کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۸۸۱۴
تاریخ خبر:

سوژه هفته، جدایی| تسلیت به «ماه‌‌عروس»، تبریک به «شاه‌‌داماد»

سوژه هفته، جدایی| تسلیت به «ماه‌‌عروس»، تبریک به «شاه‌‌داماد»

داستان مردی که زنش را با «شیر یا خط» طلاق داد، چند زوج هنری

هفت صبح| اسطوره دمدمی‌مزاج در طلاق  برای من «خلیل عمی» بود. گچکاری با چشم‌‌های قهوه‌‌ای روشن. شاید تنها آدمی در دنیا که زنش را با «شیر یا خط» طلاق داده بود. نوکرش بودم و نوکرش خواهم بود. پنجاه سال تمام هر روز باهم دعوا کرده بودند. شب‌‌ها یک تیشه می‌‌گذاشت زیر متکایش که دزد اگر آمد کارش را بسازد. حالا کل زندگی‌‌اش چی بود؟ یک ماله و دودست رختخواب و چند کاسه بشقاب بندزده و یک سماور نیکلای روسی. یک روز آنقدر از زندگی با سمنو خسته شد که گفت بیا شیر یا خط بیاندازیم. اگر شیر آمد به زندگی مشترک ادامه دهیم اگر خط آمد سوا شویم. 1500 تومان مهریه زنش بود. بچه هم نداشتند. آقا باور می‌‌کنی سکه روی فرش، سیخکی ایستاد و به زندگی مشترک خود ادامه دادند؟ دیگر به خلیل‌‌عمی سکه نشان می‌‌دادی تا جان در بدن داشت تعقیبت می‌‌کرد. با کلی فحش زشت و هر چی که فکرش را نمی‌‌کنی. سکه‌ای که چرک کف دست بود هم با او سر ناسازگاری داشت.

 

 

اسطوره لجاجت برای من مدینه‌‌خانم بود. یک زن عاقله هفتادساله تنها و یالقوز. بچه روستای کیقباد شهرستان کلیبر. در طول جوانی خود 46 خواستگار را از خود رانده بود. با فحش و فحش‌‌کشی و بیل و دسته‌‌بیل. من وقتی دیدمش هنوز زیبایی غارت‌‌شده‌‌ای پشت پوستِ نازکِ لپ‌‌های گُلی ارسبارانی‌‌اش برقرار بود و هرگاه عکس‌‌های جوانی‌‌اش را نشان می‌‌داد آدم کف و خون بالا می‌‌آورد. تلفیقی از مریم و شب‌‌بو و لیلا‌‌خانم. می‌‌دانی 46 تا خواستگار یعنی چقدر؟ آن‌هم قدیم‌‌ها که بوی‌فرند معنا نداشت.

 

 

اسطوره ضدجدایی اما برای من در شخص حاج‌‌علی حق‌‌پناه ساکن روستای جوجاده مازندران خلاصه شده بود که با 26 همسر و 195 فرزند و بیش از 200 نوه و نبیره، سالاری خود را به رخ عَزب‌‌های زمان خود کشیده بود. مجسم کن یک شهر را حریف بودند و اگر آنجا آدم متاهلی به فکر متارکه می‌‌افتاد بقیه می‌‌گفتند «از روی حاج‌‌علی خجالت بکش». بله شرم کردیم.

 

 

اسطوره «جدایی‌‌ساز» اما برای من «شیمبل» بود. تنها حزبی که در میان حزب‌‌های قدیم ایران مدافع سرسخت طلاق در میان مردان و زنانِ نساز و جدایی‌‌طلب بود. همان حزب شیمبل که کلی خاطرخواه قهّار در کافه‌‌ها و تحریریه‌‌ها جمع کرد اما بسیار زود از دهان‌‌ها افتاد؛ حزبی که پیش از آنکه سمپات‌‌هایش را  پروانه‌‌وار دور خود جمع کند به خاک و خون نشست و پودر شد. شیمبل‌‌ها به عنوان یک انجمن ضدازدواج، بسیار زود از درون پکید. شیمبل‌‌ها اگرچه نام جذاب و کنجکاوی‌‌برانگیزی برای خود انتخاب کرده بودند اما به‌عنوان یک انجمن من‌‌درآوردی متعلق به تابستان 1355، چنان خسته بود که پیش از آنکه میلیشیای خسته‌‌جان خود را کامل عضوگیری کند از دم سقط شد و حتی در دایره‌المعارف شفاهی دهه پنجاهی‌‌ها باقی نماند. «انجمن شیمبل‌‌ها» متعلق به یک گروه ضدازدواج بود که مانیفست نهایی‌‌اش مجرد نگه داشتن جوان‌‌ها و البته تشویق متاهل‌‌های ناراضی از زندگی زناشویی، به طلاق بود. یک پناهگاه تخلیه‌‌کننده برای «عزب‌‌اوغلی»هایی که در ازدواج شکست خورده بودند. موسس این انجمن «شبه‌‌حزب» یک جوان دورگه (پدر آلمانی، مادر ایرانی) بی‌‌آرمان بود که با لودگی تمام، عنوان شیمبل‌‌ها - موسوم به «خوشبختان»- را به جمع خود اطلاق کرد.

 

 

اینها قصه‌‌هایی از هجران‌‌های مردمان کف جامعه بود اما جنجالی‌‌ترین جدایی‌‌ها متعلق به جامعه هنرمندان بود. به‌ویژه شاعران که چنان زندگی هوایی- «فضا»یی داشتند که معمولا قید و بند چندانی نسبت به تداوم ازدواج خود نشان نمی‌‌دادند. اگر نیما با عالیه‌‌خانم ماند شاید داستان به شجاعت زن و ترس‌‌های مرد کم‌‌جان، ربط داشت.

 

اگر شاملو دوتای اولی را طلاق داد و با پیدا کردن آیدا به خوشبختی ابدی رسید و موضوع عشق‌‌های اساطیری را سر زبان‌‌ها انداخت از دست دو همسر قبلی‌‌اش کم دیوانه نشده بود. اگر نصرت و فروغ و آینده، زندگی‌‌های زناشویی ناموفق و رهاشده‌‌ای داشتند برای این بود که اساسا داستان وفاداری به زناشویی در میان شاعران معاصر ایران، داستانی اُسّ‌وقُس‌‌دار نبود. نه تنها شاعران که در حالت کلی، زندگی با روشنفکران البته -چه زن چه مرد- بسیار سخت و توانفرسا بود. بانوی خیاطی که به رشت رفته بود تا دور از تهران خراب‌‌شده زندگی کند چگونه می‌‌توانست نصرت را که هیچ تعهدی نسبت به حتی سلامتی خود نداشت سر راه آوَرَد؟ یا پرویز شاپور با آن روحیه شکستنی‌‌اش که سنجاقک‌‌ها و سنجاق قفلی‌‌ها را زندگی نباتی می‌‌بخشید چگونه می‌‌توانست با موجود سرکشی چون فروغ تا انتها برود؟ یا «آینده»‌‌ای که عاشق زیستن در تیمارستان‌‌ها بود چگونه می‌‌شد در دامان زنی آرام یابد. یا همشهری ما پروین‌‌خانم (اعتصامی) با آن روحیه نازک شکننده‌‌اش تا کی می‌‌توانست در مطبخ یک نظامی سختگیر که دست بزن هم داشت پیر شود؟

 

بگذارید دیگر از سینما نگویم. این یک داستان غریب است جماعت.

 

 

کدخبر: ۵۵۸۸۱۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر