قصههای گمشده- ۲۰ | زندگی و زمانه عباس(قسمت دوم)
قصه زندگی عباس کیارستمی؛ پس از انقلاب
هفت صبح| داستان زندگی کیارستمی را در روز پنجشنبه تا سال انقلاب مرور کردیم(اینجا بخوانید). هرچه بود سال 57 برای کیارستمی اینگونه تمام شد: تجربه نافرجام حضور در جشنواره مسکو، جایگاه نسبی در طبقه روشنفکر ایرانی به خاطر فیلم گزارش، اولین تجربه عکاسی حرفهای در زمستان جادههای اطراف تهران و نمایش شم متعالی خود در قاببندی، به دنیا آمدن دومین پسرش (بهمن) و بالاخره انقلاب.
کیارستمی در تهران ماند و در اوج غائلهها و برخوردها و اعتراضات و همه ناآرامیهای مهم ایران در سالهای 58 و 59، حکیمانه و عامدانه خود را بیرون از ماجرا نگاه داشت. او در سالهای 57 و 58 فیلم قضیه اول و قضیه دوم را ساخت. داستانی نمادین از یک اعتراض کوچک در یک مدرسه و چگونگی برخورد معلمها و دانشآموزان کلاس. در این فیلم جالب هوشمندانه شما نورالدین کیانوری و صادق خلخالی و صادق قطبزاده و چندین نفر دیگر از چهرههای سیاسی پهلوی و بعد از انقلاب را به عنوان حَکَم و کارشناس مشاهده میکنید.
کیارستمی در سالهای بعد هم ترجیح داد یک فیلم کوتاه بسیار هوشمندانه و به درد بخور به نام بهداشت دندان بسازد.و همین طور فیلمهایی مثل همسرایان. در سال 1360 از همسرش پروین امیرقلی جدا میشود. پس از سیزده سال.
در سال 1364 کانون پرورش فکری را متقاعد میکند که تهیه کننده دومین فیلم بلند او بشود. فیلمی برگرفته از یک شعر بلند سهراب سپهری. کیارستمی در این فیلم است که قاطعیت و استبداد و شیوه خاص خود در ساخت فیلم، دست بردن در بافت روستایی و تغییر پوشش طبیعی و فشار بر روی بازیگران کودک را به نمایش میگذارد. چیزی که موجب میشود از نگاه برخی فیلم بیش ازآنکه درباره دوستی باشد درباره ترس قهرمان کودک به نظر برسد. خانه دوست کجاست با فضای معصومانه و روستایی خود، مدیران فارابی و وزارت ارشاد را از خود بیخود کرد. جشنواره لوکارنو هم جایزه مهمی را به کیارستمی تقدیم کرد.
کیارستمی حالا یک چهره ممتاز در سینمای پس از انقلاب ایران محسوب میشود. مشق شب و سپس فیلم شگفتانگیز کلوزآپ کیارستمی را به یک چهره بینالمللی بدل ساخت. اما در داخل کشور منتقدان و اهالی سینما هنوز او را جدی نمیگرفتند. منتقدان و مسئولان و جامعه سینما مست دوقطبی بیضایی و مخملباف بودند و کیارستمی را یک موج توریست پسند موقت قلمداد میکردند. کیارستمی اما سبک خودش را ذره ذره پایه گذاری میکرد. مستند نمایی و ترکیبش با شخصیتها و داستانهایی شگفتانگیز و با چاشنی لحظات خاص انساندوستانه و کشف بازیگوشانه تفاوت رفتار آدمها وقتی جلوی دوربین قرار میگیرند. او که در مسافر اتود کوچکی بر این تئوری زده بود در کلوزآپ و بعد در زندگی و دیگر هیچ و زیر درختان زیتون این نگاه را به یک سبک قدرتمند سینمایی بدل کرد.
فیلمهای او روایتی از دوربین دوم در ضبط واکنش آدمهای عادی در مقابل یک دوربین فرضی دروغین هستند. در همین دهه هفتاد است که روابط عاشقانهای با خانم بازیگر جوان و مشهور سینمای ایران شکل میدهد که بیش از هشت سال به طول میانجامد. با زیر درختان زیتون وارد بخش مسابقه جشنواره کن میشود. حالا کم کم آن قدر اعتماد به نفس پیدا کرده که به شکل مستقیم وارد ایدههای اصلی زندگیاش بشود. مسئله مرگ و زندگی. و با طعم گیلاس اعتماد به نفس یک هنرمند اصیل و صریح را به نمایش میگذارد و نخل طلای کن را میبرد.
دیگر از او به عنوان مهمترین سینماگر دهه نود میلادی حرف میزنند. گدار او را با پیکاسو و هیچکاک مقایسه میکند. به لحاظ مبدع فرم بودن. در دوره نوین حالا او مهمان و داور جشنوارههای جهانی است، سلیقه خود را در ساخت احجام تجسمی، گرفتن عکسهای طبیعت و گزینش در اشعار قدیم و جدید به نمایش میگذارد. حتی اگر هنوز از سمت جامعه روشنفکری ایران دستکم گرفته شود. خودش را هوشمندانه از ورطه سیاست دور نگه میدارد حتی اگر کاترین دونوو دلربا هنگام اعطای نخل طلا بوسهای بر صورتش بزند. ماجرایی که موجب میشود در بازگشت به ایران توسط ماموران وزارت ارشاد از در پشتی ترمینال فراری داده شود تا معترضین اصولگرا به او دسترسی پیدا نکنند.
در دهه هشتاد در دنیای هنر و سینمای جهان او یک اسطوره زنده محسوب میشود. فیلمهای بسیاری با تقلید از سبک او ساخته میشوند. اطرافیانش از نحوه دیکتاتوری برخوردها و رفتارش گلهمندند. عقب نشینی نمیکند و در مورد ایدههایش کوتاه نمیآید. طرحها و گاه فیلمنامههایش توسط مانی حقیقی، جعفر پناهی، پرویز شهبازی، ابراهیم فروزش و علیرضا رئیسیان به فیلمهای سینمایی بدل میشوند. در مورد همه آنها سختگیر است و طاقت تغییر ایدههایش را ندارد.
با این حال دوستان قدیمیاش را فراموش نمیکند. و حواسش به آنها هست. پروژههای مشترک بینالمللیاش شروع میشوند. در ایتالیا و فرانسه و بعد هم ژاپن. حالا با قاطعیت بیشتری درباره مرگ و زیستن و جاودانگی حرف میزند. قشنگ حرف میزند. قشنگ داستان تعریف میکند. سنش بالا رفته و حالا احساس نزدیک شدن به مرگ در کارهایش و در کلامش بیش از پیش متجلی میشوند.
روابط دوستانهای با ژولیت بینوش به هم میزند و او را به تهران دعوت میکند و در لواسان با او دیزی میخورد و مقدمات پروژه زیبای کپی برابر اصل را با او آماده میکند. بچه تنگدست محله اختیاریه که در سی و چند سالگی در یک زندگی کارمندی پر فراز و نشیب غرق بود حالا در هفتاد سالگی مرد بیرقیب عرصه سینماست. آن بالای بالا. هیچ دری به سمت او بسته نیست. سختگیرترین سفارتخانهها هم با دادن کوچکترین آشنایی با کیارستمی درهای خود را به سمت متقاضی باز میکردند.
درباره او جایی نوشتم: با دیدن دوباره فیلمهای کیارستمی و عکسها و حرفها و ایدههایش، به این نتیجه میرسم که اصیلترین و والاترین هنرمندی است که در ایران معاصر به چشم دیدهایم. جایی که کشف و شهود بیواسطه هنرمند از سد حسابگریها و موضعگیریها و نمایشها عبور میکند. اصالت هنر با تمام ناموزونی و فراز و فرودش. هنرمند با تمام نقایص و تردیدها و شبهاتش. طعم گیلاس، کپی برابر اصل، باد ما را خواهد برد سه نقطه اوج این تردد هنرمندانه در جهان هستند. جایگاه کلوزآپ را میدانم و از حلقه عشاق خانه دوست کجاست هم با خبرم اما این سه فیلم پرتره یک هنرمند ژرفاندیش ضداحساسات را برای ما شکل میدهند. شگفتزده و حیران در برابر جهان. در برابر خاک.