تکنگاری| سر آن ندارم امشب که از خاطره برآیم

ما گذشته را دوباره زندگی میکنیم، هرچقدر غیرواقعی و محصور در میان قاب گوشیهایمان
هفت صبح| توفیری ندارد خاطرهباز باشید یا نه، حتی تفاوتی نمیکند از آن دسته آدمهایی باشید که از گذشته عبور میکنند و چشم به آینده دارند؛ گذشته همواره شما را دنبال خواهد کرد. من از همان دسته اولم، همانهایی که عاشق خاطرهبازیاند، گذشته را تصویر میکنند و در ذهنشان دوباره زندگیاش میکنند. کمی هم سینمادوست باشید و فیلمبین دیگر میتوانید گذشتهتان را سر و شکل سینمایی بدهید و مثل یک نمایش اختصاصی برای خودتان اکرانش کنید.
فقط توصیه میکنم، سراغ سریال نروید، سریالبینی زمان میخواهد و فراغ بال. در این زندگی پر سرسام امروز هم مگر میشود همه گذشته را سریال کرد و قسمت قسمت به تماشا نشست. البته جز زمان، این را هم به یاد داشته باشید، سینماسازی با سریالسازی فرق دارد. اصولا کسی که برای سینما میسازد نمیتواند سریالساز خوبی هم باشد. البته که شما همین حالا به وقت رسیدن به این جمله میتوانید یک لیست بلندبالا بنویسید از کسانی که هر دو را باهم کردهاند.
این حرفها، جداسازی مدیومها، دیگر خریدار ندارد. بیش از یک دهه پیش که هنوز شرایط این نبود که هست، این مسئله بود. خیلیها نقد داشتند، بسیاری معتقد بودند این تقسیمبندیها محدودیت میآورد. نباید هنر را محدود کرد، نباید هنرمند را در یک چارچوب نگه داشت، بگذارید هنرمند هوایی بخورد. آنزمان حرف از تجربه بود. تجربه کنند، شاید بتوانند. امروز اما دیگر این حرف از اساس بیمعناست. اصلا دستهبندیای وجود ندارد. سازنده در هر قالبی برود، رفته است. دیگر چه کسی دنبال این داستان میگردد تو که فیلمساز بودی چطور سریالساز شدی؟!
از خاطره دور شدیم. حالا چه سینمایی چه سریال. فکر میکنم آدمهایِ شبیه من بیشترند. چرا فکرم شبیه نتیجهگیری قطعی به نظر میرسد، چون مشاهدهگر بودم و البته اتفاقات قابل ارجاع هم سراغ دارد.روزی که هایده تبدیل به خواننده محبوب دهه هشتاد شد، گفتند داستان هایده تفاوت دارد. هایده خواننده نسلهاست، نمرده است. روزی که ریمیکسهای دهه شصت خوانندههای لسآنجلسی از هر ماشینی در سطح شهر تا هر مهمانیای شنیده شد، گفتند نبود فضای آزاد برای موسیقی پاپ دلیل بازگشت جوانان به موسیقیهای لسآنجلسی چهار دهه پیش شده.
این نکته را هم پیوستاش گذاشتند که اگر کارهای جدید همین خوانندههای لسآنجلسیِ زنده با اقبال مواجه نمیشود به خاطر افت کیفیتشان است. روزی که معین از همین بازگشت به گذشته مخاطبِ ایرانیِ داخل مرزها استفاده کرد و بازسازی برند شخصیاش را با تنظیم جدید آهنگهای گذشتهاش پیش برد، گفتند معین همیشه محبوب بوده است؛ از پدربزرگ تا نوه. میان این نظرات اما خاطره موسیقایی با سرعت بیشتری قلهها را فتح میکرد. هیچ خواننده و غیرخواننده! پاپ و شیش و هشتیخوان داخلی هم نتوانست از پس این موج فاتحانه برآید.
داستان به همینجا ختم نشد، تا نسبت این اتفاق را به موسیقی و محدودیتهایش ربط دهیم. از بحث سینمای امروز ایران (فیلمهای کمدی و اجتماعی) اگر بگذریم، تب و تاب بازبینی فیلمهای گذشته سینمای ایران نیز موج دوم را به راه انداخت. «هامون» را مثال نمیزنم چون هامونبازها اسم این فیلم که میآید همگی متفقالقول میگویند از سال 1368 تاکنون، هامون همیشه در صدرموفقها بوده است.
فیلمهای دیگری جز سینمای مهرجویی، کیمیایی و تقوایی هم هستند تا سراغشان را برای اثبات این اتفاق بگیریم. چندوقت پیش «نفس عمیق» ترند روز شد. فیلم شهبازی همان سالها دوستدار و مخالف داشت. اصلا شهبازی با همین فیلم وارد دسته فیلمسازانی شد که مخاطب یا دوستش دارد و یا نه. اما دو ماه پیش که اسم این فیلم به بهانه اصلاح تصویر در اینستاگرام چرخید، همه سراغش رفتند. چه آنانی که دیده بودند و چه آنها که اصلا از وجودش خبر نداشتند. اینبار همه فیلم را دوست داشتند، دیگر کسی نگفت این فیلم فقط مخاطب خاص دارد. این بازگشت به گذشته، جز موج فیلمبینیهایی است که با مرگ فیلمساز یا بازیگرش دوباره موردتوجه قرار میگیرد.
موج سوم که برای اثبات اهمیت گذشته در ایران شکل گرفت، (کشورهای دیگر حالا مورد بحث نیستند، گرچه براساس مطالعات انجام شده بازگشت به گذشته و خاطرهبازی یک حس مشترک میان همه انسانها، فارغ از نژاد یا موقعیت جغرافیایی در زمان تولد یا دوران زندگی است.) بازسازی گذشته با کمک هوش مصنوعی بود.
بیایید این را بدون اینکه قرار باشد برایتان چند دلیل ردیف کنم، خودتان مشاهده کنید. صفحه اینستاگرامتان را باز کنید. میتوانم با شما شرط ببندم یکی از ده پست اولی که در صفحه اصلی اینستاگرام میبینید، تصویر بازسازی شده از گذشتهای است که با کمک هوش مصنوعی ساخته شده. از متحرک کردن تصاویر ناصرالدینشاه و انیسالدوله سوگلی شاهِ قاجار، تا ترکیب صدای هر خواننده اینور و آنور آبی با هایده، از فیت با ادل تا همخوانی با شادمهر.
هوش مصنوعی همهچیز برایمان میسازد، تصویر قدم زدن شجریان در میان بازار تهران وقتی به دوربین نگاه میکند و لبخند میزند تا واقعیت بخشیدن به «تنها صداست که میماند» از فروغ فرخزاد. این علاقهمندی سوم (هوش مصنوعی) از دو دسته دوم قبلی بهتر هم هست. از زنده کردن خاطراتمان تا تصویر کردن آرزوهایمان. از دوباره دیدن تاریخ بدون سند تصویری ایران تا کنسرت معین در میدان آزادی. ما گذشته را دوباره زندگی میکنیم، هرچقدر غیرواقعی و محصور در میان قاب گوشیهایمان.
توفیری ندارد خاطرهباز باشید یا از گذشته عبور کرده باشید. گذشته شما را دنبال میکند. نوستالژی در زندگی کنونی نقش مهمی بازی میکند. نوستالژی نه با آن مفهومی که یوهانس هوفر سال 1688 به عنوان نوعی بیماری آن را کشف کرد. «بیماری مرموز دلتنگی که باعث خمودگی، افسردگی و اختلال در خواب میشد». نوستالژی حالا مفری است برای رهایی از حال، که همهاش، حتی جزئیاتش قابل تحمل نیستند.
هوفر اگر زنده بود از همان آغاز قرن بیستم که نوستالژی دیگر در دسته بیماری روانی قرار نگرفت و به حس خوشایند مطبوعی برای بشر تبدیل شد، نظرش را تغییر میداد. انسال امروز قرن بیست و یکم قطعا دلیل محکمی برای رد نظر ابتدایی درخصوص نوستالژی است. خاطرهبازی حالا دیگر حس مثبت همگانی است که به منبع روانی قدرتمندی برای بهبود کیفیت زندگی تبدیل شده.
وقتی در ایرانِ امروز زندگی میکنید، در میان مردمی که گذشته برایشان دریچه امیدبخش تابآوری و تحمل است، با کسانی که هنوز نسبت به این حس بدبین هستند و آن را عملی نابخردانه و غیرمنطقی میدانند؛ و در جامعه و سیاست از آن به عنوان نشان رفتار پوپولیستی و مخرب یاد میکنند، مخالف خواهید بود. خاطرهبازی یا همان نوستالژی قطعا سال 1688 یکی از راههای تابآوری زندگی برای ماست.