کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۲۲۷۳۶
تاریخ خبر:

‌صد سال صد قصه دیگر | داستان فیروز شیروانلو

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | داستان پرویز نیکپور را پیش از این نقل کرده‌ام. دانشجوی مهندسی در انگلیس که به سازمان دانشجویی حزب توده پیوست و در برگشت به ایران اندیشه‌هایی برای شروع مبارزات پارتیزانی داشت که ناگهان به‌خاطر ارتباط بسیار دوری که با ترور محمدرضا پهلوی توسط سرباز گارد شمس‌آبادی پیدا کرد به زندان افتاد و ابراز ندامت کرد و توسط قطبی جذب رادیوتلویزیون شد و تا معاونت خبر ترقی کرد و بعد از انقلاب تیرباران شد. یکی از همفکرهای نیکپور در انگلیس فیروز شیروانلو بود که در سرنوشتی نسبتا مشابه تا دفتر فرح پهلوی پیش رفت.

شیروانلو پسر یک نظامی عضو ساواک بود. بلندبالا و مرتب و مودب. با بورسیه ساواک برای فرزندان کارکنانش، عازم انگلیس و شهر لیدز شد و آنجا به پرویز نیکپور و محسن رضوانی که حلقه مارکسیست‌های رویاپرداز مقیم لندن را تشکیل می‌دادند وصل شد. یادتان باشد انقلاب کوبا و الجزایر در سال‌های انتهایی دهه پنجاه و اوایل دهه شصت میلادی با تکیه بر مبارزات مسلحانه ثمر داده بودند و ویتنامی‌ها پس از شکست فرانسوی‌ها آماده مبارزه با آمریکایی‌ها بودند.

در چنین اتمسفر جنون‌زده‌ای این جوانان تحصیلکرده به تهران برگشتند و به شکل منظم دور هم جمع می‌شدند و نقشه می‌کشیدند. کتاب ترجمه می‌کردند، ‌اعلامیه می‌نوشتند و خودشان را برای روز موعود آماده می‌کردند. بیشتر به سمت چین متمایل بودند و برای یک جنگ پارتیزانی در آینده‌ای نزدیک خواب و خیال تربیت نیروهای رزمی و آموزش ساخت بمب و از این چیزها می‌دیدند. در این سال‌ها شیروانلو شده بود مسئول هنری انتشارات فرانکلین و نشریه‌ای به‌نام پیک در می‌آورد و فرشید مثقالی و نیکزاد نجومی و زرین‌کلک را به کار گرفته بود.

در سال ۱۳۴۴ و بعد از ترور نافرجام محمدرضا همه اعضای حلقه دستگیر می‌شوند. از قرار یکی از اعضای مهم و تندرو این حلقه یعنی احمد کامرانی از طرح ترور محمدرضا با خبر بوده و آن را به احمد منصوری هم می‌گوید و شیروانلو و نیکپور هم از ماجرا مطلع می‌شوند،‌ بی‌آنکه نقشی در طراحی و عملیات ترور داشته باشند و خلاصه همه گروه دستگیر می‌شوند. هرچند ارتباطشان با ترور هیچ‌وقت تایید نمی‌شود اما اسناد و مدارک جلسات زیرزمینی و رویا‌پردازی‌هایشان فاش می‌شود.

شیروانلو به پنج سال حبس محکوم می‌شود اما او هم مثل نیکپور و کامرانی ابراز ندامت می‌کند و بعد از دو سال آزاد می‌شود و در ساختمانی پشت سینما امپایر (سینما استقلال فعلی در خیابان ولیعصر) شرکت تبلیغاتی و گرافیکی نگاره راه می‌اندازد و با استفاده از ارتباطات پدرش پروژه‌های تبلیغاتی از وزارت نفت می‌گیرد. او که همین چند سال قبل به‌عنوان یک تروریست تا پای اعدام پیش رفته بود،‌ در سال ۱۳۴۷ سر از کانون پرورش فکری نوجوانان در می‌آورد و بلافاصله به دومین چهره مهم کانون پس از لیلی امیرارجمند بدل می‌شود.

همسر لیلی،‌ مهندس امیرارجمند دیدگاه‌های کلاسیک چپ داشت و شیروانلو هم با چنین سابقه فکری در کانون مستقر می‌شود و موجب می‌شود که نوعی هنر روشنفکرانه با تاثیر مستقیم از هنر بلوک شرق اروپا چه در گرافیک و چه در داستانگویی و چه در سینما در کانون نضج بگیرد (تاثیر این نگاه بر سینمای سه دهه پس از انقلاب هم کاملا مشهود بوده است). او که مهارت ویژه‌ای در کشف و جلب استعدادها داشت، بی‌دریغ هنرمندان چپگرا را به کانون فراخواند و موجب شد تا روشنفکران ایرانی یک پایگاه مستحکم در کانون پیدا کنند.

کیارستمی، ‌احمدرضا احمدی، ‌منوچهر نیستانی، بهرام بیضایی،‌ غلامحسین ساعدی، فرشید مثقالی، ‌علی‌اکبر صادقی، امیر نادری، بهمن ‌زرین‌کلک،‌‌ میم آزاد،‌ ابتهاج،‌ صمد بهرنگی و… شروع به همکاری با کانون پرورش فکری کردند و خب این موجب دوره‌ای شکوفایی هنری استثنایی در این مرکز فرهنگی شد. فیلم‌های بسیار خوبی ساخته شدند و کتاب‌های داستان بسیار زیبا و نفیسی از همکاری نویسندگان و نگارگران به‌وجود آمد و کتاب‌های بی‌نظیری از ادبیات کودک و نوجوان جهان ترجمه شد.

اما طبیعی است که این وضعیت کانون برای ساواک غیرقابل تحمل بود. با فشار ساواک، فرح شیروانلو را از کانون پرورش فکری به دفتر خودش می‌آورد و او را در پناه خودش می‌گیرد و خب اینجا هم شیروانلو با ذهن سیستماتیکش پروژه‌های بزرگی را پیش می‌برد. مثل موزه رضا عباسی،‌ موزه فرش،‌ موزه آبگینه و موزه هنرهای معاصر. در سال ۱۳۵۵ او مدیر فرهنگسرای نیاوران می‌شود و باز هم آنجا را به پاتوقی برای روشنفکران تبدیل می‌کند.

در واقع همان زمان که در تلویزیون رضا قطبی به کمک نیکپور و ابتهاج عملیات جذب روشنفکران و هنرمندان موسیقی و سینما را انجام می‌داد، ‌شیروانلو نیز می‌کوشید از بودجه دفتر فرح برای کسب‌وکار روشنفکران و هنرمندان تجسمی هزینه کند. هر دوی این ماموریت‌ها باعث دلخوری ساواک و پرویز ثابتی و شخص محمدرضا بودند اما با فشار فرح انجام می‌شدند.

در سال ۵۷ و در بحبوحه انقلاب،‌ شیروانلو اسم فرهنگسرای نیاوران را به نیما تغییر داد و یک بیانیه اعتراضی جمعی، ‌علیه حکومت محمدرضا را امضا کرد. همین دو حرکت بود که موجب شد شیروانلو برخلاف نیکپور از زندان و مجازات پس از انقلاب بگریزد. شیروانلو در سال ۱۳۶۸ در حالی‌که خانه‌نشین بود و چند پروژه بزرگ مطالعاتی را همزمان پیش می‌برد بر اثر یک دوره بیماری سخت و در سن ۵۰ سالگی درگذشت. مرگ او موجب تاثر همکاران و همدوره‌ای‌هایش شد.

آغداشلو درباره‌اش نوشت: جدی بود بی‌آنکه عبوس باشد. آرام بود اما چه در تلاطم، پرشور. بلند بالا بود و آراسته و مطمئن به نفس علمی که در سینه داشت. از اسلاف آنان بود که نیتی دارند و به دنیا آمده‌اند تا کاری را به انجام برسانند. و بالاخره این متن از احمدرضا احمدی:‌ مرا یاد است آن هنگام که باران در خیابان بود و هنوز پیاده‌روها مه صبحگاهی و دود شهر تهران را به تن داشتند. من و آیدین، در کوچه‌ پشت بیمارستان ساسان تهران، تو را در آمبولانس نهادیم. من ایستاده بودم و بر شانه‌های آیدین گریه می‌کردم. دو گیتی بر سرم آوار بود.

کدخبر: ۴۲۲۷۳۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر