کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۷۱۷۵۱
تاریخ خبر:

باشگاه مشت‌زنی| ناگهان «یَدی» خوابید زیر چرخ ماشین کاپیتان!

باشگاه مشت‌زنی| ناگهان «یَدی» خوابید زیر چرخ ماشین کاپیتان!

طفلی پول سیصد برابر مبلغ باشگاه تاج که به اندازه قیمت چهار پنج خانه در تهران آن روزگار بود را نگرفت و...

هفت صبح| یک: ‌ناگهان یاد درخشش علی جباری افتادم که در برابر تایلند (میزبان جام ملت‌‌های آسیا 1972) در حالی که دو-هیچ عقب افتاده بودیم، ناگهان موتورش روشن شد و طی هشت دقیقه -از دقیقه 80 تا 88 -با سه گل شاهانه‌‌ و نفیسی که درون دروازه حریف کاشت همه را انگشت به دهان کرد. این تازه، هنر یک هافبک دفاعی یا همان «هافبک ولگرد» قدیم ما بود که وظیفه‌‌اش بیشتر جنگیدن برای بازپس‌‌گیری توپ بود نه مرده‌‌خوری در مقابل دروازه حریف. «پسر تسلیحات» جنگنده‌‌ترین هافبک دفاعی ایران بود.

 

اولین سلطان فوتبال مملکت -که روزگاری امجدیه را سوگلی‌ دردانه خود می‌‌دانست  و چنان وزنه‌‌ای برای تیم تاج بود که یکبار وقتی تاجی‌ها شنیدند که می‌خواهد از تیم‌شان برود، 15 تیفوسی جلوی خانه‌اش رفتند و خودشان را زیر چرخ‌های پیکانش انداختند که باید از روی جنازه ما بگذری. روزگار اما با او خوب تا نکرد. ناگهان پسر دسته‌‌گل‌اش را بر اثر ایست تنفسی از دست داد و ناگهان دختر دردانه‌اش به خاطر یک تومور مغزی به کما رفت. اما او هرگز از پا نیفتاد. چون اسطوره سپر نیانداختن بود.

 

هافبک ولگردی که وقتی پسران تاج  در جام باشگاه‌‌های تهران 6 گل به تیم برق تهران زدند 5 تایش به برکت ساق پاهای او زده شد. دیگر از گل زیبایش به فنرباغچه ترکیه نگویم یا آن گل‌‌های آتشینش که در تابستان داغ 44 در تور نورنبرگی‌‌ها نشست. همان نورنبرگی که وقتی تیم پاس ما را با سه گل بردند مربی‌‌شان بادی به غبغب انداخت که «باید شش گل می‌‌زدیم» اما در بازی بعدی، بچه‌‌های تازه‌‌جوان کلنی تهران به ویژه علی جباری در امجدیه لبریز از تماشاگر، بلایی سر آلمانی‌‌ها آوردند که مسلمان نبیند کافر نشنود.

 

همان بازی که در آغازش، تیفوسی‌‌ها در اعتراض به جوانگرایی تیم داد می‌‌زدند «قلابیه قلابیه»، اما وقتی موتور جباری به حرکت درآمد و آن اورلب استثنایی را برای آقاجلال فرستاد که منجر به گل اول شد حساب دست‌‌شان آمد. وقتی تیم آلمانی دو - یک جلو افتاد، جباری دو گل محشر زد که گل دومش را باید با آب طلا در تاریخ بنویسند. در پایان بازی چنان به دست مدافعین ژرمن سلاخی شده بود که کیهان ورزشی (5 تیرماه 44 ) درباره‌‌اش نوشت: «جباری برای سه چهار روزی خانه‌‌نشین شد. دلیلش هم این است که تماشاگران امجدیه از داخل امجدیه تا حمام بیرون، او را روی دست بلند کردند. چه بلندکردنی! یک پایش توی بیست تا دست! پای دیگرش هم همینطور! و سر و گردنش لای چندین دست گم شده بود. از سایر قسمت‌‌های بدنش حرف نزنیم بهتر است!»

 

دو: آن شماره هشت افسانه‌‌ای که آبروی تمام هشت‌‌های جهان بود و آنقدر کاپیتانی بهش می‌‌آمد که بازوبند ثابتی را برای همیشه روی پیراهنش دوخته بودند، کم بزبیاری نیاورد! او بازیکنی بود که حتی سهراب سپهری هم برایش اشک ریخت. برای آقا صدرالدین در کیهان‌‌ورزشی نامه نوشت و به شدت نالید که این چه فوتبالی‌ست که اشک‌‌های همایون و علی جباری را در داخل میدان چنین برملا می‌‌کند و فضیلتش را از دست می‌‌دهد؟‌ سهراب حتی برای سرطان خودش نگریست اما برای اشک‌‌های علی اشک ریخت.

 

وقتی  تماشاگران حاضر در امجدیه (در بازی تاج با تیم بن سوسون برزیل در سال 1350) در نهایت زشتخویی به همایون و علی فحاشی کردند (طبیعتا قرمزها به علی و آبی‌‌ها به همایون)، علی اواسط بازی طاقت از دست داد و از فرط اندوه، جای خود را به روشن 16ساله داد و خود آنگاه همچون ابر بهاری گریست. چه هق‌‌هقی که دل شاعر سنجاقک‌‌ها را هم به درد آورد و از امجدیه‌‌نشینی سیرش کرد. گیرم در بازی بعد که منتخب تهران به مصاف آن تیم برزیلی رفت طفلی ممدبوقی سرکرده شیپورچی‌‌های قرمز، رفت او را روی دوش خود گرفت و پرسپولیسی‌‌ها با شعار «جباری دوستت داریم» برایش سنگ‌‌تمام گذاشتند.

 

مردی که زودتر از علی‌‌ پروین به افتخار «اولین سلطان غیرقابل مصادره فوتبال ایران» نائل آمده بود آخرین اشک‌‌هایش را در بازی با بن‌‌سوسون نریخت. او بارها و بارها وقتی جام قهرمانی آسیا و ایران را با پیراهن تاج و تیم ملی روی دست گرفت گریست. حتی در شب‌‌های ظلمات  پس از خداحافظی زودهنگامش گریست اما گریه‌‌اش را کسی ندید. بن سوسون چنان شیفته بازی او شد که پیشنهاد داد او را با خود به برزیل ببرند اما این بار هم مربی‌‌اش آقامدد، پاهایش را کرد توی یک کفش که «من مگر می‌‌گذارم علی را تنها ببرید؟ باید خانواده‌اش را هم ببرید. مادرش مگر می‌‌گذارد علی از وَردلش تکان بخورد بیاید سائوپولو؟» شاید اگر علی‌‌آقا آن روز به برزیل رفته بود بعدها با یک زندگی پر از مچاله و در شولای بی‌‌پناهی غرق نمی‌‌شد. 

 

سه: مردی که ده سال تمام جنگجوی سامورائی آبی‌‌ها بود 89 گل ناقابل برای این تیم زد و در 17 دربی از حیثیت تیمش دفاع کرد. گل فینال او با پیراهن تیم ملی به کره‌‌جنوبی بود که تیم ایران را قهرمان جام ملت‌‌های آسیا کرد (1972). مردی که در جام ملت‌‌های قبلی (68) نیز نشان مخصوص طلایی کنفدراسیون فوتبال آسیا را دریافت کرده بود اما در روزهای تنگدستی، آن را با یک کیلو سبزی هم عوض بدل نکردند.

 

مردی که در قهرمانی ایران در جام ملت‌‌های آسیا -تهران 1347- سهم داشت. همان پیروزی تاریخی بر اسرائیل که باعث شد ملتی شب را تا صبح از شادی پلک روی پلک نگذارد. مردی که با پیراهن تاج در جام باشگاه‌‌های آسیا 1349 قهرمان شد و جام را روی دستان خود بالا برد. مردی که  ده سال تمام در میانه میدان تیم ملی ایران جنگیده و آخ نگفته بود در فینال پرشکوه بازی‌‌های آسیایی تهران(1353) بعد از حضور در مراسم سرمونی افتخار، کفش‌‌هایش را آویخت. 

 

چهار: این همان علی سلطون بود که پرسپولیسی‌‌ها وقتی فهمیدند آبش با تاج به یک جوی نمی‌‌رود، نشستند زیرپایش که یک کیف سامسونت پر از اسکناس به او ببخشند. شاید اگر آن روز مُخش خوب کار کرده بود و روی دلش پا گذاشته بود و پوله را گرفته بود و گذاشته بود زیر تشکش، بعدش آنهمه در مواجهه با درد بی‌‌پولی آه نمی‌‌کشید. طفلی پول سیصد برابر مبلغ باشگاه تاج که به اندازه قیمت چهار پنج خانه در تهران آن روزگار بود را نگرفت و عبده را که می‌‌خواست با لوطی‌‌گیری، او را توی آمپاس بگذارد و هیکلش را قالب طلا بگیرد ناکام گذاشت.

 

علی جباری ابتدا با خوشحالی رفت خانه که به همسرجان مشتلق بدهد که «بیا این هم کیف سامسونت حاوی پیش‌‌قرارداد پنجاه هزارتومنی نقد»، اما ناگهان هیکل نحس«یدی» و رفقای تیفوسی‌‌ را دید که با بوقچی‌‌ها و هوادارهای سه‌‌آتشه، رسیده بودند دم در خانه‌‌اش در میدان نوبنیاد و می‌‌خواستند خودشان را بیندازند زیر چرخ ماشین کاپیتان‌‌شان که چرا می‌خواهد برود پیش قرمزها؟ مجسم کن 15 آدم بزن‌‌بهادر غیرتی، با رگ گردن بیرون زده، علنا خوابیدند زیر ماشینش که «اگر عرضه داری امضا کن و برو پرسپولیس اما قبلش باید از رو جنازه ما بگذری.» پس چه شد آن جماعت کوفه‌‌نشین فوتبال در آن روزها که کاپیتان‌‌شان نمی‌‌دانست آه‌‌های جگرسوز همسرش را تاب بیاورد یا اندوه مرگ پسرش یا تومور دخترش؟ 

 

پنج: روزی هم که در اوج خداحافظی کرد خود به دست خود در مجله‌‌ای نوشت: «خداحافظ تاج!‌ مرا در 29 سالگی پیر حساب می‌‌کنند!» سال‌‌ها بعد در روزی که آبی‌‌ها به ناصر حجازی خیانت کردند فریاد زد که «در استقلال همیشه خودی‌‌ها خیانت کرده‌‌اند.» هیچکس اما عمق و عظمت این حرف را متوجه نشد. این همان مردی بود که وقتی پسر جوانش را با دست‌‌های خود در خاک گذاشت هیچ اقدامی در همدردی باشگاه پدری‌‌اش استقلال ندید. با اینکه گفته بودند مراسم چهلم را برگزار می‌‌کنند، اما آنهم یادشان رفت.

 

او در چنین روزهایی فقط آه کشید و درد را روی درد انباشت. مثل روزهای اول انقلاب که باشگاه استقلال تحت سلطه تفنگچی‌‌های پروفسور میرزایی! بود علی این صحنه را از دور تماشا کرد و باز هم بغضش گرفت. اراذل ریخته بودند توی باشگاه پدری او و روی دیوارهایش نگهبانی می‌‌دادند. موزه‌‌اش هم که بزرگترین گنجینه  ورزش کشور بود افتاده بود دست‌‌شان و کاپ‌‌ها یکی‌‌یکی سر به نیست می‌‌شدند. دلش طاقت نیاورد و به همراه منصورخان رفتند پیش آقای شاه‌‌حسینی (رئیس ورزش وقت) که ما جوانی‌‌مان را در این باشگاه گذاشتیم اما اکنون غریبه‌‌ها آنجا را گرفته‌‌اند.

 

مگر از جان کلوپ محبوب ما چه می‌‌خواهند؟ آقای شاه‌‌حسینی گفته بود «بروید هر وقت از دست‌‌شان گرفتیم خبرتان می‌‌کنیم.» این همان ستاره‌‌ای بود که در روز تولد اولین بچه‌‌‌‌اش، تمام شب را به تنهایی تا صبح در مقابل در ورودی زایشگاه قدم زد و ظهرش هم رفت امجدیه که برای تیمش جان فدا کند. اما روزهایی رسید که پول داروی همان جگرگوشه‌‌اش را هم نداشت. فوتبال ایران، تجارتخانه غریبی شد برادر. 

 

کدخبر: ۵۷۱۷۵۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر