کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۸۴۸۹
تاریخ خبر:

قصه‌های گمشده - ۹ | پسرک روزنامه‌فروش میدان فردوسی

قصه‌های گمشده - ۹ | پسرک روزنامه‌فروش میدان فردوسی

روایتی از زندگی عباس نعلبندیان، موفقیت، انزوا و مرگ

اول خرداد 1368. در طوفان حوادث ایران و جهان،کسی دقت نمی‌کند که در گوشه‌ای از تهران یک مرگ عجیب رخ داده است. در خیابان پیروزی میدان بروجردی. نویسنده‌ای 41 ساله که قبل از مرگ  یک نوار کاست از خود پر می‌کند و در روی جعبه سیگار وصیت ساده‌ای را می‌نویسد و  بعد با مجموعه‌ای از دیازپام و اکسازپام و این طور چیزها خودکشی می‌کند. در روزی که دوستش فردوس کاویانی و آستیم  برخلاف هر روز نتوانسته بودند به دلایلی  به او سر بزنند‌. نعلبندیان می‌رود در زنجیره صادق هدایت و سهراب شهید ثالث و بعدها هم غزاله علیزاده.

 

عباس نعلبندیان از عجایب فرهنگی دهه چهل و پنجاه بود. نوجوانی که در دکه روزنامه فروشی پدرش کار می‌کرد و بی‌وقفه مجله و کتاب می‌خواند و در مدرسه فخر رازی همکلاس بیژن مفید و محمود استاد محمد شده بود.

 

استاد محمد این‌گونه توصیفش کرده بود: «‌ظاهرش مثل ما نبود. موهایش کوتاه، دکمه یخه پیراهنش-بسته و صورتش-زیر سایه ته ریش.کت و شلوار تیره، عینک نمره دار تیره، ... در دهه عاشورا از قید بساط آزاد بود. دسته‌های سینه زنی را از دست نمی‌داد.....روز عاشورا در شلوغ‌ترین منطقه بازار، در ساکت‌ترین حالت ظاهری با  جماعت پرخروش می‌خروشید و گاهی با چهار انگشت یک دست، سینه هم می‌زد. دهان به می نیالوده بود و نمی‌آلود. سیگار نمی‌کشید و محجوب بود. خنده نداشت، بروز شادی‌اش در یک لبخند کوتاه و کم رنگ خلاصه می‌شد. همیشه در شنیدن صدایش مسئله داشتیم،به خصوص در جمع پنج شش نفره.عصا قورت داده راه می‌رفت ...»

 

نه درسش خوب بود و نه وضع مالی‌اش. یک زندگی خانوادگی درهم برهم داشت  و در فرصت‌های میان کار در دکه روزنامه فروشی و کلاس‌های مدرسه وقت  می‌کرد و سینما می‌رفت. 19 ساله بود که یک نمایشنامه نوشت. دکتر عنایت آن را در مجله نگین چاپ کرد با کلی طعنه درباره رسم‌الخط عجیب نویسنده گمنام.  20 ساله بود که در یک فراخوان نمایشنامه نویسی برای  یافتن پروژه مناسب جشن هنر شیراز شرکت کرد و یکی از عجیب‌ترین قطعات نمایشی  را به این مسابقه ارائه داد و در میان شگفتی همگان این پسرک گمنام برنده جایزه مهمی در این مسابقه شد و 5 هزار تومان پول برنده شد.

 

اسم نمایشنامه «پژوهشی ژرف و سترگ در سنگواره‌های قرن بیست و پنجم زمین‌شناسی یا چهاردهم، بیستم فرقی نمی‌کند.» نمایشنامه‌ای که شاید امروزه هضمش برای ما ثقیل باشد اما در فضای نمایشنامه‌نویسی نوپای ایرانی در دهه چهل که با بلبل گمگشته علی نصیریان و کارهای اکبر رادی و غلامحسین ساعدی در حال پوست انداختن بود، ‌این شیوه و سبک این جوان گمنام خیلی‌ها را به سر شوق آورد. به‌خصوص آربی آوانسیان که  همراه با بیژن صفاری و حمایت رضا قطبی  درصدد راه‌اندازی کارگاه نمایش بود و بلافاصله نعلبندیان بسیار جوان را به هیات مدیره این کارگاه وارد کرد. نعلبندیان 22 ساله.

 

اما دشمنان متعددی هم پیدا شدند که از این جایزه عصبانی بودند و روایت است که پای او را از پاتوق همیشگی‌اش یعنی کافه فیروز بریدند و نعلبندیان  به سرعت از جریان چپ تئاتر و ادبیات ایران جدا شد. هرچند خودش یک دلبستگی غریزی به پیرمرد احمد‌آباد (مصدق) و چه‌گوارای آرژانتینی  داشت. هرچه بود از سال 48 تا سال 57، پسرک روزنامه فروش میدان فردوسی، ‌به یکی از ستون‌های تئاتر ایران بدل شد که با استفاده از پشتیبانی مالی تلویزیون قطبی و صفاری و اعتماد بی‌حد و مرز آربی آوانسیان نمایشنامه‌های آوانگارد خود را می‌نوشت و با آزادی عمل کامل بر اجرای آنها نظارت می‌کرد.

 

در همین کارگاه نمایش با شکوه نجم‌آبادی بازیگر ازدواج کرد و بعد از سه سال جدا شد.  دشمنان بسیار متعددی داشت که او را به گنده‌گویی و کم‌مایگی متهم می‌کردند مثل هوشنگ حسامی و یا بهنام ناطقی و حتی داوود رشیدی از نبوغش روایت‌های فراوانی در دست است. این که  انگلیسی را پیش خودش آموخت تاآنجا که به ترجمه نمایشنامه‌های انگلیسی می‌پرداخت؛ به متون پهلوی مسلط بود،‌ عربی بلد بود و احاطه چشمگیری به قرآن داشت.

 

او از نسل اعجوبه‌هایی بود که در فضای فرهنگی دهه چهل و پنجاه ایران ظهور کرده بودند. مثل بیژن الهی  و سهراب شهید ثالث. در فضایی کاملا منزوی  و با اصرار بر سبک خاص زندگی و خلاقیت خود. منفرد و جدا و لجوج. زندگی‌اش را وقف تئاتر کرده بود.

 

او در مقابل انقلاب گیج و حیران بود. وقتی تلویزیون  تسخیر شد قاعدتا کارگاه نمایش هم منحل شد. روایتی است که در کشوی میز او اعلامیه‌ای از شاپور بختیار یافت کردند که موجب شد تا یک حبس سه چهار ماهه را تجربه کند. وقتی از زندان بیرون آمد دنیا بالکل تغییر کرده بود. ارزش‌ها و رویکردها و آدم‌ها. دوستانش به سختی مواظبش بودند. به‌خصوص فردوس کاویانی و محمد آستیم. اما نعلبندیان و افکار خاص و انتزاعی‌اش جایی در فضای پرشور دهه شصت ایران نداشتند. منزوی شد‌. او توان وفق دادن خود با دنیای جدید را نداشت‌.

 

شایعاتی هست که از گرفتار شدنش در مواد مخدر روایت کرده‌اند. و در نهایت در پایانی تراژیک خودش را کشت. روزی باید برای این قبیله منزوی‌،‌ نعلبندیان و شهیدثالث و بیژن الهی  و بهرام صادقی که در سه دنیای متفاوت فرهنگی فعالیت می‌کردند یک متن واحد بنویسم. آدم‌های تکرو و بدفرجام.

کدخبر: ۵۵۸۴۸۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر