لحظات پراسترس فرار محمدرضا و ثریا با بیچ کرفت

از ویلای کلاردشت و استقبال ملک فیصل جوان تا فرودگاه چامپینو و هتل اکسلسیور
هفت صبح| درباره کودتای 28 مرداد 1332 هرچه بنویسیم میدانید؛ در برگی از تاریخ این شماره، به روی دیگر فرجام کودتا از زبان ثریا اسفندیاری از کتاب خاطرات کاخ تنهایی میپردازیم؛ درباره شکست کودتا در 25 مرداد و فرار شاه به همراه ثریا به عراق و بعد ایتالیا و درنهایت پیروزی کودتا در 28 مرداد و بازگشت به ایران.
وقتی خبر شکست کودتا در صبح 25 مرداد 1332 به شاه رسید، او که به اتفاق ثریا در کلاردشت به سر میبرد، به سرعت راهی رامسر و از آنجا با هواپیمایی دو موتوره هراسان به بغداد فرار کرد. محمدرضا و ثریا پس از دو روز بغداد را به مقصد جنوب رم پایتخت ایتالیا ترک کردند و در حالی که دوران سخت و پر دلهرهای را سپری میکردند؛ در کمال ناباوری در بعدازظهر روز 28 مرداد 1332 مطلع شدند که کودتا بر عمر دولت مصدق پایان داده است. خلاصه روایت ثریا از اولین روز فرار تا بازگشت به تهران را بخوانید.
فرار از کلاردشت به عراق و پیشبینی جالب ثریا!
هواخواهان مصدق، شاید هم تا حال دوستانی را که در شاله کلاردشت، با عجله ترک کردیم، دستگیر کرده باشند؟ سرگرد خاتمی سعی میکند آرامم سازد. میگوید:«گمان نمیکنم.» دوستان ما اتومبیل در اختیار دارند تا به تهران بازگردند. در هر صورت اگر هم هواخواهان مصدق سر برسند، این موضوع که ما بدون خبر عزیمت کردیم، به نفع دوستان تمام میشود.
هواپیمای «بیچ کرفت» همانجا سالم و پر از سوخت در آشیانه است و ما میتوانیم سوار شده و به سوی بغداد، از زمین برخیزیم... من در صندلی عقب روی سلاحهای کمری شاه که در شتابم آنها را ندیدم، نشستم و در آن حال ناراحتی خندهام گرفت... شاه به عقب برگشت، او از نگاه من حذر داشت.
در گوش او گفتم: «من این احساس را دارم... نپرسید چگونه؟ در هر حال، این احساس را دارم که تا چند روز دیگر، به تهران باز خواهیم گشت...» پرواز میکنیم؛ محمدرضا پشت فرمان، در حالی که مشغول کنترل دو موتور است، پیام به برج کنترل فرودگاه بغداد میفرستد؛ پس از لحظهای چرخهای بیچ کرفت با خشونت به آسفالت پیست فرود برخورد میکند. یک جیپ به سوی ما میآید. اتوموبیل پر است از مردان مسلح اداره امنیت فرودگاه... ما به یکدیگر نگاه مغمومی میاندازیم. این چگونه استقبالی است؟
استقبال ملک فیصل
ما که معطل ماندهایم، شاهد فرود هواپیمای ملک فیصل میشویم: نمیخواهیم از شاه کوچک 22ساله عراق و پناهی که به ما میدهد، به مدت زیادی استفاده کنیم. در (۲۷ مرداد) هواپیمای بیچ کرفت که ما را از معرکه نجات داده بود، در عراق به امانت میگذاریم و همراه با خاتمی و آتابای، با یک هواپیمای اجارهای، به سوی رم پرواز میکنیم .
رم، فرودگاه چامپینو
یک گروه روزنامهنگار و عکاس با پرسشهایشان آزارمان میدهند و زیر شلیک فلاشهای دوربین عکاسی، ما را خسته و درمانده میکنند. در طبقه چهارم هتل «اکسلسیور»، سوئیت کوچکی را یک بازرگان ایرانی در اختیارمان گذاشت و بعد از آنکه محمدرضا تخت و تاجش را باز یافت، محبت این مرد را که در سختترین وضع پریشانیمان نسبت به شاه و ملکهاش ابراز داشت، فراموش نکرد.
شبها گوش به اخبار ضد و نقیض تهران داشتیم .در آنجا شورش علیه شاه برپاست، فاطمی وزیر امور خارجه در میدان بهارستان، در برابر جمعیت، سخن رانده است. عکسهای شاه را آتش زده و مجسمههای رضاشاه را پایین کشیدهاند. محمدرضا همچنان ساکت است و بدون کلامی حرف، نگاهم میکند...
مصدق سرنگون شد؛ تایید... تکذیب...
چهارشنبه (۲۸ مرداد) اتاقمان را ترک میکنیم و برای خوردن ناهار به سالن غذاخوری هتل میرویم. میخواهیم بنشینیم که یک خبرنگار جوان، با شتاب خودش را به ما میرساند و خوشحال، یک پیام کتبی را که از تهران دریافت داشته، به ما ارائه میدهد. شاه محتاطانه آن را میگیرد و میخواند:«مصدق سرنگون- سلطنتطلبها صاحب کنترل تهران- ژنرال زاهدی نخست وزیر...» تایید... تکذیب... یک انتظار غیرقابل تحمل و عاقبت تایید...
بازگشت به تهران
هایهای به گریه میافتم... شاه نگاهم میکند و با کلماتی شکسته، نمیدانم از هیجان یا خوشحالی، میپرسد: «ثریا چطور توانستی پیشبینی کنی؟» ساکت میمانم. خودم هم نمیدانم یک احساس از پیش؟ زنان همیشه آیندهنگر هستند. اخبار بهگوش ما میرسید؛ گفته شد، هزاران نسخه فرمان شاه که در آن زاهدی را به مقام نخستوزیر منصوب کرده، در همه جا پخش شده است.
در تراس رستوران نشستهایم. شاه میگوید: «بهتر است تنها به تهران بروم، شما در رم میمانید!» مبهوت نگاهش میکنم. «ثریا، اوضاع سیاسی در ایران، هنوز تا آن حد که برایتان امنیت به همراه داشته باشد، تثبیت نشده ...»15دقیقه بعد از نیمه شب، محمدرضا فرودگاه چامپینو را بدون من ترک میکند.
شبی است در نهایت گرم و من، تنها در اتاق هتل، از پنجره باز، این آواز غمانگیز را که رهگذری در خیابان میخواند، میشنوم:
Roma, non fa la stupida sta sera اینقدر خستهام که خوابم میبرد... عاقبت، (۱۶ شهریور) که گفته شد نظم در تهران برقرار شده است، من میتوانم حرکت کنم؛ من ثریا پهلوی ملکه ایران هستم، مهمترین بانوی کشور... نه ثریا اسفندیاری بختیاری!...