قصه های گمشده - ۴۶ | او مستحق فرجام بهتری است
دخترک خیالباف با سه تجربه زندگی متفاوت در ایران و آمریکا و فرانسه
هفت صبح| پریروز زندگی گلی ترقی را تا ازدواجش با هژیر داریوش و آغاز جدی نویسندگیاش با تشویق فروغ فرخزاد شرح دادیم.
دخترک خیالباف با سه تجربه زندگی متفاوت در ایران و آمریکا و فرانسه و در اوج جوانی و با پشتوانه خانوادهای هنرمند و البته ثروتمند مشخص بود که راه خود را به سادگی به محافل روشنفکری ایرانی پیدا میکند. در کنار حائری طوسی و یا فروغ فرخزاد.
قصه های گمشده - ۴۵ | زندگی عجیب گُلی
زنهای متجدد محافل روشنفکرانه. او هم از طوسی حائری و هم از فروغ جوانتر بود (طوسی متولد 1296 بود و فروغ 1313 در حالیکه گلی متولد 1318) ترقی میگوید:«جمعهها درِ خانه ابراهیم گلستان باز بود و آنهایی که او قبولشان میکرد به آنجا میرفتند و پای من هم به واسطه همسرم، هژیر داریوش، که در کار سینما بود و فرانسه درس خوانده بود و با گلستان آشنایی داشت، به خانه گلستان باز شد و من هم آنجا میرفتم و در آنجا بود که من در حقیقت فروغ را دیدم. اولین بار در خانه ابراهیم گلستان را خوب یادم است.
چقدر نگران بودم و بودند آنجا. خود گلستان بود، فروغ بود، سپهری بود، صادق چوبک بود، پری صابری بود، و خیلیهای دیگر که جزو بزرگان ادب آن موقع بودند. سهراب موجود خیلی کوچک و ظریفی بود و خیلی خجالتی و همیشه سرش زیر بود. خندهاش را همیشه قورت میداد. خیلی محجوب بود، عجیب محجوب بود و نازنین. من خیلی از او خوشم میآمد. دیدم اصلاً او مثل پرندههاست.و در آن روز هم کلی بحثهای مفصل بود، بحثهای فلسفی که به نظر من در آن موقع خیلی مهم میآمد.
من یک گوشه ایستاده بودم که فروغ آمد و گفت ببین این سکوت تو یک دنیا میارزد به این چرندیاتی که اینها میگویند و این حرف دلخوشی بزرگی به من داد. فروغ خیلی به سپهری نزدیک بود. این دو تا خیلی با هم دوست بودند و فروغ یک روز جمعی از ما را دعوت کرد برای ناهار به خانهاش و آنجا به سپهری خیلی نزدیک شدم. البته سپهری دو وجه داشت، یک وجه درونی هم داشت. ولی آن مالِ خودش بود. آن شب فروغ گفت من یک شعر جدید گفتم و همین شعر «تولدی دیگر» را خواند و از سپهری هم خواستیم یک شعر بخواند. خجالت میکشید و به هیچ عنوان نمیخواند و فروغ شعر سپهری را خواند و من دیدم چطور فروغ شعر سپهری را حفظ است و چقدر به او علاقه دارد.»
جدایی ترقی از هژیر داریوش، مرگ فروغ، انزوا و بعد مهاجرت گلستان، گلی ترقی را به یک وادی و یک محفل دیگر کشاند. جایی که مهرجویی محور اصلی ماجرا بود و جمعی از هنرمندان را به دور خود جمع کرده بود که به شکلی واضح از جریان چپ روشنفکری حاکم بر ایران خود را جدا نگه داشته بودند. بورژوا مسلک بودند و عموما ثروتمند و بازیگوش. مهرجویی و شایگان و عزتالله انتظامی و سهراب سپهری و البته گلی ترقی و دو سه نفر دیگر. این محفل در ابتدای دهه پنجاه شکل میگیرد و در میان خاطرات اعضای این گروه میتوان لذت بیحد و حصرشان و تجربههای سرخوشانه و دستهجمعیشان را به سادگی پیدا کرد.
دورهای که مثل خواب و خیال برای این گروه خلاق و هنرمند سپری شده بود. گلی در آن سالها هنوز نویسنده مشهوری نیست. مجموعه داستان من چه گوارا هستم (1348) نوید یک استعداد بزرگ را نمیداد و برای تثبیت جایگاهش باید تا سال 1354 و رمان خواب زمستانی صبر میکردیم. خواب زمستانی و البته مشارکتش در فیلمنامه بیتا، جایگاه گلی را تثبیت کرد. حالا او یک نویسنده حرفهای بود. در کنار سیمین دانشور و مهشید امیرشاهی. سه زن نام آور ادبیات داستانی معاصر.
بعد از انقلاب زندگی خود را به فرانسه منتقل کرد اما در رفت وآمدی مدام به ایران بود و همنشینی با دوستان قدیمیاش شایگان و مهرجویی. سپهری را اما خیلی زود از دست داده بودند. ترقی میگوید: «او را دیدم تصمیم داشت از ایران برود و من به او گفتم من میخواهم بروم به پاریس و تو هم بیا آنجا. داریوش شایگان هم قرار بود بیاید پاریس و او هم قرار شد یک ماه بعد بیاید. دمِ در ناگهان سهراب نشست داخل جوی آب و هایهای گریه کرد. انگار میدانست و به او الهام شده بود. او بیمار شد و ما دیگر او را ندیدیم.»
در دهه هفتاد به بعد بود که کم کم به یک نویسنده محبوب بدل شد و نثر اشرافی پراحساسش طرفداران فراوانی پیدا کرده بود. خاطرههای پراکنده، دو دنیا، اتفاق. مهرجویی با اقتباس هوشمندانهاش از نوول درخت گلابی نوشته گلی ترقی، نام این زن هنرمند را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت هرچند ترقی به صراحت گفت که خیلی هم از این اقتباس راضی نیست.
تا همین دهه نود به ایران میآمد و برای حق نشر کتابهایش و ممانعت از سانسور آنها با ممیزان ارشاد سروکله میزد و در مصاحبههای مطبوعاتی شرکت میکرد ...آخرین گفتوگوهایش به سال 1397 ثبت شده است.
حالا دخترک خیالباف عمارت سرسبز محمودیه و سوگلی پدر و مادرش، در تصویری استاندارد از پیری و زوال و در 84 سالگی در خانه سالمندان در پاریس نگهداری میشود.
شاید مرگ دردناک مهرجویی و همسرش او را اینگونه از پای انداخته است. شاید هم چیزهای دیگر که ما نمیدانیم. اما گلی ترقی مستحق پایان زیباتری بود. این را مطمئنیم.