کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۸۸۱۶
تاریخ خبر:

سوژه هفته، جدایی | کوچه‌های شهر پر نامرده!

سوژه هفته، جدایی | کوچه‌های شهر پر نامرده!

عشق‌ها و انتظارهای در قاب سینما

هفت صبح| ۱- همایون شجریان را خیلی پیش‌تر از آنکه با آن استوری و پست اینستاگرامی شتاب‌زده سحرگاهی یک اردیبهشت دل‌انگیز بشناسیم، با تنبک‌نوازی جوانی نوسبیل به همراه پدرش خسروی آواز ایران و کمانچه سوزناک هابیل علی‌اف به‌یاد می‌آوریم که تصنیف مرغ سحر را در تالار وحدت تهران اجرا می‌کنند و پدر از بلبل پر بسته‌ای می‌گوید که آرزو دارد روزی از کنج قفس درآمده و نغمه آزادی سر دهد. هنوز مانده بود به زمانی که او همراه با صدای تنبک گاهی به خود اجازه دهد که طبعی هم بیازماید و در کنار صدای پدر زمزمه‌ای بکند و نشان دهد که صدای موروثی به او هم منتقل شده! او آرام آرام از زیر صدای پدر درآمد، تشخصی به‌هم زد، از نه دل سپرده‌ام به کس و نه کس سپرده دل به من و «چو تخته پاره پاره، رها رها رها من» بگوید و راه خود در میان دریایی از صداهای نامرغوب و خالتوری بازاری باز کند و خود را به نسل جوان بشناساند و هرچه سنش بالاتر رود صدایش به صدای استاد نزدیکتر شود تا آن حد که گاهی حتی توان تشخیص از کف شنونده برباید و در ادامه تلفیقی از موسیقی پاپ و سنتی ارائه کند!

 

همه این‌ها شمایل هنری «همایون» را شکل می‌داد تا او با غور در اشعار معاصر به‌گزینی کند و در ترانه‌خوانی برود سمت شاعرانی گران‌سنگ چون سیمین بهبهانی، حسین منزوی و... از آمدن پاییز پی نامردی و پر شدن کوچه‌های شهر از نامرد بخواند و از دورانی که برخی سر کارند و برخی سرِ دار! او در سال‌های اخیر تمام تلاشش را برای ارائه کارهای درجه یک به مخاطبان در شکل و شمایل‌های مختلف از کنسرت تا کنسرت - نمایش و تیتراژ‌های سینمایی و سریال به کار بست و سعی کرد که چندان وارد حاشیه‌های سیاسی و اجتماعی نشده و در سکوت کار خود را پیش برد. درست برخلاف پدر که همواره سعی می‌کرد در بطن حوادث باشد و نظراتش را عریان بیان کند!

 

 

 

۲- سحر دولتشاهی هم پله‌های ترقی را یکی‌یکی بالا آمد و از یک نقش فرعی در فیلم چهارشنبه‌سوری (اصغر فرهادی) تبدیل به یکی از پرکارترین بازیگران زن سینمای ایران شد و در فیلم اخیرش «نبودنت» به یک بلوغ کامل در بازیگری رسید که حتی در سریال افعی تهران (سامان مقدم) هم آن را کامل می‌توان حس کرد و صحنه‌های مشترکش با پیمان معادی تبدیل به سوژه هر هفته فضای مجازی برای وایرال شده است‌. دولتشاهی انرژی خاصی که از خود به صحنه‌های فیلم اضافه می‌کند ناخودآگاه آن صحنه‌ها را از نظر کیفی در ذهن مخاطب بالاتر برده و کفه ترازو را به نفع خود سنگین‌تر می‌کند.

 

حضور کوتاهش در فیلم آتابای (نیکی کریمی) و صحنه‌های رمانتیکش با هادی حجازی‌فر گویای همین نکته است که با کمترین دیالوگ و فقط با نگاه‌های خسته و مستاصل اتمسفر فیلم را به‌نفع خود تغییر داده و مخاطب را درگیر می‌کند و در آن صبح پایانی که بی‌خبر رفته، آتابای آنچنان حیران و سرگردان به این‌سو و آن‌سو سرک می‌کشد و جای خالی‌اش حتی برای مخاطب عادی هم احساس می‌شود چرا که او در صحنه ماقبل پایانی و در آن شب مهتابی در پشت‌بام، دور از چشم اغیار چنان روی قهرمان فیلم تاثیر گذاشته بود که نمی‌شد به این سادگی از زیر بار سنگینش بیرون آمد.

 

دولتشاهی بازیگر موقر سینمای ایران شاید به‌زعم برخی دوستان هنوز آن شاه‌نقش کارنامه‌اش را بازی نکرده باشد اما حتی حضورهای کوتاهش در فیلمی مثل طلا و مس هم غیر قابل چشم‌پوشی است و البته نقش‌های مفصلش در عرق سرد و وارونگی (بهنام بهزادی) نشان می‌دهد که به‌راحتی توان به دوش کشیدن کل بار عاطفی یک فیلم را داراست!

 

 

 

۳- شب یلدا (کیومرث پوراحمد) با خداحافظی دردناک حامد با زن و دخترش در فرودگاه آغاز می‌شود. زنی که در لحظات آخر وداع، شرمسار از اتفاقاتی که در آینده رخ خواهد داد دچار نوعی عذاب وجدان مقطعی شده و حامد که تمام مسیر، از فرودگاه تا خانه را اشک می‌ریزد و رانندگی می‌کند و در خیابان‌های خلوت تهران ترانه ماندگار ویگن را از ضبط ماشین گوش می‌کند و در خود می‌شکند: پس از این زاری مکن، هوس یاری مکن، دل دیوانه... دل دیوانه! اما او هنوز به آستانه فروپاشی نرسیده! امیدوار است و منتظر! چشم انتظار صدای زنگ تلفنی که یکی از آن سوی خط بگوید: دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم و برمی‌گردم یا منتظرتم تو بیا! روزها و شب‌ها از پی هم می‌گذرند و اتفاقات بد یکی‌یکی پشت‌سر هم قطار می‌شوند تا اینکه بشنود: «مصلحتی است!» حالا دیگر حامد چیزی برای از دست دادن ندارد و حتی دلداری‌های مادرانه که «زنت از ایران نرفته از این خانه رفته!» و اینکه هر اتفاقی یک روزه شکل نمی‌گیرد حتماً یک «قبلاً» داشته و قبل‌تر و قبل‌تر و اینجاست که حامد به مکاشفه در گذشته‌اش برمی‌گردد، فیلم‌های قدیمی را چند‌باره می‌بیند، نگاه‌های خسته و نگران و پر‌استرس زنش را با دقت زیر ذره‌بین می‌برد.

 

شعرهایی که می‌خواند، اشک‌هایی که می‌ریزد، خنده‌هایی که می‌کند، یعنی همه آنها دروغ بود؟ الکی بود؟ اینجاست که خانم فردوسی به دادش می‌رسد و راه را نشان می‌دهد. اینکه دردهایت را برای خودت نگه‌دار و آنها را با دیگران به اشتراک نگذار! برای خود سرمایه‌ای کن تا قوی‌تر شوی!

 

 

 

۴- گاهی رفتن‌ها نه از روی هوس است نه عطش! فقط راهی است که باید پیموده شود تا از آن جهنم‌دره‌ای که در آن گیر افتاده‌ای بگریزی! حالا همسفر هر که باشد خیلی در حالت تفاوت ندارد! فقط کسی که رنج بی‌کسی‌ات را در تو کمتر کند و گاهی بتوانی به شانه‌اش تکیه بزنی! هانیه در سنتوری (داریوش مهرجویی) رفتنش این شکلی‌ست.

 

او حالا اگر حتی عاشق علی هم نباشد ولی هنوز ته دلش دوستش دارد و دلش به حالش می‌سوزد. آنجا که رو به محبوب امروزش از علی آن روزها می‌گوید که کل تهران از خانی‌آباد تا تجریش نامش را صدا می‌زدند و با آهنگ‌هایش حسابی خوش بودند، اینکه آن‌قدر زدند توی سرش تا سری بالا نگیرد و مجوز کنسرت‌ و آلبوم ندادند و رفته‌رفته منزوی‌اش کردند تا پناهنده افیون شود و آن روزهای رویایی را در دنیای خاص نشئگی جست‌وجو کند. هانیه حالا هم با دیدن علی دلش می‌لرزد و قدم‌هایش سست می‌شود. هرچند که از راه برنمی‌گردد ولی آنقدر ذاتش نیکوست و زنانگی دارد که گوشی طرف را بگیرد و شماره پدر علی را پیدا کند و خواهش کند که علی را به حال خود نگذارد. آدرسش را می‌دهد و در خود می‌شکند. این سرنوشتی نبود که خود‌خواسته رقم زده باشیم، هرچه هست جوری جبر زمان و مکان است! چرا که همه‌جا خانم فردوسی‌ها در دسترس نیستند که قوت قلب داده و شما را با استعدادهای خودتان آشتی دهند!

 

کدخبر: ۵۵۸۸۱۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر