کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۶۲۷۹
تاریخ خبر:

ستون فقرات| صبح روز بعد

ستون فقرات| صبح روز بعد

یادداشت آنالی اکبری در ستون فقرات امروز روزنامه هفت صبح

هفت صبح| چشم‌هایم را باز کردم. اتاق در سکوت و تاریکیِ نیمه شب فرو رفته بود. بدون آن که نگاهی به ساعت بندازم می‌دانستم هنوز خیلی مانده تا طلوع آفتاب روز بعد. خواستم به سمت موبایل بچرخم و اخبار را چک کنم و ببینم زندگی‌مان به کدام سمت خواهد رفت. نتوانستم. نه شانه‌ام تکان خورد و نه بازویم. باید گردنم را می‌چرخاندم. نمی‌چرخید. دست‌ها، پاها، انگشت‌ها، تک تک اعضای تنم دچار سکونی ناخواسته شده بود.

 

فقط مغزم بود که افتاده بود روی دور تند و آنچه پیش از خواب خوانده و شنیده بود را مرور می‌کرد و نمی‌دانست چه در انتظار است. همه قدرتم را جمع کردم تا بتوانم تکانی به آن اسکلت لعنتی بدهم.

 

تنم مثل مانعی عظیم و بتنی جلوی در مغازه‌ای پلمب شده بود؛ سنگین و نفوذناپذیر. حس کردم دارم در اعماق تخت فرو می‌روم. مثل زندانی‌ای با دست و پاهای بسته در دریاچه‌ای سیاه فرو می‌رفتم. باید دست و پا می‌زدم. باید فریاد می‌کشیدم. قطره‌های صدایی ناله مانند از لای لب‌های به هم دوخته‌ام بیرون ریخت. سرعت سقوط هر لحظه بیشتر می‌شد. تسلیم شدم. منتظر ماندم. مثل همه وقت‌هایی که انتظار می‌کشیم تا ببینیم چه بر سرمان می‌آید. کی رهایی و سعادتی کوتاه و موقت سراغمان می‌آید و کی متلاشی می‌شویم، از هم می‌پاشیم.

 

دست از تلاش که برداشتم سقوط هم به پایان رسید. نور کم جانی را دیدم که روی تاریکی سقف افتاد. چشم‌هایم را باز کردم. روی تختخواب نیم خیز شدم. شب بود. هنوز خیلی مانده بود تا طلوع آفتاب روز بعد. یک بار دیگر از خوابی در خواب بیدار شده بودم.

 

کدخبر: ۵۵۶۲۷۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر