کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۸۳۳۰
تاریخ خبر:

... و چنان بی‌تابم

... و چنان بی‌تابم

قصه‌های گمشده - ۸

هفت صبح| سهراب سپهری مصداق خیلی دور، خیلی نزدیک است. زندگی و آوازه‌اش آنقدر با تناقضات و شایعات آمیخته شده که تشخیص سپهری واقعی کار ساده‌ای نیست. برای من او چهره‌ای از یک فیلم دوستانه از ابتدای دهه پنجاه است که در کنار مهرجویی و گلی ترقی و داریوش شایگان و عزت‌الله انتظامی و چند نام‌آور دیگر در حال انجام یک بازی دسته جمعی است. فیلم بی‌صداست و ما فقط جهد و جهش سهراب را می‌بینیم. سرخوشان روشنفکر دهه پنجاه. در غیاب چپ‌های خشمگین آن سال‌ها. برای من او آن طرفدار متعصب تیم‌های عقاب و پاس است که مشتری ثابت امجدیه است و از نامه نوشتن به کیهان ورزشی در قامت یک فوتبال‌دوست دوآتشه ابایی ندارد.

 

برای من او آن شاعری است که در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه هفتاد، محبوب‌ترین چهره ادبی در میان دانشجویان بود و هشت کتابش، رایج‌ترین هدیه بین عشاق جوان و خجالتی آن سال‌ها محسوب می‌شد که با اولین نم باران گستاخانه ابیات شعرهای سهراب را برای هم زمزمه می‌کردند و سرخ می‌شدند. آن دوران او شاعر اول کشور بود. هنوز آوازه شاملو و فروغ، تلالوی او را کم نساخته بود.

 

برای من او شاعری بود که لابد دستی هم در نقاشی داشته و آثارش که معلوم نیست چندتا هستند رکوردهای حراج تهران و دوبی و لندن را جا‌به‌جا می‌کردند. برای من او شاعر آن کاست زیبا در گلستانه است. ساخته هوشنگ کامکار و دکلمه احمدرضا احمدی و آواز شهرام ناظری: «‌و چنان بی‌تابم /که دلم می‌خواهد / بروم تا سر کوه/ بدوم تا ته دشت ... ».

 

برای من سهراب کسی است که در بیست سالگی‌مان در سفری ماجراجویانه گروهی دختر و پسر دانشجو سوار بر یک مینی‌بوس زهوار در رفته در سالمرگش خودمان را به مشهد اردهال رساندیم و در زیر بارانی سیل‌آسا از مزارش زیارت کردیم و یک نیمچه تجربه روحانی را در آن سن از سر گذراندیم و سعی می‌کردیم بوی علف گلستانه را از همان فاصله استشمام کنیم.

 

بعدها فهمیدم که او در خانواده‌ای ریشه‌دار و پر از چهره‌های هنر و سیاست و تاریخ در کاشان متولد شده. پدربزرگ او میرزا نصرالله‌خان، اولین رئیس تلگراف کاشان بود و پدرش اسدالله و مادرش ماه جبین، هر دو اهل هنر و ادبیات بودند. او کودکی خود را در باغ بزرگ خانوادگی‌شان گذراند. در جوانی به تهران می‌آید و در دانشکده هنرهای زیبا، قبول می‌شود و آنجا نقاشی می‌کند و طراحی و طبع شعر خود را نیز می‌آزماید و کتاب‌هایش را چاپ می‌کند. معاش خود را با تدریس نقاشی و طراحی در مدارس و دانشکده می‌گذراند.

 

عشق و عاشقی؟‌ ردپای هیچ زنی در زندگی او پیدا نشده. چه در جوانی و چه در میانسالی. سی‌ساله است که در اولین بی‌ینال دوسالانه هنرهای تجسمی در ایران به سال 1337 برنده جایزه اول می‌شود و شهرت هنری‌اش قبل از آوازه شاعری به سراغش می‌آید.

 

از سال 36 تا 55، 12بار راهی خارج ازکشور می‌شود. بار اول یک سفر زمینی ماجراجویانه به فرانسه و ایتالیا داشت و بعد از آن، تقریبا هرسال چند ماهی را در خارج از کشور می‌گذراند. جوایز کارهای نقاشی‌اش و همین‌طور ارثی که پس از مرگ پدرش در سال 1341 به او رسید و همین طور آزاد بودنش از هرگونه تعلق عشقی و خانوادگی موجب شد تا همه مشاغل را کنار بگذارد، ‌آتلیه شخصی خود را بنا و سفرهای طول و درازش را‌ آغاز کند. به ژاپن، پاکستان، هند، افغانستان، ‌فرانسه، آلمان، انگلیس‌، هلند، اتریش، ‌ایتالیا، ‌آمریکا و... این مسافرت‌ها نوعی سیروسلوک شخصی برای او بودند.

 

فروغ فرخزاد علاقه ویژه‌ای به او داشت و سهراب را به محافل و جرگه‌های روشنفکران و ادبا و هنرمندان تهران وارد ساخته بود. در میانه دهه چهل، شهرت شاعری‌اش بالا می‌گیرد. با انتشار شعر بلند صدای پای آب. اهل ورزش است و سلامتی و عرفان شرقی و مدیتیشن. منظم است و فروتن و آرام. متن عارفانه شعرهایش، ‌شاعران عموما چپ‌گرا و پرخروش آن سال‌ها را به خشم می‌آورد. شاملو رسما علیه او حرف زد و تخطئه‌اش کرد اما بعدها کمی مواضعش نرم‌تر شده بود.

 

خب در یک دهه گذشته، مدام با قیمت تابلوهایش شوکه می‌شویم. تابلوهایی که همراه با تورم با قیمت‌هایی سرسام‌آور خریدوفروش می‌شوند.

 

دیگر شعرهایش را نمی‌خوانم. راستش، کلا شعر کم می‌خوانم اما هنوز هم از دیدن برخی ابیاتش در تابلوهای تبلیغاتی به وجد می‌آیم.

 

در مورد او شفیعی کدکنی چنین اظهارنظر سرسختانه‌ای را به یادگار گذاشته:‌ «در عصر خودِ ما نیز، نسلی که به سپهری چنان هجوم برده که گویی از نظر ایشان، سپهری شاعری بزرگ‌تر از سعدی و خیام و مولوی است، به‌ همین دلیل است؛ این نسل، نسلی است که از هرگونه نظام خردگرایانه‌ای بیزار است و می‌کوشد خِرد خویش را، با هر وسیله‌ای که در دسترس دارد، زیر پا بگذارد و یکی از این نردبان‌ها، شعر سپهری است و اگر سپهری کم آمد، کریشنامورتی و کاستاندا را هم ضمیمه می‌کند وگرنه چگونه امکان دارد که جوانی، یک مصراع از سعدی و حافظ و فردوسی و مولوی و از معاصرانِ خود امثال اخوان و فروغ و نیما به یاد نداشته باشد و مسحور هشت‌کتاب سپهری باشد.»

 

سهراب سپهری در دی‌ماه 1358،‌ یعنی در اوج روزهای پرتنش حاکم بر ایران پس از انقلاب و ایام بعد از اشغال سفارت آمریکا، دچار سرطان خون شد و یک ماه بعد به انگلیس برای مداوا رفت و در برگشت در بیمارستان پارس تهران بستری شد و در حالی‌که باور نمی‌کرد که مرگ ناگهان به سراغش آمده باشد، در اول اردیبهشت 1359 در همین بیمارستان درگذشت.در 51 سالگی.

 

کدخبر: ۵۵۸۳۳۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر