کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۳۴۳۴
تاریخ خبر:

سوژه هفته؛ هوادار پروپاقرص | چهار ساعت با دمدمی‌مزاج‌‌‌‌های زیرساعت

سوژه هفته؛ هوادار پروپاقرص | چهار ساعت با دمدمی‌مزاج‌‌‌‌های زیرساعت

تقی شوت کرد. نقی دریبل کرد. داورِ قزمیت سوت زد. مربی سیگار روشن کرد. کمک داور سکسکه کرد. کلاغ روی تیر دروازه قفلساز نشست‌

هفت صبح| یک: ‌چندسال است ورزشگاه نرفتم؟ هزار سال. شاید صد سال. حداقلش دیگر سی سال. من دیگر از 25 سال پایین‌‌‌‌تر نمی‌‌‌‌آیم که پا به آن خراب‌‌‌‌شده‌‌‌‌های جهنمیِ دلنشین نگذاشته‌‌‌‌ام. متاسفم از این بابت. این روزها هیچکدام‌‌‌‌مان حوصله نداریم به ورزشگاه برویم. انگار که عطر کافور بر سکوها و دل‌‌‌‌ها و قلم‌‌‌‌هامان پاچیده‌‌‌‌اند. یک زمان اگر می‌‌‌‌خواستی کار فورس ماژور مردمشناسی ورزشی بکنی ورزشگاه بهترین میزان الحراره جامعه بود. دیگ جوشانِ جماعتی رویاپرور و رویاکُش.

 

لابد افتخار هم می‌‌‌‌کنیم که از فرط منورالفکری و اعتراض به وضعیت فرهنگی حاکم بر ورزشگاه‌‌‌‌ها، خیلی سال است که نخ رابطه‌‌‌‌مان با آنجاها را بریده‌‌‌‌ایم و اگر قلم پای‌مان هم بشکند هیچ قلم پا به استادیوم نمی‌‌‌‌گذاریم. لابد بادی به غبغب هم می‌‌‌‌اندازیم و به خود می‌‌‌‌بالیم از این قلم تحریم و قهر. من خودم البته خیلی زود از جایگاه خبرنگاران سال‌های معاصرتر که جوجه‌‌‌‌مخبرهای رنگی را با غول‌‌‌‌های بیطرف قدیم عوض کرده بود بریدم. یعنی از روزی که خبرنگاران رنگی را دیدم که با هر گل تیم مورد علاقه‌‌‌‌شان، به هوا می‌‌‌‌روند و جیغ و ویغ راه می‌‌‌‌اندازند بریدم.

 

انگاری از جایگاه بیطرفِ مدعی‌‌‌‌العمومی به لیدرنشینی افتاده‌‌‌‌ بودند و آنجا به دست دلال‌های لمپن تسخیر شده بود. چنین شد که من دیگر برگشتم از عشقم. عشقی که روزهایی شیرینی به من داده بود و تماشای چهره‌‌‌‌هایی چون سایه و خاچیکیان و سهراب سپهری و فرهاد و آقامرتضی احمدیان و سعید راد و خانم‌‌‌‌هایی مثل مادرِ برادران مژدهی (ستاره‌های تاج) و بقیه علما، جایگاه‌‌‌‌ها را زیباتر کرده بود. البته آن سال‌‌‌‌های اوایل خبرنگاری‌‌‌‌ام، جایگاه خبرنگاران لذت دیگری داشت.

 

و کارمان فقط این بود که دقایق بازی را تند و تند بنویسیم که «تقی شوت کرد. نقی دریبل کرد. داورِ قزمیت سوت زد. مربی سیگار روشن کرد. کمک داور سکسکه کرد. کلاغ روی تیر دروازه قفلساز نشست.» آن روزها چون پخش مستقیمی در جریان نبود مجبور بودیم جزئیات گزارش بازی با ذکر تمام خطرهای روی دروازه‌‌‌‌ها و هر اتفاق درون‌زمینیِ ساده و بی‌‌‌‌اهمیت را روی کاغذ بیاوریم تا خواننده بدبخت در جریان بازی قرار گیرد. به محض اتمام بازی، سریع از امجدیه می‌‌‌‌دویدیم توپخونه که گزارش بازی را در تحریریه پاکنویس کنیم و دستی بدهیم حروفچینی.

 

بعدها اما وقتی از جایگاه‌ها بریدم عاشق تک‌‌‌‌نگاری از سکوهای تیفوسی‌‌‌‌ها شدم. آنگاه یکی دیگر از بچه‌‌‌‌ها گزارش بازی را می‌‌‌‌نوشت و من لولیده توی تماشاگران رگ‌‌‌‌گردنی، فقط دیالوگ‌‌‌‌های آنها را یواشکی یادداشت می‌‌‌‌کردم. اما اکنون خیلی از ما خیلی سال است که از ورزشگاه‌‌‌‌ها تک‌‌‌‌نگاری نکرده‌‌‌‌ایم. آن روزها ادبیات شفاهی روی سکوهای تیفوسی‌‌‌‌ها محشر کبری بود؛ آدم‌‌‌‌هایی که شرط‌بندی می‌‌‌‌کردند. آدم‌‌‌‌هایی که تخمه می‌‌‌‌شکستند و فحش می‌‌‌‌دادند. آدم‌‌‌‌هایی که نظر فنی عالی می‌‌‌‌دادند در حد دی استفانو و استفان کواکس. و کلی آدمک‌‌‌‌ خوش‌‌‌‌خوشان و بی‌‌‌‌درد که رنج‌‌‌‌های زندگی خود را پشت دَر امجدیه گذاشته و روی سکوهای ملتهب نشسته بودند تا در این دم غنیمت، ریاضت‌‌‌‌های سخت زندگی را فراموش کنند.

 

آنها ربات نبودند. دل داشتند. چشم داشتند. فوتبال خوب را تحسین و فوتبال بد را شماتت می ‌‌‌‌کردند. وچنین شد که ما عمرمان را روی سکوهای سمنتی قدیمی گذاشتیم. به طور سرسری، یک فوتی می‌‌‌‌کردیم زمین را و یک روزنامه‌‌‌‌ای زیرمان می‌‌‌‌گذاشتیم و با یک مشت تخمه و یک بسته سیگار، در هیاهوی غریب تماشاگران گم می‌‌‌‌شدیم. حالا چه زیر ساعت، چه روبه‌روی جایگاه و چه درسکوهای عملّیون ملحد. گاه برای اینکه شک نکنند که خبرنگاریم به هیات خود آنها درمی‌‌‌‌آمدیم و لذتی داشت به جامه تیفوسی‌‌‌‌ها درآمدن و در میان عشاق «زیر ساعت‌‌‌‌نشین» نشست کردن و دم به دم‌‌‌‌شان گذاشتن و هوار کشیدن. در غم و شادی‌‌‌‌شان شریک شدن. چنین بود قواعد یک روایتگری صادقانه از زمانه خود. زمانه قهوه‌‌‌‌ای خود. 

 

دو: ما از این روایت‌‌‌‌ها در رسانه‌‌‌‌های ورزشی اصیل، بسیار خواندیم و بسیار نوشتیم و بسیار لب گزیدیم و بسیار مشعوف شدیم. روایت‌‌‌‌هایی که همیشه تَر و تازه بودند. به عنوان سرگرمی یا بهترین منبع و ماخذ برای پژوهشگران آینده ورزش که اگر دوست بدارند اضمحلال خرده‌‌‌‌فرهنگ‌‌‌‌های قدیمی و جایگزینی دیالوگ‌‌‌‌های نو در «بازه‌‌‌‌های زمانی» مختلف ورزشگاه‌‌‌‌ها را کالبد بشکافند به آنها رجوع کنند.

 

ما قصه‌نویس‌های صادق زمانه خود با غوطه‌‌‌‌ور شدن در فضای سیّال ورزشگاه‌‌‌‌های اعصار مختلف، پیر شدیم. در برف و بوران. در تعطیلات عید. در جمعه‌‌‌‌های خاکستری. در وسط‌‌‌‌برج‌‌‌‌های بی‌‌‌‌پولی. آنجا که همزمان با حساس‌‌‌‌ترین بازی‌‌‌‌های داخل میدان و همپای قشقرق تیفوسی‌‌‌‌ها و شرط‌‌‌‌بندها، در عزای طرفدارانی که با شکست تیم‌‌‌‌شان به سوگواری می‌‌‌‌نشستند مغموم و در کنار پایکوبان طرفداران تیم‌‌‌‌های پیروز، هلهله می‌کردیم. کنار بوقچی‌‌‌‌هایی که مثل نقالان قهوه‌‌‌‌خانه‌‌‌‌های خیابان استامبول، خیلی زود به پیسی افتادند. ما مرغ روزهای عزا و عروسی بودیم و چه چاقوهایی که سر ما را برید و آذین‌‌‌‌کننده سفره بیرنگ طرفداران فوتبال کرد.  

 

سه: و چنین است که امروز هوس کردم اثر یک گزارش‌‌‌‌نویس دهه‌‌‌‌پنجاهی مجلات ورزشی را بازنویسی کنم تا به حال و هوایش برسید. گزارش‌‌‌‌نویسی که در روز ماقبل سیزده‌به‌در سال 1355 به امجدیه رفته و زیرساعت نشسته و از دو بازی تیم‌‌‌‌های «نیروی اهواز و پاس تهران» و «تاج (استقلال) و دارایی» در چهارمین دوره جام تخت‌‌‌‌جمشید نُت برداشته و تک‌‌‌‌نگاری کرده است.

 

ورزشی‌‌‌‌نویس بی‌‌‌‌پیرایه و عاشق‌‌‌‌پیشه دهه‌‌‌‌پنجاهی حتی از تعطیلات نوروزی خود که آدم‌‌‌‌ها معمولا در آن روزها از هفت دنیا آزادند، زده و از دیالوگ‌های مشتی تماشاگر مجنون، نمایشنامه‌‌‌‌ای جور کرده که برای آیندگان، طعم بستنی اکبرمشدی بدهد. نور به قبرشان ببارد. البته نور هزار فانوس و نه هزار لوستر. تیتر گزارش این است: «چهار ساعت در میان دمدمی‌‌‌‌مزاج‌‌‌‌ها- کاش شما هم آنجا بودید.» یک گزارش نوستال از فضای یک فوتبال سیزده‌‌‌‌به‌‌‌‌دری 48 سال پیش: 

 

-«پنجشنبه در امجدیه، گل زودهنگام نیرو به پاس، ولوله‌‌‌‌ای در میان تماشاگرانی که سمت راست ساعت قدیمی امجدیه نشسته بودند به وجود آورد. همان جایی که مرز میان پرسپولیسی‌ها و تاجی (استقلالی)های رانده‌‌‌‌شده است که حالا زیر پرچم پاس نشسته‌‌‌‌اند. آدم‌‌‌‌ها پسری 16،17 ساله و کَر و لال، مردی که به او«مرد یک‌‌‌‌ریالی‌» می‌‌‌‌گویند، حسن تاجی و آقایی ست که به شدت از دارایی طرفداری می‌‌‌‌کند:

 

- مرد یک ریالی به کَر و لال: تخمه دوس دارین بخرم؟

- کَر و لال:(با سر بله می‌‌‌‌گوید).

- حسن تاجی: جانم سلطان محمد صادقی، سلطان بن سلطان بن سلطان بن پاس!

-دارایی‌‌‌‌چی به کر و لال: قربان بستنی می‌‌‌‌خورین؟

- کَر و لال: (با سر نه می‌گوید).

-دارایی‌‌‌‌چی: حالا چی شده اینقدر به این بچه کر و لال احترام می‌‌‌‌ذارین؟

- مرد یک‌‌‌‌ریالی: اون رئیس ماست.

-دارایی‌‌‌‌چی: نه؟!

-مرد یک‌‌‌‌ریالی: چرا! پرت هم نمی‌‌‌‌گم. قبلا من رئیس بودم، اون پشت سر ما می‌‌‌‌آمد. گفتیم نکنه از عقب جیب‌‌‌‌مونو بزنه، گفتیم تو رئیس، که جلو باشه و سر به سرمون نذاره (در این لحظه رضی نخلی‌‌‌‌پور از نیروی اهواز به پاس گل می‌‌‌‌زند).

- بفرما آقای حسن تاجی. دیدی بازم همین رضی بهتون گل زد؟ درست مثل سال پیش که حال تو گرفت.

-حسن تاجی: تاجو عشق اس (در این لحظه، کَر و لال از جایش بلند می‌‌‌‌شود و با دست به جلو اشاره می‌‌‌‌کند و حرکاتی را انجام می‌‌‌‌دهد. ناگهان به فرمان او جماعت زیردست بلند می‌‌‌‌شوند و باهم داور را هو می‌‌‌‌کنند!)

-مرد یک‌‌‌‌ریالی: من بیخودی طرفدار پاس نیستم. ببین چه جوری داره فشار می‌‌‌‌آره. اگه گل مساوی رو نزد.

- دارایی‌‌‌‌چی: فشار بیخودی فایده نداره. باید تیزم باشه تا بتونه سوراخ کنه و گل بزنه.

- مرد یک‌‌‌‌ریالی: خفه خفه. تو دیگه صدات درنیاد. دارایی‌‌‌‌چی‌‌‌‌ها اگه یکی یه دستگاه «بلک اند دجر!» هم دست‌‌‌‌شون باشه نمی‌‌‌‌تونن جایی را سوراخ کنن و گل بزنن. بی‌‌‌‌بخارتر از شما خودتون‌‌‌‌اید. برین فقط دل‌‌‌‌تونو به این خوش کنین که پرویز (قلیچ آن زمان در دارایی بازی می‌‌‌‌کرد) مثلا یه سر زد و هوووو... یه شوت زد و هوووو... اینا که گل نمی‌‌‌‌شه... (در این لحظه بازی نیرو و پاس تمام می‌‌‌‌شود و تاجی‌‌‌‌ها به میدان می‌‌‌‌آیند. دوستان ما پرچم پاس را پایین می‌‌‌‌آورند و پرچم تاج را بالا می‌‌‌‌برند):

-دارایی‌‌‌‌چی: ای دمدمی‌‌‌‌مزاج‌‌‌‌ها.

-مرد یک‌‌‌‌ریالی: نیگاه نیگاه، پسرِ ... (خواننده معروف دهه پنجاه) هم دنبال‌‌‌‌شونه. الهی فدات بشم!

- حسن تاجی: خواهش می‌‌‌‌کنم با ناموس تاج شوخی نکن!(در این لحظه ضربه آزاد پرویز قلیچ که بوی گل هم می‌‌‌‌دهد را رشیدی با سختی بسیار دفع می‌‌‌‌کند.)

-دارایی‌‌‌‌چی: شیرت حلال بابا (لحظه‌‌‌‌ای بعد شوت حسن روشن از جناح چپ با اختلاف ناچیزی از طرف راست دروازه به خارج می‌‌‌‌رود.)

-مرد یک‌‌‌‌ریالی: بیچاره جلال طالبی (مربی دارایی بود). اگه یه دفعه بهش می‌‌‌‌گفتن هفت گنج طلا رو برده، قلبش اینقدر تکون نمی‌‌‌‌خورد.

- حسن تاجی: آخرش هم از دست اینا خودکشی می‌‌‌‌کنه.

-دارایی‌‌‌‌چی: مگه الکی‌‌‌‌یه که خودشو بکُشه؟ مگه تو روزنومه‌‌‌‌ها نخوندی که هرکی خودشو بکُشه می‌‌‌‌گیرن می‌‌‌‌برنش زندون!؟ از ترس زندون هم که هست حالا حالاها باید بشینه و بسوزه و بسازه.

-حسن تاجی: به نظر من تاج بهتر بازی می‌‌‌‌کنه.

-دارایی‌‌‌‌چی: پشمک!

-حسن تاجی (از کوره در می‌‌‌‌رود): پشمک خودتی. خب تاج بهتر بازی می‌‌‌‌کنه دیگه.

مرد دارایی‌‌‌‌چی ( پاکتی را که در دستش هست نشان می‌‌‌‌دهد): بابا چرا دور برمی‌‌‌‌داری؟ براتون تو این پاکت پشمک خریدم. حالا نمی‌‌‌‌خوای نخواه. (در این لحظه محسن یوسفی، پاس خوبی به قلیچ می‌‌‌‌دهد. قلیچ در حالی که نشان می‌‌‌‌دهد می‌‌‌‌خواهد شوت بزند پاس بسیار زیبایی به اصلانی می‌‌‌‌دهد که این آخری آن را حرام می‌‌‌‌کند.)

-حسن تاجی: بهتون قول می‌‌‌‌دم که بازم دارایی جایزه بی‌‌‌‌آزارترین و مهربون‌‌‌‌ترین خط‌‌‌‌حمله رو در این فصل ببره (اواخر بازی ست و حسن روشن به زمین می‌‌‌‌افتد و دیگر بلند نمی‌‌‌‌شود.)

-مرد یک‌‌‌‌ریالی: مثل اینکه وضعش خیلی بده. فکر کنم غزلش خونده‌‌‌‌س.

-دارایی‌‌‌‌چی: نه بابا چیزی‌‌‌‌ش نیس. خوابیده. داره سبزه فرداشو (13 به در) گره می‌‌‌‌زنه (بازی صفر-صفر تمام می‌‌‌‌شود و دوستان ما از جای‌‌‌‌شان بلند می‌‌‌‌شوند.)

-دارایی‌‌‌‌چی: نحسی سیزده، یقه تیم ما را زودتر گرفت.

-مرد یک‌‌‌‌ریالی: برای دارایی، همه روزها سیزده به در است!»

 

کدخبر: ۵۶۳۴۳۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر