیراسته شد) به من دستور می‌دهند که پیاده و دور شوم تا خبرم کنند.» سپس راننده التماس کرد که «من گناهی ندارم و فقط راننده‌ام و ملکه به من دستور می‌دهد و من باید اطاعت کنم!»

 

سخنان راننده را برای محمدرضا نقل کردم. گفت: «به گارد دستور بده که دیگر تقی امامی را به کاخ راه ندهد!» من بلافاصله دستور را اجرا کردم و زمانی که تقی امامی مراجعه کرد، گارد جلویش را گرفت که شما مجاز نیستید وارد شوید و دیگر هم مراجعه نکنید تا دستور بدهند. فوزیه متوجه شد که دیگر تقی امامی به کاخ نمی‌آید و به هر صورت مسئله به گوشش رسید که درباره او چنین صحبت‌هایی هست.

 

با آن خصوصیات اخلاقی که داشت این شاید تنها مسئله‌ای بود که برای فوزیه غیرقابل تحمل بود. مجدداً ۱۰ـ ۱۵ روز ساکت و مغموم شد و سپس اعلام کرد که برای استراحت به مصر می‌رود. به مصر رفت و دیگر مراجعه نکرد و پس از مدتی ملک فاروق برادرش به محمدرضا پیام داد که باید فوزیه را طلاق بدهی.

 

او نیز طلاق داد و به این ترتیب ازدواجی که بر پایه مصالح انگلستان صورت گرفته بود بر پایه مصالح آنان و به دست ارنست پرون به جدایی کشیده شد. فوزیه بعداً به قرآن قسم یاد کرد که این مطلب شایعه و دروغ بوده است و هیچ‌گونه ارتباط نامعقولی با تقی نداشته است.از سرنوشت تقی امامی هم هیچ نکته‌ای پیدا نکردم. رفت و در تاریخ گم شد. 

 

کدخبر: ۵۶۲۵۰۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر