کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۲۶۲۸
تاریخ خبر:

قصه های گمشده - ۳۳ | محفل‌خواهرزاده‌،‌ دایی جان و شوهرخاله

قصه های گمشده - 33 | محفل‌خواهرزاده‌،‌ دایی جان و شوهرخاله

عبدالحسین سرداری رفیق‌باز ‌بود؛ سران ارتش ‌آلمان را ‌دعوت می‌کرد و برای تفریحشان دختران جوان و زیبا را ‌تدارک ‌می‌دید

هفت صبح| داستان سفارت ایران در پاریس بین سال‌های 1323 تا 1326 یک ماجرای پیچیده و عجیب است که هم می‌توان به آن به عنوان سند افتخار نگاه کرد و هم آن را مدرکی دال بر زدوبندهای فامیلی که آبرو و حیثیت برای ایران باقی نگذاشت. 

 

داستان اینجاست که آقایی به نام انوشیروان سپهبدی سفیر ایران در پاریس می‌شود. یک مرد 53 ساله با سال‌ها سابقه کار سیاسی در دوره قاجار و رضاشاه. باسابقه دیپلماسی در برن سوئیس و ایتالیا و ترکیه و بالاخره فرانسه. این آقای انوشیروان سپهبدی با  نوه دختری ‌ناصرالدین شاه ازدواج کرده بود. برادر زنش که بود؟ ‌عبدالحسین سرداری. جوانی که 25 سال از انوشیروان کوچک‌تر بود.

 

پسری تحصیل کرده  از خانواده قاجاری که حقوق در سوئیس خوانده بود و سر و زبان داشت و به چند زبان خارجی مسلط بود. اما داستان تمام نشده. عبدالحسین سرداری یک خواهر دیگر داشت به نام افسرالملوک که او مادر امیرعباس هویدا و فریدون هویدا بود. پس انوشیروان سپهبدی می‌شد شوهر خاله برادران هویدا و شوهر خواهر عبدالحسین سرداری .خب حالا این جا را داشته باشید که انوشیروان خان سپهبدی می‌شود سفیر ایران در پاریس. چه سالی؟ ‌در سال 1323.

 

دوره‌ای که ایران به اشغال متفقین درآمده است. از آن طرف فرانسه هم در اشغال آلمانی‌هاست! نوشیروان می‌رود پاریس و آنجا دست به کار می‌شود و قوم و خویش‌ها را فرا می‌خواند. اول به عبدالحسین سرداری که درآن زمان یک جوان مجرد سی ساله بود می‌گوید بیاید پاریس و او را نفر دوم سفارتخانه می‌کند. بعد با اصرار خواهرزاده خانم خود یعنی امیرعباس را نیز به پاریس فرا می‌خواند.

 

هرچند بعضی‌ها می‌گویند حضور هویدا به خاطر سفارش زین‌العابدین رهنما سفیر قبلی ایران در پاریس بوده. هر چه بود امیرعباس 26 ساله مسلط به فرانسه و عربی راهی پاریس می‌شود. در کنار دایی جوانش عبدالحسین سرداری و شوهر خاله‌اش یعنی انوشیروان سپهبدی. همه این فعل و انفعالات در میانه جنگ دوم جهانی رقم خورده است‌. سپهبدی مجبور می‌شود به قسمت اشغالی فرانسه برود تا آنجا حافظ منافع ایران باشد و کار را در پاریس به عبدالحسین می‌سپارد.

 

و خب ماجرا از اینجا شروع می‌شود که می‌گویند عبدالحسین بخشی از یهودیان مهاجر اهل تاجیکستان و افغانستان و همین طور یهودی‌های مهاجر ایرانی در فرانسه را از تیررس ماموران آلمان نازی نجات می‌دهد و برای همه آنها پاسپورت‌های جدید ایرانی صادر می‌کند و آلمانی‌ها را متقاعد می‌کند که یهودیان آن نواحی یهودیان اصیل نیستند و خون آریایی در رگ‌هایشان است.

 

یک شایعه عجیب دیگر هم هست که او 1500 یهودی اروپایی را نیز با صدور این گذرنامه‌ها از فرستاده شدن به اردوگاه‌های مرگ نجات داده است که خب این ادعا چندان معقول نیست اما خویشاوندان و بازماندگان سرداری به آن اصرار دارند. در واقع اینجا با نوعی  شیندلر وطنی روبه‌رو هستیم. اما چگونه سرداری کار خود را پیش برده بود؟‌ عباس میلانی در این باره نوشته:«ساختمان سفارت ایران در اختیار عبدالحسین سرداری قرار گرفت که جوان‌ترین برادر افسرالملوک (مادر هویدا) بود.

 

دیپلماتی حرفه‌ای بود و قبل از حمله نازی‌ها مسئولیت امور کنسولی سفارت ایران در پاریس را به عهده داشت. رفیق‌باز و رفیق‌یاب بود. با برخی از سران ارتش اشغالگر آلمان در پاریس از سر دوستی در آمد. آنان را به مهمانی‌های مجلل در محل سفارت دعوت می‌کرد و خاویار و شامپاین فراوان و رایگان در اختیارشان می‌گذاشت و برای تفریحشان حتی دختران جوان و زیبا را هم تدارک  می‌دید.

 

رابطش برای تامین این دختران یکی از زنان زیبای پاریس به نام الکساندریا بود. مهمان‌نوازی‌های سرداری هم برای او منشأ منفعت‌ مالی فراوان شد و هم زندگی برخی از یهودیان پاریس را نجات داد. سرداری با استفاده از روابط نزدیکش با آلمان‌ها، جان خانواده‌های یهودی ایرانی مقیم پاریس را از مرگ حتمی نجات داد.

 

او نیز به نوبه خود مقامات آلمانی را متقاعد کرده بود که هر کس گذرنامه ایرانی دارد علی‌رغم وابستگی‌های مذهبی‌اش، شهروند ایرانی و لاجرم از حقوق این شهروندان برخوردار است. سرداری به حدود هزار و پانصد گذرنامه ایرانی دسترسی داشت. وقتی در سال ۱۹۴۲، نازی‌ها بازداشت یهودیان پاریس را آغاز کردند، سرداری تصمیم گرفت این گذرنامه‌ها را به نام برخی از یهودیان غیرایرانی صادر کند...»

 

از قرار یکی دو نفر از این افسران آلمانی مورد معاشرت با سرداری آدم‌های بسیار بدنامی بود‌ه‌اند.  رفاقت سرداری با افسران آلمانی موجب خشم دولت ایران می‌شود و از تهران دستور بازگشت سریع سرداری صادر می‌شود. اما اقوام سرداری بخصوص فریدون هویدا اصرار دارند که سرداری به خاطر ادامه ماموریت نجات یهودیان در پاریس ماند و با تکیه بر ثروت شخصی‌اش ماجرا را پیش برد !

 

اما ...اما بدبینانی حضور دارند که کمک سرداری به جامعه یهودیان را نوعی بیزینس پرمنفعت می‌دانستند که او موفق می‌شود با استفاده از ثروت یهودیان محتاج کمک و با زدوبند با آلمانی‌ها بر ثروت هنگفت خود بیافزاید. سرداری در دهه شصت و هفتاد میلادی همچون یک قهرمان در جامعه یهودیان مورد ستایش قرار گرفت.

 

اما این را هم داشته باشید که در ادامه رسوایی‌های پاریس وقتی بعد از جنگ یهودیان درصدد بازگرداندن ثروت و طلای خود از سوئیس و دیگر کشورها به فرانسه بودند و مجبور بودند تعرفه‌ها و مالیات‌های هنگفت گمرکی را برای این نقل و انتقال بپردازند باز پای دیپلمات‌های ایرانی به میان آمد که با گرفتن رشوه از یهودیان، ‌با استفاده از معافیت‌های دیپلماتیک این اموال را به داخل کشور قاچاق می‌کردند.

 

این بار اسم هویدا به میان می‌آید اما گروهی اعتقاد دارند که این تهمت بی‌اساس بوده است ...در سال‌های 29 و 30 ، حسین فاطمی مقالات متعددی درباره رسوایی فامیلی در سفارت فرانسه در سال‌های 1323 تا 1326 نوشت و آن را مایه شرمساری دستگاه دیپلماسی ایران خوانده بود. خانواده‌ای که در تماس نزدیک با سران یهودیان اروپا از یکسو و افسران آلمان نازی ازسوی دیگر بودند و مقدرات ایران در فرانسه و بلژیک و آلمان رادر اختیار داشتند.  اما خب روایت دیگری هم هست که در آن سرداری یک  شیندلر ایرانی است و....

 

عبدالحسین سرداری در سال 1981 و در سن 67  سالگی در یک اتاق کرایه‌ای در جنوب لندن و در تنهایی درگذشت. انوشیروان سپهبدی در سن 93 سالگی در تهران در گذشت. در سال 1360. ماجرای امیرعباس هویدا را هم که خودتان می‌دانید‌. این چرخ گردون چه بازی‌ها که ندارد...

 

کدخبر: ۵۶۲۶۲۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر