۱۰۰قصه دیگر از لابهلای تاریخ| هیاهو در کتابخانه
ماجرای یک داستان بامزه که در اسفندماه 1346 در کتابخانه پهلوی رخ داد
روزنامه هفت صبح| شجاعالدین شفا پدیده عجیبی بود. یکی از آن موجودات غریبی که در دربار به مدت بیش از بیست سال جاخوش کرده بودند و با شدت و حدت بر مسئله باستانگرایی و وصل کردن سلسله پهلوی به تاریخ پادشاهان قدیم پافشاری میکرد. هیچ ابایی از بیان عقاید ضد دینی خود نداشت و در این راه پرچم را از دست احمد کسروی گرفته بود. هرچقدر کسروی تلاش میکرد برای ایدههای خود به هر زحمتی که هست صغرا کبراهای منطقی مهیا کند شفا خودش را دربند این مسائل نمیکرد.
به راحتی حکمهای کلی میداد و گاه عوامانه احساسات شنونده و مخاطب خود را بر میانگیخت. به عنوان یک متولد قم و کسی که تحصیلات حوزوی هم داشته (بعدها در بیروت و فرانسه تحصیلات دانشگاهیاش را تکمیل میکند) این شیوه او شگفتانگیز بود. قبل از این که سید حسین نصر در اطراف دربار رفت و آمد کند پرچم تئوریسینهای فرهنگی مقبول دربار به او و تا حدی هم صدرالدین الهی سپرده شده بود و بعدها مرحوم سیامک پورزند بود.
اما شفا با شیوه خاص خود و با پله کردن دایی سیاستمدارش (باقر کاظمی یا همان مهذب الدوله) و رفاقتش با حسین علا، نزدیکترین فرد در دربار بود و مورد وثوق محمدرضا و متخصص نوشتن سخنرانیهای پرآب و تاب و باستانگرایانه. سخنرانی کوروش بخواب که من بیدارم را او برای محمدرضا نوشته بود. او یکی از تئوریسینهای جشنهای دو هزار و پانصد ساله بود و از بانیان تغییر تقویم هجری شمسی به تقویم پادشاهی و از مدیران پروژه نافرجام کتابخانه پهلوی و از کسانی که جشن تاجگذاری محمدرضا را مدیریت میکردند.
داستان رشوهای که از مجله پاریماچ گرفت تا عکاس این مجله بهترین تصاویر این مراسم تاجگذاری را شکار کند موجب شکایت بسیاری از مجلات بزرگ جهان و رایزنهای فرهنگی سفارتخانه های خارجی شده بود. اینها را همه گفتیم تا یک داستان بامزه برایتان نقل کنیم. ماجرایی که در اسفندماه 1346 در کتابخانه پهلوی رخ داد. همسر شجاعالدین شفا که خواهر تیمسار جهانگیر قانع بود، به روابط همسرش با یکی از معاونینش یعنی خانم دکتر نوشین ناهور مشکوک میشود و زمزمه این ماجرا دلهرهای درمحل کتابخانه پهلوی به راه میاندازد.
چرا؟ چون یک سال قبل این خانم (همسر آقای شفا) به روابط ژانین دولتشاهی از دیگر همکاران این کتابخانه با آقای شفا مشکوک شده بود و پس از تهدید و تماس تلفنی با خانم دولتشاهی، این خانم حین عبور از خیابان جلوی کتابخانه، با یک ماشین به شدت تصادف میکند و وقتی نالان و مصدوم خود را به پیاده رو میکشاند یک مرد دیگر به او حمله میکند و کتکش میزند و وقتی بدن نیمه جانش وارد محل کتابخانه میشود این بار خود خانم قانع (همسر شفا) به سمت او یورش میبرد و نتیجه ترک خدمت از سوی خانم دولتشاهی است!
خانم ناهور اما خونسردی خود را حفظ میکند و به خانم قانع تلفن میزند و میگوید که این شایعات احمقانه هستند اما قانع نمیپذیرد و تلفن را روی او قطع میکند. ناهور دوباره زنگ میزند و این بار او تلفن را قطع میکند. ریتم حوادث از این به بعد تندتر میشود. ابتدا خانم ثریا سعادت منشی آقای شفا به اتاق خانم ناهور میآید که چه کردی که همسر آقای شفا تهدید به کشتن تو کرده و سریع از اداره خارج شو.
اما ناهور میگوید میمانم و از شرف و آبروی خودم دفاع میکنم! بعد خود شجاعالدین شفا سراسیمه به اتاق او میآید و از خانم ناهور میخواهد که دیگر سرکار نیاید و شفا متعهد میشود که شغلی برای او در دربار پیدا کند. ناهور اما میگوید تو در دربار اصلا برش نداری چرا که 27 روز خدمت من برای جشن تاجگذاری (1345)هیچ اجر معنوی و مادی به همراه نداشته است ...اگر مرا در نخست وزیری به کار میگیری قبول! شفا اما هشدار میدهد که این طوری جانت در معرض خطر است چرا که همسرم با من تماس گرفته و گفته که تو با او بد حرف زدهای و از این به بعد هر اتفاقی بیافتد تقصیر تو است!
درباره خانم دکتر ناهور بگوییم که او شش سال قبل و در حالی که تنها 22 سال داشت در مسابقات سوارکاری جلالیه تهران به شکلی غافلگیر کننده قهرمان شده بود و عکسش روی مجلات و نشریات رفته بود و خانم جوان برازندهای هم بودند.
به هرحال خانم ناهور خودش را بیتفاوت نشان میدهد اما بلافاصله دوستانش را به اتاق خود میبرد تا اگر از سوی خانم قانع اقدامی صورت بگیرد در کنارش باشند. شایعه پرطرفدار این است که خانم قانع (همسر شفا) میخواهد روی صورت ناهور اسید بپاشد!
آن طور که ناهور در نامهاش به ساواک نقل کرده حوالی ظهر خانم مینوی، که دختر تیمسار مینوی است و همسر دکتر شفیعزاده، به او تلفن میزنند که خطر جدی است. در نهایت خانم دکتر ناهور با ماشین یکی از دوستانش به خانه میرود و روز بعد شرح ماجرا را به ساواک و تیمسار نصیری مینویسد و در جایی هم ذکر میکند که: من به آقای شفا گفتم که مطمئن هستم تیمسار نصیری مرا به خاطر خانم دکتر شفا رها نخواهند کرد!
از ادامه این داستان جذاب در کتابخانه پهلوی بیخبریم. کتابخانه پهلوی هفده سال در مرحله پیش تولید و مقدمات باقی ماند و دست آخر با سقوط حکومت پهلوی پروندهاش بسته شد. شجاعالدین شفا در سال 1389 و در سن 92 سالگی در پاریس درگذشت.