کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۰۸۱۷
تاریخ خبر:

سوژه هفته، پدیده‌های همه‌گیر| عشق گرامافون، مردم را خانه‌‌خراب کرد

سوژه هفته، پدیده‌های همه‌گیر| عشق گرامافون، مردم را خانه‌‌خراب کرد

ماجرای همه‌گیری گرامافون، رادیو و دیگر تکنولوژی‌ها در ایران و واکنش روزنامه‌های آن زمان

هفت صبح| ۱- مادربزرگ‌‌ها هم الحمدالله دیگر با تکنولوژی کنار آمده‌‌اند و تپ‌‌تپ روی «همستر کامبت»هاشان می‌‌زنند تا پول‌‌های دیجیتالی را جمع کرده و گوشه چارقدشان گره بزنند و برای روز مبادا نگه دارند؛ همان موجودات لُپ‌‌گُلی که تا دیروز، پدیده‌‌هایی چون گرامافون، رادیو و تلویزیون را از نشانه‌‌های آخرالزمانی دست‌‌ساز اجنه‌‌ها تلقی کرده و از همه‌‌شان رسما رو می‌‌گرفتند. تکنولوژی هرگاه به ایران پا گذاشت، دلدادگانش را حسابی گیج و ویج کرد. دلدادگانی با دلبستگی‌‌های افراطی.

من از عشاق گرامافون چه بگویم که وقتی پای این دستگاه به ایران رسیده، گلیم زیرپایشان را فروخته و با پول آن گرامافون خریدند. ما در مواجهه با پدیده‌‌های تکنولوژیک چنان حیرانی‌‌ها کردیم که خود مخترع گور به گورشده‌‌شان، در یک پشیمانی صرف، دیگر دست‌‌هایش را بالا برد که من غلط کردم، من به گور خود خندیدم. از بس که ما تهِ هر چیزی را بلافاصله درآوردیم.

 

استقبال صدمیلیونی این‌‌روزهای جماعت ایرانی از بازی‌‌های دیجیتالی، چیز جدیدی نیست. ما پیش از این نیز در مقابله با پدیده‌‌های ماشینی -از گرامافون گرفته تا رادیو و دستگاه تلویزیون در ایران- بیش از آنکه خود را در مقابل یک آسیب‌‌شناسی عمیق واکسینه کنیم با نوعی طنز غافلگیرکننده‌‌ای رخ به رخ شده‌‌ایم که در هیچ جای جهان، بدیل ندارد.

مجسم کنید یک سده پیش را؛ «عشق‌‌گرامافون‌‌»ها چنان واله و حیران جذابیت آن قرار می‌‌گیرند که سماورشان را می‌‌فروشند تا خانه‌‌شان از گرامافون‌‌ و صفحه‌‌های موسیقی‌‌اش تهی نباشد. سپس وقتی نوبت به ظهور رادیو می‌‌رسد آن نیز به مثابه یک اختراع آخرالزمانی دلدادگانش را به حیرانی می‌‌کشاند. آنگاه نوبت به ظهور غول تلویزیون می‌‌رسد که آدم‌‌ها را علنا به زمین می‌‌چسباند.

آسیب‌‌شناسی پدیده‌‌های تکنولوژیک در هنگام ورود به ایران و پسیکولوژی مخاطبان هراسانش در مواجهه با آن، آنهم در یک پروسه زمانی صدساله، لبریز از داستان‌‌های ابزورد است. همچنان که اخلاق‌‌مردان امروز در مذمت خروجی‌‌های غیراخلاقی تکنولوژی‌‌ها (از جمله شبکه‌‌های مجازی و همستر‌‌کامبت) می‌‌نالند، آن سال‌ها نیز همزمان با تولید گرامافون، گروهی فریاد وااخلاقا سر ‌‌دادند که گرامافون‌‌ها و صفحه‌‌های موسیقایی با شعرهای بندتنبانی‌‌شان کودکان را از راه به در می‌‌کنند! انگار در این خاک، درها همیشه به یک پاشنه می‌‌چرخند و ما دم به دم زیر چرخ‌‌دنده‌‌های پدیده‌‌های تکنولوژیک، له شده و سپس با خواندن وردی احیا می‌‌شویم.

  

۲- قبل از اینکه تکنولوژی رادیو و تلویزیون، مخ مردم ایران را تریت کند این پدیده گرامافون بود که آنها را آچمز و حیرت‌‌زده کرد. در چشم به‌‌هم‌‌زدنی، «چشم و هم‌‌چشمی» میان مردم ایران برای تهیه گرامافون چنان همه‌‌گیر شد که هر کسی گلیم و جاجیم زیر پایش را فروخت تا صفحه‌‌ای و گرامافونی بخرد و صدای دستگاه را بگذارد تا آخرین ولوم و پدر همسایه‌‌ها را دربیاوَرد. مثل همین سال‌‌های اخیر که اخلاقگرایان معتقد بودند شبکه‌‌های مجازی خلق و خوی مردم را تغییر می‌‌دهد.

آن روزها هم بخشی از نجیب‌‌زادگان سنتی، فریاد می‌‌زدند که گرامافون، اخلاق توده‌‌ها را خراب می‌‌کند. از خروسخوان تا شغال‌‌خوان نیمه‌‌شب از کنار هر خانه‌‌ یا قهوه‌‌خانه‌‌ای می‌‌گذشتی جیغ و دادهای صفحات گرامافون‌‌ها بود که گوش فلک را کر کرده بود. آنگاه در خیابان‌‌های سرد نیمه‌‌شب، مردانی را می‌‌دیدی که گرامافون و صفحه‌‌های کرایه‌‌ای را در قهوه‌‌خانه‌‌ها زیر لباس‌‌شان جاسازی کرده‌‌ و شلنگ‌‌انداز به خانه می‌‌روند تا آنجا هم تا صبح صدای صفحات موسیقی را روی بالاترین درجه بگذارند و کیفور شوند.

روزنامه اطلاعات پنجم مهرماه 1307 زنهار ‌‌داد که کودکان به شدت در معرض آسیب‌‌پذیری این دستگاه و خرده‌‌فرهنگ آن هستند. (آیا این جمله درباره بقیه پدیده‌‌های تکنولوژیک بعدی از جمله ماهواره و شبکه‌‌های مجازی و همستر کامبت، آشنا نیست؟)

این روزنامه در مطلبی با عنوان «گرامافون بلای جان مردم شده!» به قلم میرحسین حجازی در باب مذمت آن نوشت:«مسئله چشم و هم‌‌چشمی سبب شده که من هم برای خرید گرامافون زیر فشار اهل‌‌خانه باشم. بدین دلیل از خرید گرامافون بی‌‌نیاز بودم که هر جا و هر محل، مثل اینکه منتظر قدوم من باشند گرامافون‌‌های خود را کوک کرده‌‌اند و نیمه‌‌شب که معمولا به خانه برمی‌‌گردم از اول خیابان سپه تا چهارراه حسن‌‌آباد- که یک بچه هفت‌‌ساله بتواند یک نفس بدود- شانزده قهوه‌‌خانه سر راه دیده و در نتیجه شانزده رقم صفحه شنیده‌‌ام.

حالا دیگر انصاف است که پس از شنیدن این همه تصانیف و رنگ‌‌ها، باز نیامده توی خانه، بچه‌‌ها برای خیرمقدم من، صفحاتی را که از غروب تا نیمه‌‌شب صدبار زده‌‌اند، دوباره روی دستگاه گذارده و با همسایه ما که شب‌‌ها پس از بسته شدن قهوه‌‌خانه، شیپور را به دست شاگرد خود و  صفحات گرامافون را پرِ شال و توی کلاه خود گذارده و به خانه آورده و تا دم صبح، صفحات را مکرر می‌‌زند، همنوا شوم؟

بنابراین من خود را از خرید گرامافون بی‌‌نیاز دیده و پیش خود حدس زدم همانطور که من از صدای گرامافون همسایه شب‌‌ها خوابم نمی‌‌برد و کاری هم از دستم پیش نمی‌‌رود شاید یک همسایه دیگری هم با این اقدام من به استراحتش لطمه وارد آید. اصوات نامطبوع و اشعار هرزه که از نظر اخلاقی برای جامعه مضر است و اطفال معصوم که دماغ‌‌شان مانند آیینه است این کلمات رکیک را حفظ می‌‌کنند و در کوچه و بازار و خانه، تکرار می‌‌کنند. پس گرامافون غیر از تاراج خانواده‌‌های بی‌‌بضاعت، مضرات اخلاقی هم دارد. آنها اغلب از دوری یار و فروغ ابدی می‌‌نالند و از بی‌وفایی یار شکوه می‌‌کنند و ... با این جملات زهرآگین، اخلاق توده را این تصانیف، فاسد می‌‌سازد.»

 

تب خرید گرامافون چنان بالا رفته بود که روزنامه‌های ایران در روز ششم مرداد 1308 اعلام کردند«بسیاری از مردم گلیم زیر پای خود را می‌‌فروشند و گرامافون می‌‌خرند.»

اطلاعات در مطلبی با عنوان هجوم مردم برای خرید گرامافون نوشت: «بالاخره گرامافون و صفحه در رگ و ریشه جامعه ما جای گرفت. یک گرامافون با صفحات جوراجوری که هر روز مثل سیل به این مملکت سرازیر می‌‌شود هستی یک خانواده طبقه‌‌سوم را به باد داده است.

چه بسا اشخاصی هستند که گلیم زیرپایشان را فروخته، به بهای گرامافون داده و اینک نیز سماور و دیگر اثاثیه خود را به گرو می‌‌دهند برای اینکه چند صفحه تازه خریداری کنند. کار گرامافون و صفحه، در طبقات دوم و سوم جامعه به قدری بالا گرفته که خانه‌‌ای نیست که از این مواهب عظما محروم باشد و آنقدر که گرامافون در بین این طبقات رسوخ یافته، در منزل اعیان و طبقه متمول مملکت نیست.

هرخانه را که سر می‌‌کشید، از جلوی هر دکانی که می‌‌گذرید، ناله جگرخراش گرامافون به گوش شما می‌‌رسد. گرامافون تنها در قهوه‌‌خانه‌‌ها جا نگرفته است بلکه هر عطار و بقال سرگذری هم یک دستگاه جلوی دست خود گذاشته و متصل صفحه می‌‌گذارد. آخر شب هم آن را زیربغلش گذاشته، به خانه می‌‌برد. وای به وقتی که این ملت نجیب تمایل به  چیزی پیدا می‌‌کنند. دیگر خدا به فریاد برسد. همین ملت نجیب یک دفعه هم  سَر می‌‌خورد و از هر چه گرامافون و صفحه است یک‌‌مرتبه بیزار شده و کنار می‌‌گذارد و به قول متجددین امروزی «دِمده» می‌‌شود.»

 

۳- بعد از مواجهه با گرامافون، داستان رادیو پیش آمد. روز افتتاح رادیو در تهران هزاران نفر در زیر باران میدان توپخانه خیس شدند. مردمی که زیر بلندگوها جا گرفته‌‌ بودند تا اولین صدای خش‌‌خش از رادیو ایران را به گوش خود بشنوند و کیفور شوند.

چهارم اردیبهشت ماه 1319 وقتی که اولین صدا از بلندگو به بیرون پرتاب شد و مردم مات‌‌زده، نخست به حیرت تمام سکوت کرده و سپس به هلهله دست زدند. آن روز اگرچه هنوز بسیاری از ایرانی‌‌ها دستگاه گیرنده رادیو نداشتند اما با اطلاع از خبر افتتاح رادیو - که به صورت اعلان در جراید مملکت چاپ شده بود- ناگهان مثل مور و ملخ ریختند به میدان توپخانه و زیر یک بلندگوی بزرگ ایستادند تا ببینند این معجزه تکنولوژی از چه قرار است که آدم‌‌ها بی‌‌آنکه دیده شوند صدایشان می‌‌آید؟ معجزه‌‌ای که بسیاری از مردم، آن را به اجنه نسبت می‌‌دادند. مخصوصا مادربزرگ‌‌ها که از صداهای مردانه رادیو «رو» می‌‌گرفتند. روز افتتاح اولین دستگاه سخن‌‌پراکنی در ایران، مردم بی‌‌باور، همدیگر را نگاه می‌‌کردند.

مراسم گشایش اولین رادیوی ایران در ساختمان قدیمی بی‌‌سیم پهلوی در جاده قدیم شمران از ساعت 7 بعد از ظهر آغاز شد که شاه جوان با فشار دادن یک دکمه مخصوص، رادیویی را به کار انداخت که مردم پیشاپیش هلاکش بودند. مردمی که از ساعت‌‌ها قبل در توپخانه گرد آمده بودند ناگهان با شنیدن سرود ملی، ابتدا با حیرت و گنگی به صدای بی‌‌صاحاب برخاسته از شکم بلندگوها نگریستند و سپس بخشی از بچه‌‌محصل‌‌ها و سربازانی که در توپخانه جمع شده بودند شروع به همراهی با سرود کردند.

مردمی که در سخنرانی نخست‌‌وزیر، عبارت «استفاده رایگان از رادیو» را شنیده بودند چه آخ‌‌جون‌ها که نگفتند و چه کلاه‌‌ها که به هوا نیا‌‌نداختند. طفلکی‌‌ها گمان‌‌شان بر این بود که دولت ایران دستگاه‌‌های جدید رادیو را به تعداد مردم ایران وارد کرده و تک تک و به طور رایگان در اختیارشان خواهد گذاشت اما با فهم و توضیحات بیشتر که آنها خود باید گیرنده‌‌ها را از بازار خرید کنند، اخم‌‌شان توی هم رفت.

 

وقتی گوینده رادیو ختم برنامه را در ساعت 23 شب اعلام کرد با مردم متحیری مواجه شد که در توپخانه چشم به میکروفن بزرگ وزارت پست و تلگراف دوخته بودند و پس از اعلام پایان برنامه هم به خانه نمی‌‌رفتند.  از فردای آن روز بود که مردم متمول رفتند دنبال خرید گیرنده رادیو که آنتن‌‌اش را در پشت‌‌بام خانه‌‌شان نصب ‌‌کنند. آنتنی که تبدیل به یکجور تشخص و فخرفروشی شد.

رونق رادیو وقتی قوت بیشتری گرفت که مردم حیران، صدای دلرباترین موسیقی‌‌ها را بدون حضور فیزیکی ساززن ضربی‌‌ها در مقابل چشم خود، شنیدند و کف و خون بالا آوردند. آه از پیانوی محجوبی و تار شهنازی که مردم را پای رادیوها میخکوب کرد. حالا درد این بود که مردم باید از اداره نظمیه، جواز حمل این دستگاه جادویی را تهیه می‌‌کردند وگرنه برخورداری از آن جرم بود. از همان ازل هم در این مملکت، راهبرد هر تکنولوژی جدید، باید به دست نظمیه‌‌چی‌‌ها تنظیم می‌‌شد. هزار ماشالله بر نظمیه‌‌چی‌‌ها.

 

با خرید اشتراک اینترنتی یادداشت‌های دیگر سوژه هفته نسخه ویژه را در روزنامه هفت صبح بخوانید:

رفتم توکیو دیدم اوشین نیست! - حمید رستمی 

رویای درخت پول یا اصل سکه نداشتن - مهدی افخمی 

رستگاری در بن بست همستر - محمد طالبیان 

فیس‌بوک - رضا فراهانی 

 

 

 

 

 

 

کدخبر: ۵۶۰۸۱۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر