کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۷۲۴۲
تاریخ خبر:

یادداشت| داغِ بستنی که آقای سیف همکار سابق‌ بر دلم گذاشت!

یادداشت| داغِ بستنی که آقای سیف همکار سابق‌ بر دلم گذاشت!

گوشی‌ام را برداشتم و با دیدنِ پیامکِ بانکی برقِ سه فاز از چند نقطه‌ام پرید

هفت صبح، شروین سلیمانی| جمعه غروب خانم گیر داد که شام برویم بیرون پیتزا بخوریم! سه روز تا آخرِ برج مانده بود و از لحاظِ مالی در برهۀ نفسگیری به سر میبُردم و سعی میکردم تا از هرگونه خرج اضافه پرهیز کنم! در راه با هزار ترفند راضی‌اش کردم تا بهجای پیتزا برویم بستنی بخوریم. با دلخوری قبول کرد. به بستنی فروشیِ معروفی رفتیم و یک میزِ دونفره گرفتیم و سفارش بستنی سُنتی دادیم. من هم ولخرجی کردم و نوعِ مغزِ پسته‌ای‌اش را سفارش دادم! قاشق اول را که در دهانم گذاشتم دیدم یک نفر از آنورِ سالن برایم دست تکان می‌دهد. شناختمش.

 

آقای سیف همکار سابق‌مان بود که دو سالی بود به ادارۀ کُل منتقل شده بود و خبری ازش نداشتم. من هم لبخندی زدم و دست تکان دادم. بعد از چند دقیقه دیدم که با خانمش مقابل صندوق ایستاده‌اند. قبل از اینکه حساب کند کارتش را بالا برد و با صدای بلند گفت: سلیمانی جان من حساب می‌کنم. من که هنوز وسطِ بستنی خوردن بودم با دیدنِ این صحنه مثلِ برق‌گرفته‌ها از جا پریدم و از لابه‌لای میزها به سمتِ صندوق دویدم تا مثلاً اجازه ندهم او حساب کند.

 

صادقانه بگویم بدم هم نمی‌آمد که در این شرایطِ بحرانی یکی از آسمان بیفتد و پولِ بستنیام را گردن بگیرد! همانطور که داشتم با دستِ راستم با آقای سیف دست می‌دادم و همزمان با خانمش هم سلام و علیک می‌کردم، با دستِ چپم کارت را توی چشمِ صندوقدار کردم که مثلاً من خیلی مشتاقم تا حساب کنم! پیش خودم گفتم: حالا دو تا بستنی بشود چهار تا به جایی برنمی‌خورد، عوضش آقای سیف توی اداره کُل است و اگر کارم به آنجا بیفتد می‌توانم روی کمکش حساب کنم.

 

خلاصه صندوقدار کارت من را گرفت و کشید و فیشش را داد. من که همیشه فیش‌ها را به دقت بررسی میکنم تا یک وقت توی پاچه‌ام نرود، در آن گیر و دار فیش را توی جیبم چپاندم و چند دقیقۀ دیگر به خوش و بش کردن با سیف گذراندم و در نهایت آنها را تا درِ خروجی بدرقه کردم و برگشتم سرِ میزم. خانمم هم از دور شاهد این ماجرا بود! وقتی برگشتم دیدم بستنی‌ام آب شده و دیگر خوردن ندارد.

 

گوشی‌ام را برداشتم و با دیدنِ پیامکِ بانکی برقِ سه فاز از چند نقطه‌ام پرید. مگر می‌شود چهار تا بستنی بشود یک و چارصد؟! حتما اشتباهی شده بود. رفتم سروقتِ صندوقدار. گفتم: ظاهرا اشتباه شده، چهار تا بستنی را یک و چارصد کارت کشیدید. طرف با خونسردی گفت: نخیر اشتباه نشده، آن آقایی که مهمانش کردید علاوه بر دو تا بستنی، سه کیلو بستنی زعفرانیِ مغزپسته‌ای هم خرید داشتند!

این هم لیستِ صورتحساب! کاردم میزدی خونم درنمی‌آمد. یکهو یادم افتاد این سیفِ لعنتی قسط‌های خودش را هم نمی‌داد و همکارانی را هم که ضامنِ وام‌هایش بودند حسابی به دردسر انداخته بود. اما دیگر کار از کار گذشته بود! برای خوردنِ دو تا بستنی پولِ دو تا پیتزای تُپل را اِخ کرده بودم، ته ماندۀ حسابم به فنا رفته بود، خانمم با نیش و کنایه نمک به زخمم میپاشید و سهم من از این ماجرا فقط یک نصف بستنیِ کوفتی بود!

 

سایر اخباراجتماعیرا از اینجا دنبال کنید.
کدخبر: ۵۹۷۲۴۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر