قصههای گمشده ۱۰ | نام کوچکش طوسی بود
داستان طوسی حائری، شخصیت فرهنگی جریانساز اما مهجور دهه ۳۰ و ۴۰
هفت صبح| وقتی درباره چهرههای جریان ساز حوزه فرهنگ در دهههای سی و چهل جستوجو میکنیم به نامهای اصلی و مهمی میرسیم. جلال آل احمد و ابراهیم گلستان و در مرحله بعد احمد شاملو. اما کسان دیگری هم بودهاند که تاثیر خود را بر جریانات فرهنگی کشور در حافظه تاریخ ثبت کردهاند. مثلا فریدون رهنما یا فرخ غفاری. یکی از مهجورترین نامها؛ مطمئنا طوسی حائری بوده است. یا در واقع طوسیه حائری مازندرانی.
از خانواده بزرگ حائریهای مازندران. از خانوادهای روحانی و البته زمیندار و ثروتمند. متولد 1296 بود. و جزو اولین گروه از دخترانی که برای تحصیل وارد دانشسرای عالی و دانشکده علوم و ادبیات دانشگاه تهران شدند. دوازده نفر بودند. با نام حائری چندتا از این اولینها گره خورده است.
اولین دانشجوی زن ایرانی که در فرانسه تحصیل کرد و مدرک کارشناسی ارشد سوربن به دست آورد و در بازگشت اولین گوینده زن رادیو در سال 1319 شد. یک ازدواج نافرجام میکند با مردی به نام اسد صدری. کلا سه سال به طول میانجامد. در دهه بیست در کنار گویندگی به ترجمه آثار فرانسه میپرداخت و بعد در سال 1328 رفت برای گرفتن دکترایش فرانسه. وقتی به ایران بازگشت دیگر در کانون محفل روشنفکری ایرانی بود که در گذر از حوادث سیاسی دهه بیست، شکل و شمایل متمرکزی پیدا کرده بود.
در این سالهاست که با دختری بسیار جوان آشنا میشود که رازهای زندگی تلخ زناشوییاش را برای او و دوستانش نقل میکرد. دختری که هنوز بیست سال هم نداشت اما قریحه شاعری قابل توجهی داشت و خب طوسی هم از اروپا آمده بود و بالکل در هیبت زن روشنفکر اروپا دیده فرورفته بود و شروع میکند فروغ را تشویق کردن به جدا شدن از همسرش و در نهایت فروغ از پرویز شاپور جدا میشود: «اولین چیزی که من و خانم رخشا احساس کردیم این بود که فروغ و شوهرش تجانس روحی ندارند و احساس کردیم این ازدواج جلوی رشد فکری فروغ را میگیرد. من شوهرش پرویز شاپور را خیلی خوب میشناسم… به نظر چنین میرسید که اینها برای یکدیگر ساخته نشدهاند…»
در همین سالهاست که طوسی حائری دیگر در محافل روشنفکری چهرهای سرشناس و محبوب است. گلستان و نجف دریابندری از دوستان نزدیکش بودند و او هرچه بیشتر در نقش مادرخوانده محافل روشنفکری ایرانی فرو میرود. در همین دوران است که با احمد شاملوی جوان آشنا میشود. شاعر جوان 32 ساله که هشت سال از طوسی کوچکتر بود و بعد از یک دوره ازدواج تنگدستانه از همسرش (اشرف الملوک اسلامیه) جدا شده بود و درگیر پرداخت نفقه به او بود و همچون موجودی سرگردان و بیپناه به نظر میرسید.
طوسی با شاملو ازدواج کرد و به تهیه کننده و اسپانسر او بدل شد. مجله آشنا را راهاندازی کرد و سردبیریاش را به شاملو سپرد و در تلاش مرارت بار شاملو در ترجمه اشعار و رمانهای خارجی، طوسی به چهرهای موثر بدل شد. خیلیها در ترجمههای شاملو ردپای فصاحت و تسلط متواضعانه طوسی را میدیدند که از نقش پنهان خود در اوج گیری شاعر پراستعداد شکست خورده لذت میبرد. در همین دوران است که شاملو چند شعر مشهور خودش را به طوسی تقدیم میکند از جمله شعر« من بهارم تو زمین ...» یا شعر :« من فکر میکنم/هرگز نبوده قلب من /اینگونه گرم و سرخ.»
آن طور که نجف دریابندری و ابراهیم گلستان تعریف کردهاند مهمترین مایه اختلاف طوسی و شاملو مسئله اعتیاد شاعر جوان بود. نجف دریابندری میگوید: «طوسی زن خوبی بود. من بیشتر با او رفیق شدم. علت جدا شدن من از شاملو هم همین رفتارش با طوسی بود. این را هم بگویم که طوسی یک روز به من گفت: شاملو معتاد است. من چند بار او را پیش دکتر بردهام ترک کرده اما دوباره! شما که رفیقش هستی بهش بگو که ترک کند.»
سال 1340 شاملو از منجی خود جدا شد. شاملوی36 ساله و طوسی حائری 44 ساله. شیوه جدا شدن این دو نفر یکی از دستمایههای انتقاد از شاملو بوده است. و محکوم کردن او به ناجوانمردی و قدر ناشناسی. گلستان هم میگوید:« شاملو تمام ثروت طوسی حائری را بالا کشید و از خانه بیرونش کرد.» اما خب یادمان باشد که دریابندری و گلستان کلا رابطه خوبی با شاملو نداشتند. به هرحال آغاز دهه چهل است و شاملو ستارهاش به سرعت در حال صعود است و طوسی حائری در آغاز پای گذاشتن به دوران میانسالی.
شاملو خود میگوید: «یک شب بحث بالا گرفت، کتاب و یادداشت و لباس و لوازمم را به امان خدا رها کردم؛ بارانی و کیف دستیام را برداشتم و برای همیشه از خانه بیرون آمدم و خلاص!» همان خانهای که در یکی از کوچههای میدان ژاله بود و به طوسی حائری تعلق داشت.
طوسی حائری را میتوانید در فیلم کوتاه خواستگاری هم ببینید. در فیلمی که در سال 1341 به سفارش کاناداییها درباره شیوههای معاشرت زوجهای جوان در ایران ساخته شده بود و نقش اصلی آن کار را فروغ فرخزاد داشت و طوسی هم همبازی او بود.
طوسی به تدریج نقش مرکزیاش در محافل روشنفکری را از دست داد. در سال 1346 سومین ازدواجش را با محمود بردبار انجام داد و همان سال وارد وزارت علوم شد و یک سال بعد تا مقام معاونت این وزارتخانه پیش رفت. راستش دیگر از او خبری نداریم. میدانیم که در سالهای پس از انقلاب در ایران ماند و به تدریس زبان فرانسه پرداخت و خانهاش محفل روشنفکرانی مثل براهنی و دریابندری بود. او در سال 1370 با همسرش راهی مازندران شده و ساکن خانهای ویلایی در محمودآباد شدند و دو سال بعد در سال 1372 و در سن 75 سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت.