شیرینیهایی که هرگز دهانمان را شیرین نکردند

چند بار برای دیگران «شیرینی» انتخاب کردهایم اما سهمی از آن نبردهایم؟
هفت صبح| تصور کنید عصر جمعه است، هوا کمی ابری و دلگیر و شما دعوت شدهاید به خانه یکی از دوستان قدیمی. دوست عزیزی که به قول مادرها، «دوست دوران خاکخوری» است و حالا بعد از مدتها قرار است همدیگر را ببینید. کیفدستی را برمیدارید، دستپاچه به شیرینیفروشی محبوب و معروفی میروید و با وسواس فراوان قنادی را زیر و رو میکنید تا آن جعبه شیرینی مخصوص، همان که خودتان عاشقش هستید، انتخاب شود.
شاید با خودتان فکر کنید این کار کمی خودخواهانه است اما بیایید صادق باشیم، چندبار پیش آمده که جلوی ویترین شیرینی، طعم دهانتان را پیشپیش مهمانِ خیال کردهاید؟ در ذهنتان دانهبهدانه شیرینی خامهای، باقلوا، نارگیلی یا آن رولهای شکلاتی را گاز زدهاید، در حالیکه هنوز حتی پول را پرداخت نکردهاید. بعد با غرور و لذت جعبه را زیر بغل میزنید و به سمت مقصد روانه میشوید. ذهنتان حسابی مشغول است: «کاش زود بازش کنند»، «اگر تعارف کردند، حتماً همان گوشه کاراملی را برمیدارم»، «خدا کند سهم من بماند!»...
اما قصه دقیقا از همینجا پیچ میخورد. به خانه میزبان میرسید، خسته اما سرشار از شوق شیرینِ ناشی از همان جعبه کوچک و وسوسهانگیز. میزبان با خوشرویی جعبه را میگیرد، تشکر میکند و آه، همان لحظه لعنتی فرامیرسد: جعبه به کناری گذاشته میشود، بیآنکه باز شود. میزبان سرخوشانه با چای و آجیل پذیرایی میکند و شما هم با لبخند به ظاهر راضی اما دلتان پیش همان جعبه شیرینیِ دستنخورده مانده است. گاهی حتی میخواهید محترمانه پیشنهاد بدهید: «شاید شیرینی را هم باز کنیم؟» اما غرور و ادب تهرانی/شیرازی/شمالیتان مانع میشود.
از اینجا به بعد، بازی حدسها شروع میشود: «شاید شیرینی دیگری دارند»، «شاید رژیم دارند»، «شاید نمیخواهند شیرینی ما را جلوی بقیه باز کنند که ...»... اما هیچوقت کسی دلیل واقعی را به شما نمیگوید و شما، درست مثل کودکی که سهم بستنیاش را جلوی چشمش آب کردند، دست خالی اما با لبخند تلخ به لب، خانه را ترک میکنید و در دل میگویید:«خنده تلخ من از گریه غمانگیزتر است» .جعبه شیرینی، در گوشه اتاق پذیرایی میزبان، همچنان در بسته مانده و شما هم در حسرت یک شیرینی کوچک، شب را به صبح میرسانید.
واقعیت این است که زندگی ما پر از این جعبههای شیرینی بازنشده است؛ نه فقط در مهمانیها، در روابط، احساسات و حتی آرزوها. چندبار برای دیگران «شیرینی» انتخاب کردهایم اما سهمی از آن نبردهایم؟ چندبار برای دل کسی کاری کردهایم اما لذت نتیجهاش هرگز به خودمان نرسیده است؟ از همین زاویه نگاه کنیم، شاید شیرینی نخوردن ما هم بخشی از بزرگسالیست. یک جور تمرین برای پذیرفتن اینکه همیشه قرار نیست پاداش کار خوب، مستقیم به خودمان برسد.
با این حال، بیایید بخندیم. خنده به آن همه جعبه شیرینی دربسته که شاید حالا در گوشه یخچال دوست یا فامیلمان مانده یا با یک چای عصرگاهی خورده شده و ما حتی از بوی آن هم سهمی نبردهایم اما خب، مهم این است که در ذهن و خاطرهمان، آن جعبه شیرینی همیشه باز است، با آن تکه کاراملی که هیچ وقت قسمت ما نشد... و این خودش، قصه شیرین دیگری است برای تعریف کردن.
و اما یک توصیه جدی یادتان باشد اگر روزی مهمانی برایتان شیرینی آورد، لطفا، خواهشا، التماسا همان لحظه جعبه را باز کنید! بگذارید مهمان از دیدن محتوای جعبه و حتی از خوردن یک دانه کوچک، همان تکهای که با وسواس در شیرینیفروشی انتخاب کرده بود، لذت ببرد. شیرینی نخوردن مهمان، درست مثل گرفتن اسباببازی از دست بچه است؛ ظاهراً اتفاق خاصی نمیافتد، اما تا مدتها ته دل آدم یک حسرت کوچک باقی میماند.
پس اگر خواستید هم آداب مهماننوازی را بهجا بیاورید و هم دل یک دوست یا فامیل را شاد کنید، جعبه شیرینی را باز کنید، حتی اگر رژیم دارید یا قندتان بالاست.قول میدهم هیچ چیز به اندازه یک شیرینیِ مشترک، طعم مهمانی را شیرین نمیکند حتی اگر تهش فقط یک تکه میوه شیرینی نصیبتان شد، باز هم دل میهمان از حسرت در امان میماند!
(نگارنده این سطور هم همین حالا در مسیر یک مهمانی، با جعبه شیرینی در دست و قلبی سرشار از امید به باز شدن آن است)