کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۴۰۸۲
تاریخ خبر:

۱۰۰ قصه دیگر از لابه‌لای تاریخ| روایت‌هایی از‌ نابغه خراسان

 100 قصه دیگر از لابه‌لای تاریخ| روایت‌هایی از‌ نابغه خراسان

روایت‌هایی از مهرداد درویش‌پور که در سال 1369 میزبان اخوان ثالث در اسکاندیناوی بود

روزنامه هفت صبح| ادیب سرشناسی روزی می‌گفت که برخلاف تلقی عمومی آن حس بی‌خودی و کشف شهود و خلسه در اشعار کلاسیک بیش از اشعار نو است. خب ادعای عجیبی بود چرا که شعر کلاسیک در دیواره قافیه و ردیف و وزن، قاعدتا گرفتار است و شاعر باید در میانه این قواعد و محدودیت‌ها، همچون یک صنعتکار شعر خود را بسراید. برخلاف بی‌قیدی و نامحدودیتی تقریبی که در شعر نو وجود دارد.

 

اما این ادیب عزیز معتقد بود که شعر کلاسیک به خاطر فرم موسیقایی‌اش ظرف بهتر و دقیق‌تری برای نمایش و بیان ناخودآگاه شاعر و کشف و شهود اوست. در حالیکه شعر نو در بهترین نمونه‌هایش نوعی معماری دقیق کلمات است. خب بعدها با او هم‌عقیده شدم. بهترین نمونه‌های شعر نو در ایران نمایشگاهی از نبوغ  شاعر در تسلط به کلمه و معماری کلمات است. مثل کارهای شاملو با تبلوری کامل از خودآگاهی شاعر. 

 

اما شاید اخوان ثالث از معدود شاعران شعر نو باشد که در آثارش به آن حس رهایی و موسیقایی  اشعار کلاسیک دست یافت. همین تسلط شگفت‌انگیزش و این  قدرتش در استفاده از سنت‌های کلاسیک در قالب‌های نو به او جایگاهی خاص بخشیده بود. او مردی متواضع بود اما بسیاری  بنا بر این داشتند که میراث نیما  بعدها به دو شاخه مجزا به رهبری شاملو و اخوان ثالث تقسیم شده است‌. هرچه هست در مورد اخوان بسیار کمتر از شاعران همرده‌اش نوشته شده. پس بگذارید آزاد و رها چند قسمت از این یادداشت‌ها را به اخوان ثالث اختصاص دهیم. 

 

روایت‌هایی از مهرداد درویش‌پور که در سال 1369 میزبان اخوان ثالث در اسکاندیناوی بود:   « اخوان ثالث به دعوت خانه‌های فرهنگ جهان در برلین به آلمان آمده بود و پس از اجرای برنامه در برلین برای شعرخوانی به انگلیس رفته و میهمان اسماعیل خویی و بیشتر میهمان ابراهیم گلستان بود. من و دوستانم همان جا تصمیم گرفتیم از او دعوت کنیم و برنامه‌های شعرخوانی در اسکاندیناوی تدارک ببینیم.

 

در منزل دوستم غلام که به اتفاق تعدادی دیگر جمع بودیم. از گلشیری خواهش کردم که از همان‌جا به اخوان زنگ بزند و زمینه این تماس و آشنایی را فراهم کند. گلشیری هم تلفن را برداشت و به منزل ابراهیم گلستان زنگ زد. اخوان آن موقع در منزل گلستان دوست دیرینه‌اش مستقر بود. گلشیری زنگ زد و بسیار رسمی پس از سلامی، گفت: «من گلشیری هستم، می‌خواستم با اخوان صحبت کنم».

 

گلستان هم – نمی‌دانم آیا به همین دلیل یا به دلیل دیگر- پشت تلفن خطاب به اخوان گفت: «شخصی به نام گلشیری با شما کار دارد». گلشیری بسیار ترش کرد و گفت یعنی ما شدیم شخصی به نام آقای گلشیری؟ ما هم یکه خوردیم ...

 

  تسلط ویژه‌اش بر ادبیات کهن و دلبستگی عمیقش به حافظ و خیام برایم حیرت‌انگیز بود. از شعرای قدیم این دو تن را خیلی قبول داشت. درباره حافظ می‌گفت «درست که حافظ رند بود اما او خار و خاشاک را با هم داشت. اما خیام یک خاشاک هم در اشعارش نیست.» به این معنی خیام را از حافظ رندتر و سرتر می‌دانست.

 

  اخوان با اینکه ۶۲ سال بیشتر نداشت به راستی مثل یک پیرمرد افتاده‌حال بود. یک پیرمرد زیبارو با چهره‌ای هنرمندانه که سوئدی‌ها و دانمارکی‌ها حتی می‌آمدند از نزدیک نگاهش می‌کردند و به زیبایی چهره‌اش لبخند می‌زدند و حتی دختران جوان گاه می‌گفتند چه پیرمرد خوشگلی! وقتی برای اخوان تعریف کردم که درباره او چنین می‌گویند از آنها تشکر و از ما گله‌ای کرد و گفت «لعنتی‌ها! چرا من را این همه دیر به این بهشت دعوت کردید؟!!».... 

 

  وقتی در استکهلم بودیم و اخوان کتاب‌های من را دید گله‌ای در خور تامل کرد که خوب است که یک خورده کتاب‌های مربوط به تاریخ ایران را بیشتر داشته باشی به جای کتاب‌های لوکاچ و نظایر آنها. من به تندی گفتم «آقای اخوان اینها بزرگ‌ترین اندیشمندان غرب هستند که بر جهان تأثیر گذاشته‌اند. من چندان نیازی به آن دسته از آثاری که مدنظر شماست نمی‌بینم و فکر می‌کنم دریغ از روشنفکران ایرانی که با این ادبیات غرب آشنایی کافی ندارند». گفت «انکار نمی‌کنم اما به هر حال تو یک ایرانی هستی و نیازمند شناختی عمیق‌تر از تاریخ سرزمینت.» 

 

  در هیچ دوره زندگی خود به اندازه دوره‌ای که با اخوان به سر بردم، به موسیقی سنتی گوش ندادم. البته سلیقه من و او درباره ادبیات ایران هم همیشه یکی نبود. البته هر دو خیام را به عنوان شاعر شاعران می‌ستودیم. مثلا من هر وقت به اشعار سایه (با صدای آواز شجریان) گوش می‌دادیم، با دلخوری می‌گفت نوار را عوض کن.

 

او توده‌ای است. می‌پرسیدم اما اشعارش زیبا است. اما او سبک شعری او را قبول نداشت. نمی‌دانم آیا واقعا چنین می‌اندیشید یا نوعی رقابت در پشت این اظهارنظر وجود داشت. ....وقتی از زیبایی‌‌های تصویرسازی در شعر سپهری می‌گفتم، آن را بیشتر عبارت‌پردازی شاعرانه و بازی با کلمات و نوعی کاریکلماتور می‌خواند. یا وقتی از جایگاه بلند شاملو و شعر سپید او سخن می‌گفتم حرف براهنی را تکرار می‌کرد که شعر گفتن به سبک اخوان بسیار دشوارتر و پیچیده‌تر از سبک شعر شاملو است.

 

  گرچه اخوان در برخورد شخصی‌اش بسیار صمیمی و فروتن و به قول خودش یک «روستایی ساده‌دل» بود اما از یک نخوت فرهنگی معناداری هم برخوردار بود. این را حتی از نوع برخوردش با شاملو و سهراب سپهری می‌توان فهمید. البته نیما یوشیج  را استاد خود می‌دانست و فروغ فرخزاد را هم خوب قبول داشت. اما درباره شاملو پس از سخنرانی او در برکلی برخورد منفی داشت.

 

احمد شاملو در سخنرانی‌اش در برکلی در همان سال یا کمی زودتر تصویر ارائه شده از ضحاک را در شاهنامه فردوسی به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهد و خشم ناسیونالیست‌های ایرانی بر اثر این حرف‌های او برانگیخته می‌شود. به شاملو تاخت و گفت «بیچه! دهانت بچاد که راجع به فردوسی این‌گونه صحبت کنی». 

 

 وقتی می‌گفتم شاملو یکی از قله‌های شعر فارسی است می‌گفت «قبول دارم ولی از خودش ردپای زنده‌ شاخصی باقی نگذاشته است. کدامیک از چهره‌های شاخص ادبیات، شاگرد او هستند؟ ولی به الهام گرفتگان از سبک شعری من نگاه کن. چهره‌های شاخصی مثل شفیعی کدکنی، مرتضی کاخی، اسماعیل خویی و نعمت میرزازاده (م. آزرم) از الهام گرفتگان سبک شعری و ادبی من هستند». اصلا حمله بی‌رحمانه شاملو به خویی را که «نسخه بدلی نگین اصلی همچون اخوان» خوانده بود، نشانه حسادت شاملو به خود می‌دانست.

 

  من در اظهارنظرهای اخوان نوعی تعصب نسبت به شاعران و نویسندگان اهل خراسان می‌دیدم. دولت آبادی را نمی‌دانم تنها به خاطر رمان کلیدر بود که خیلی تحسین می‌کرد یا علاوه بر آن به دلیل خراسانی بودن به مراتب بیشتر از گلشیری دوست داشت...»

 

کدخبر: ۵۵۴۰۸۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر