ستون فقرات| مردگانِ روی خاک
مرگ ویروس است یک نفر را زیر خاک میکِشد و باقی نزدیکانش را روی خاک
هفت صبح| در روزهای گذشته برای چند نفر پیام تسلیت فرستادم. استوریها را که باز میکنی میان تصاویر سفر و جملات قصار و اخبار کشتههای جنگ و شام دیشب، به عکس قابشدهای برمیخوری که دورش با گلهای سفید تزئینشده؛ پدرهای مرده، خواهرزادههای ناکام، فرزندِ زیر خاک خوابیده. استیو تولتز، در یکی از کتابهایش گفته بود: آیا مادر یک فرزند از دنیا رفته، هنوز مادر است؟ برای بیوه و یتیم کلمه داریم ولی برای پدر و مادری بچه مرده، نه.
به اندازه میلیونها انسانی که تا بهحال مردهاند، روایت مرگ وجود دارد. هربار که کسی میمیرد، بازماندگان شروع میکنند به ترسیم رفتنش. این سوگنامهها، غمناک و دلتنگکنندهاند اما به گمانم، انسانیترین جملاتی هستند که درباره دیگری نوشته میشوند.
چندی قبل با متنی از کاربری ناشناس روبهرو شدم که از مرگ برادرش نوشته بود؛ نثری پر ایراد اما روایتی میخکوبکننده. نوشته بود برادرش در خانهای با راهپلههای تنگ و پیچدرپیچ از دنیا رفت. به او گفتند تخت حمل جنازه از پلهها بالا نمیآید و او مجبور شده بود، برادر مردهاش را روی دوش بیندازد و سهطبقه را پایین بیاید. نوشته بود 35سال برادری، همه شوخیها، دعواها و خاطرات را روی کول گذاشتم و از راهپلههای باریک، پایین آمدم. با هر قدمی که برمیداشتم صحنههایی از زندگی از جلوی چشمم رد میشد. فکر میکردم کاش یک دفعه نفس بکشد، با چند سرفه به حال بیاید و چشمهایش را باز کند. که باز نکرد. که زنده نشد. که خدا نخواست.
با شنیدن خبر قاب عکس شدن هر آدمی یادت میافتد که مرگ ویروس است. یک نفر را زیر خاک میکِشد و باقی نزدیکانش را روی خاک، از پا در میآورد. مرگ همیشه تلخ است، سهمناک است و شکستناپذیر.