خاطرات قرنطینهای پدرو آلمودوار
این سومین بخش از خاطرات قرنطینهای آلمودوار است. او این بار در خلال یادداشتش فیلمهای عاشقانه اندوهبار را توصیه کرده. با همان قلم شیرین همیشگیاش.
دو روز پیش برادرم یک توئیت گذاشته بود که عکسالعمل اسپانیاییها، فرانسویها و آلمانیها را نسبت به فاجعه اقتصادی که ویروس کرونا به کسب و کار فرهنگی وارد کرده مقایسه کرده بود. وزیر فرهنگ اسپانیا روز دوشنبه اعلام کرد که هیچ فکر مشخصی برای این بخش نکرده است. این یعنی هیچ کمکی در کار نیست و پیش از آنکه تعجب گروه مرجع سخن او را نمایش بدهد، نشاندهنده حماقت او بود.
با این حال، دولت فرانسه در حال بسیج توان خود برای حمایت از فرهنگ ملی در برابر ویروس کروناست. وزیر فرهنگشان ۲۲میلیون یورو برای حمایت از بخش فرهنگ جذب خواهد کرد. آلمان فرهنگ را ضمیمه «احتیاجات اولیه کشور» لحاظ کرده و به طور مشخص اعلام کرده کسب و کارهای فرهنگی امکان دسترسی نامحدود به خطوط اعتباری نقدی را که توسط دولت آنگلا مرکل ارائه شده خواهند داشت.
اما بگذارید به حبس برگردیم و به راههای فائق آمدن بر آن بیندیشیم. من پشتم به سینما و فیلم دیدن گرم است که به واسطه آنها سرگرم میشویم و خود را تقویت میکنیم و چون از شروع این نوشته داشتم از اندوه حرف میزدم، تصمیم دارم تا به فیلمهایی بپردازم که ما را به عشق ارجاع میدهند.
وقت ملاقات بیگانهایم (ساخته ریچارد کواین با حضور الههای به نام کیم نواک و داستانی از جنس آنها که ریچارد ییتز مینوشت.)
پایان رابطه (ساخته نیل جردن، بر اساس داستان فوقالعادهای از گراهام گرین، درباره عاشق دل خستهای که نقشش را راف فاینس بازی میکند و درگیر خاطرات معشوقهای است که سالها پیش رهایش کرده. چیزی که او هرگز دلیلش را درک نکرده است. همواره تصور میکرده «یکنفر» بین رابطهشان بوده و به این تصور مطمئن بوده. اما چیزی که حتی فکرش را هم نمیکرده این است که آن «یکنفر» خدا بوده است.)
نامه زنی ناشناس (ساخته مکس افولس. شاهکاری احترام برانگیز که با ظرافت از رمان اشتفان تسوایگ کبیر اقتباس شده. سینمای رمانتیک در بهترین حالت خود)
آسانسوری به سوی قتلگاه (ساخته لویی مال. فیلمی که حتی برای دیدن قدم زدن ژان مورو در پیادهروهای پاریس هم ارزش دیدن دارد. به علاوه موسیقی بداهه زنده مایلز دیویس در سالهای پاریسیاش و موریس رونه همیشه گرم و اسرارآمیز و البته غمانگیز که در این فهرست، غم خودش ارزش است.)
سلام بر غم (از اتو پره مینگر، با یک جین سیبرگ نوجوان، پیش از انفجارش در از نفس افتاده گدار اما همچنان با همان موهای کوتاه پسرانه. دلم برای این فیلم میرود و برای فرانسواز ساگان، دبورا کِر و دیوید نیون. عاشق فیلمهایی هستم که از ملال طبقه بورژوا حرف میزنند. هرچند سلام بر غم در صدر آنهاست)
شب (ساخته آنتونیونی، زندگی ملال آورتر، این بار اما درباره جهان طبقه مرفه میلان، با یک ترکیب بینظیر سه نفره؛ ژان مورو، مونیکا ویتی و مارچلو ماسترویانی. تک گویی پایانی ژان مورو یکی از زیباترین و غمانگیزترین پایان بندیهایی است که به خاطر دارم.)
ولگردها (ساخته فلینی، من همچنین فیلمهای درباره روستاییان را هم ستایش میکنم. … ولگردها درباره تنهایی و یکنواختی زندگی شخصیتهای مرد مجرد بالای ۳۰ سال است، پسرهای بزرگ که بیهیچ آیندهای تنهاییشان را در کافه شهر خود میگذرانند و تنها تفریحشان شوخیهای زننده است. شاهکاری دیگر از فلینی، با یک آلبرتو سوردی فراموش نشدنی.)
پوست لطیف (از فرانسوا تروفو، با یک فرانسواز دورلئاک در اوج شکوهش. یکی از فیلمهای محبوب تروفو برای من.)
در مکانی خلوت (نیکلاس ری. یک نوار غیرمعمول، درباره یک شخصیت خشن واقعی؛ بوگارت. فیلم یک مک گافین دارد و آن هم گشتن به دنبال قاتل است، همه به بوگارت مظنون هستند چون آدم بد ماجراست اما آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفته زندگی زوج بوگارت- گلوریا گراهام است. فیلم داستان مردی خشن اما بیگناه را از زاویهای منحصربهفرد روایت میکند.
شفقت پنهان در خشونت که در همه فیلمهای نیک ری هست اما این یکی اصالت ویژهای دارد.) دیگر باید با عید پاک در خیابانهای خالی خداحافظی کنیم و اکنون بسیاری از جشنها و مراسمهای بعدی انتظار ما را میکشند، شاید باز هم در خیابانهایی خالی که من به آنها عادت نمیکنم.
( سایت سینما سینما ترجمه مصطفی احمدی)