سفرنامه چین| خاور دور از نمای نزدیک
داستان یک مسافرت طولانی به بهانه نمایشگاه اتومبیل پکن
هفت صبح| سفر به چین بعد از داستانهای کرونا و آن همه ترس و واهمه در نوع خود بینظیر بود. مخصوصا که سفری باشد که در آن همه همسفران مناسب و همدل. ساعت خواب و بیدار و جمع شدن و شکل تفریح و خورد و خوراک و عقیدهتان هم که یکی باشد نورعلینور میشود. از وقتی به حوزه خودرو بازگشتهام و هی سفر میروم در تحریریه فقط خوش به حالت میشنوم. حالا این سفرها کنار خوشیهایش سختی هم کم ندارد. در این سفر کمپانی چری میزبان و یکطورهایی اسپانسر رسانهها برای شرکت در نمایشگاه بینالمللی خودرو پکن بود.
اگر از چینیها اندکی شناخت داشته باشید متوجه خواهید شد که به این راحتی نمیشود از قید کار و برنامه خبری خلاص شد و باید سفت و محکم از ساعت تقریبا 5 و 6 صبح بیدار شد تا به برنامهها برسید. یعنی حتی برنامههای تفریحی بازدید از معبد و غیره هم جزئی از کار محسوب میشد.
بگذریم و برویم سر اصل مطلب که سفرنامه چین است. حالا چین که میگوییم ما فقط سه شهر را دیدهایم نه کل این کشور عریض و پهناور را. از تهران که راه افتادیم مقصد ما پکن بود. طبعا لابهلای این یادداشت درباره خودرو بیشتر خواهید خواند چرا که یک تیم بزرگ از رسانههای خودرویی عازم چین شده بودند و قرار بود ده روز در پکن، ووهو و شانگهای باشند و بیشترین حرفشان ناخودآگاه درباره خودرو بود. مثلا در پکن در همان بدو ورود در خیابانها تا دلتان بخواهد ماشین نیسان تیدهآ و سانی ژاپنی به چشم میخورد.
چون اولین سوالی که بعد از بازگشت از شما میپرسند این است: خود چینیها ماشین چینی سوار میشوند؟! پاسخ بله. مثل ما که 206 و کوییک سوار میشویم. نکته بعدی در پکن حالت مهی بود که روی شهر پراکنده باشد. خب پکن یکی از آلودهترین شهرهای جهان است. حتی این مه، خاک، غبار یا هرچه که اسمش را میگذارید روی داشبورد تاکسی و روی خود ماشینها به چشم میآمد.
نکته بامزه دیگر علاقه عجیبشان به عروسک و مجسمه بود. فکرش را بکنید پشت یک بنز خفن از بیرون یک عروسک خرس چسبانده باشند یا سمت شاگرد جلوی داشبورد در یک بامو خفن، کلی فیگور و عروسک ریز و درشت نشسته باشد! ولی همه اینها دیده ما از شهر پکن است اما عجیبترین اتفاق در این سفر، انگلیسی بلد نبودن مردم بود. حالا هرچقدر با توهم توطئه به ما گفتند نه اینها از قصد نمیخواهند حرف بزنند من یکی که توی سرم نمیرود. به هیچ وجه دریغ از یک کلمه در حد همان سلام و خداحافظ و آب هم متوجه حرف ما نمیشدند. همه یکی یک گوشی دست گرفته و سعی داشتند در گوگل ترنسلیت به طریق صدا و تایپ، منظور خود را برسانند. البته این را هم بگویم بعد از اینکه با فیلترشکن محترم گوگل را راهاندازی کردید میتوانید وارد پروسه ترجمه شوید.
داستان به این شکل نیست که وقتی رسیدید در فرودگاه نفس عمیقی بکشید که خب آخیش الان اینستاگرام را با خیال راحت اسکرول میکنم. خیر عزیزم. اول فیلترشکنهای محترم که نباید استفاده کنید ولی همینجوری در گوشی دارید را فعال کرده تا بتوانید واتساپ، گوگل، اینستا و غیره را استفاده کنید. در چین برای خودشان نرمافراز سرچ، تیک تاک و تاکسی اینترنتی دارند. خلاصه همه در آنجا زبان بدن و ایما و اشارهشان تا دلتان بخواهد قوی شد.
حالا درست نیست رفتیم کشورشان سفر بعد بیاییم بد بگوییم رسم مهمان نوازی نیست. ولی خب هرکسی سرش به شدت در کار خودش است. جلویشان پرواز هم کنید امکان ندارد بدوند و پاهایتان را بگیرند که باد نبردتان. اگر یک نگاهی به شما بیاندازند یعنی خیلی خوشبخت هستید.
سه روز اول به گشت و گذار در معابد و دیوار چین و رستوران هاتپات گذشت که خودش شرح مفصلی دارد. در دیوار چین همه چهارشاخ مانده بودیم که افراد پیرشان وقتی میگوییم پیر نه مثلا 60 ساله بروید روی 80سال؛ چطوری این پلهها که سه برابر قلعه رودخان ما بود را طی میکنند. در معابدشان هم تعداد چینیها به قدری زیاد بود که واقعا توریست به چشم نمیآمد. اما آن رستوران هاتپات که کاش پای شما به آنجا نرسد. یک میز گردون دارد. پر از گوشت و سبزی و ماهی خام و یک ظرف بزرگ آبجوش و گریل. شما این گوشتها و نودلها و سبزیها را بدون نمک و ادویه میریزید در این آبجوش و باید با ژست غذا بخورید. نگارنده واقعا الگوی مناسبی برای نظر دادن درباره غذا نیست وقتی خودش از بو و طعم قرمه سبزی اصلا خوشش نمیآید ولی دروغ چرا این چیزی هم که دیدم با آن بوی عجیب، نه غذا نمیدانم.
به هرحال پکن هم خوش گذشت. تا توانستیم کتونیهایی که اینجا فیک میخریم و قیمت اصل میپردازیم پیدا کرده و از خجالت نایک و آدیداس با جان و دل در بیاییم. یک بار هم در باران پکن گرفتار شدیم. 5 نفر آدم بزرگ بدون تاکسی. تصمیم گرفتیم سوار توک توک شویم از این موتورچهارچرخها. سرچ کنید متوجه میشوید. 5 نفر سوار توک توک! فکر کنید مسیر هتل را در گوشی هم نشان میدادیم طرف اشتباه میرفت. یک بار هم در باز شد نزدیک بود یکی از ما بیافتد وسط اتوبان که شانس آوردیم فقط خریدهایش افتاد. البته ایرانی غیور پیاده شده و خریدهایش را نیز نجات داد. خلاصه توک توک مذکور هی چرخید و آخر هم یک باره وسط دو راهی اتوبان ایستاد و گفت نمیروم. با دست اشاره کرد که خیر! کرایه هم گرفت! انگار ما آدرس را پیدا نمیکردیم! بماند زیر باران چقدر پیاده آمدیم و تاکسیها هم سوارمان نمیکردند. رسم مسافر سوار کردن در پکن اصلا وجود ندارد باید اینترنتی تاکسی بگیرید و اکانت هم داشته باشید.
ووهو تمیز و آرام
بعد از نمایشگاه خودرو که در پکن برقرار بود با یکی از سریعترین قطارهای جهان(این طور میگویند) راهی ووهو شدیم. ووهو در واقع یکی از شهرستانهای چین و شهر صنعتی چری است. جایی که تا دلتان بخواهد 5 صبح بیدار شدیم رفتیم کمپانی، برنامه خبری، تست درایو و بازدید از کارخانه. که کلا سفرنامه خودرویی چین را در صفحه خودرو بخوانید. ووهو هوای تمیزی داشت. گلهای درشت یک دست و یک اندازه در میانه اتوبانهایش که آدم فکر میکرد مصنوعی هستند. مردمانی خونگرمتر از پکن که البته باز هم انگلیسی بلد نبودند اما سعی میکردند با زبان بدن به شما مفهوم را برسانند. در همین ووهو به یکی از کوچههای سنتیاش که غذاخوریهای سنتی داشت رفتیم. در هیچ کجای چین یعنی سه شهری که ما رفتیم نه منوها انگلیسی داشت و نه تابلوهای مغازهها انگلیسی بود. در رستوران 5 نفری گوشی به دست سعی میکردیم از راه ترجمه عکس محتوای غذاها را پیدا کنیم. قورباغه سبز کوچک، استخوان سرخ شده ترقوه خوک، استخوان سرخ شده جناق غاز، نوک سرخ شده اردک، توضیحات کامل است.
شانگهای را دوست دارم
با اتوبوس از ووهو به سمت شانگهای آمدیم. انگار سفر به اراک باشد. همان میزان. حدود 5 ساعت. یک عصر رسیدیم شانگهای و تا ظهر روز بعد فقط وقت خرید و گردش داشتیم. در شانگهای زیبا با آسمانخراشهای سر به فلک کشیده. مردمانی که انگلیسی بلد بودند و ورودی تاکسی با رقم 189 هزار تومان. حقمان بود بیشتر شانگهای بمانیم. غذاها خوشمزهتر بود. شهر قشنگتر و لااقل حرف میتوانستیم بزنیم. اما شلوغ. واقعا در خیابان نانجینگ رود این همه جمعیت عجیب بود. انگار به یک همایش با افراد زیاد آمدهای. به طوری که برای عبور عابر پیاده پلیس راه را نگه داشته اول عدهای از چهارراه رد میشدند بعد سوت میزدند برای نفرات بعدی. حیف از شهری که لااقل میشد چهارکلام حرف زد اما به قدری کم ماندیم که فقط در حد خرید چند مجسمه اژدها و چینیجات بود.
در مجموع سفر به چین هم تجربه خوبی است. خوراکیها با ذائقه ما سازگار نیست اما خب همه جا مک دونالد و کی اف سی و ساب وی وجود دارد. به تاکسیها با سختی میشود مسیر را نشان داد اما ناممکن نیست. هوا خوب است. جاهای دیدنی زیاد دارد اما یک ماهی را مرخصی بگیرید. با جان و دل هم کتانی برند بخرید. ارزان نیست اما مثلا در یک سری بازارهای سنتی یا به اصطلاح زیرزمینی خودشان برای فیکهای دست یک با چانه زنی تخفیفهای خوبی میگیرید البته در شانگهای تا فروشنده به فارسی بگوید ایرانی فقط میگوید تخفیف، تخفیف!