۱۰۰قصه دیگر از لابهلای تاریخ| جعبهای از عجایب و تناقضات
درباره فریدون؛ متناقضترین چهره خانواده فرخزاد
روزنامه هفت صبح| پنجشنبه و شنبه درباره خانواده فروغ فرخزاد نوشتیم. درباره خودش و برادر و خواهرها و پدر و مادر و فرزندخواندهاش. متناقضترین چهره خانواده فروغ، مطمئنا فریدون بود. فریدون دو سال از فروغ کوچکتر بود هرچند به دلایلی نامعلوم همه جا سن خود را دو سال کمتر از سن شناسنامهایاش عنوان میکرده است.
او متولد 1315 بود. در جوانی عازم آلمان شد و به برادر بزرگترش یعنی امیرمسعود پیوست. از قرار در آلمان استعداد غریبی در یادگیری زبان و حتی شعر گفتن به این زبان پیدا میکند. اشعارش چاپ میشوند و تحسین میشوند و جایزه میگیرند. در رشته علوم سیاسی تحصیل میکرد و تا پای دریافت مدرک دکترای خود پیش رفت که در نهایت آن مقطع را ناتمام گذاشت.
در سال 1341 و در 26سالگی با یک دختر لهستانی به نام آنیا ازدواج میکند. از قرار ازدواج بر پایه عشقی پرشور. دوتا فرزند حاصل این ازدواج بود با نامهای ناهمگون: افیلیا و رستم! مشخص است که نام رستم فرخزاد برای فریدون جذاب بوده است
(جالب است که پدر این خانواده یعنی سرهنگ فرخزاد در ابتدای صدور شناسنامه، فامیلی مهرآفرین را انتخاب کرده بود اما وقتی در ارتش او را با کنیه مخفف «مهری » صدا میکنند تصمیم میگیرد نامش را به فرخزاد تغییر دهد و چون اهل تفرش و حوزه صدور شناسنامه اراک بوده و اراک در بین علما به عراق عجم مشهور بوده نام فامیلیاش فرخزاد عراقی میشود)
اما در میانه این ازدواج است که فریدون عاشق مارک میشود. پسر عمه آنیا. این رابطه عجیب در سلسله نامههایی عاشقانه به زبان آلمانی که چهارسال پیش توسط بیبیسی منتشر شد فاش شده است. فریدون در اواخر دهه چهل به ایران باز میگردد. میخواهد در دانشگاه درس بدهد اما پایاننامههای دانشگاهیاش که عموما تحقیق روی مبانی سوسیالیسم و کمونیسم بوده راه را میبندد.
او سپس به استخدام رادیو و تلویزیون در میآید که تحت ریاست قطبی و معاونت نیکخواه آغوشش را برای همه نیروهای چپ گشوده بود. در سال 1353 با ترانه دختر دکتر سندوزی رئیس دپارتمان دندانپزشکی دانشگاه تهران در مراسمی مجلل و پرسروصدا ازدواج میکند.
اما چند ماه بعد طلاق میگیرد. برنامه میخک نقرهای را در تلویزیون راه میاندازد و کارش میگیرد. شاعر چپگرای مقیم مونیخ، در دورترین نقطه از اندیشههای مبارزاتی چپهای دهه پنجاه ایران، تبدیل به یک شومن خوش صحبت خوشگذران میشود که متخصص معرفی استعدادهای جوان و البته حرکات عجیب در حین اجرای برنامه است.
شیوه همخوانی او با برخی ستارههای جوان غیرعادی بود. شامل نزدیکیهای بیش از حد و در آغوش گرفتنهای مهرورزانه. بین تسلط و لحن فاخر او در اجرا با حرکات آزارندهاش در هنگام همراهی ستارههای جوان نمیشد خط ربطی پیدا کرد.
روایت است که در سال 56 پس از کشته شدن حمید اشرف لیدر شاخه نظامی فدائیان خلق، با یک دسته گل به سراغ خانواده اشرف میرود تا به مادر چریک کشته شده تسلی بدهد! حرکتی که موجب عصبانیت ساواک میشود و تا پای اخراج از تلویزیون پیش میرود.
زندگی متناقض فرخزاد همچنان ادامه داشته است. اسفندیار منفردزاده میگوید که فریدون همان دوران گرایشات جنسی خاص خود را داشت و ابایی از بر زبان آوردن آن نداشت. این دورانی است که بیژن صفاری هم با سهراب محوی در یک مراسم مجلل ازدواج کردهاند.
تا همین جا یک نفسی تازه کنید و خطوط مطلب را دوباره بخوانید تا از حجم تناقض شخصیت فرخزاد شگفتزده شوید. اما ادامه دارد. وقتی انقلاب میشود فرخزاد سعی میکند تا در جمع گروههای مسلح که در واقع نیای همان کمیتههای آینده هستند جایی برای خود پیدا کند و داوطلب حضور در گشتهای شبانه محل زندگی خود میشود (در منطقه توانیر و ونک) در میان بچههای مذهبی محل.
اما خب طبیعتا راه بهجایی نمیبرد. بعد به کارگاه هنر چریکهای فدایی خلق میرود تا با آنها همکاری کند اما بعد از دو سه روز از آنجا اخراج میشود. بیبیسی در این مورد نقل کرده است: یکی از فرماندهان وقت سازمان دستور داد «فورا این بچه قرتی را از ستاد بیرون میاندازید.»
در سال 58 احضار و بازداشت میشود اما به شکل موقت آزاد میشود و سپس از ایران میرود. ابتدا در لسآنجلس و بعد هم به مونیخ و بن در آلمان. اینبار در این مرحله از زندگیاش تصمیم میگیرد به یک سلطنتطلب دو آتشه تبدیل شود.
در ایونتها و کابارهها و کافهها برنامههای ضد حکومت جمهوری اسلامی اجرا میکند و به گروه درفش کاویانی که تحت نظر منوچهر گنجی وزیر آموزشوپرورش دوران پهلوی اداره میشد میپیوندد. در اوج دوران جنگ به عراق سفر میکند و از سوی حکومت عراق مورد استقبال قرار میگیرد هرچند میگویند که این حرکتش برای آزادی اسیران نوجوان ایرانی بوده است.
در همین دوران آوازه ارتباط عاشقانهاش با سعید محمدی ترانهسرا و خواننده جوان مقیم لسآنجلس میپیچد و بعدها در آلمان هم ماجرا ادامه پیدا میکند. داستان وقتی پیچیدهتر میشود که برادر سعید، علیاکبر محمدی که خلبان نیروی هوایی ایران بوده، در حرکتی خیانتبار یک هواپیمای فالکون ایرانی را در مرداد 1365 از پایگاهی در رشت میدزدد و به همراه خانوادهاش به عراق میرود.
آیا سفرهای فرخزاد ربطی به این ماجرا داشته؟ هیچکس نمیداند. شایع است که عراقیها انتظار داشتند که محمدی در این پرواز یک مقام بلندپایه ایران را هم تسلیم عراقیها کند که خب میسر نمیشود. علی اکبر و خانوادهاش در عراق میمانند و بعد به آلمان میروند، جایی که برادرش و همینطور فریدون فرخزاد حضور داشتند. چند ماه بعد علی اکبر محمدی در خیابانهای هامبورگ ترور میشود. در دی ماه 1365.
داستان شش سال آخر زندگی فریدون فرخزاد آنقدر پیچیده و پر از شایعات و اتفاقات ضد و نقیض است که ممنون میشوم مرا از بازگوییاش معاف بدانید.