باشگاه مشتزنی| آهای کلهپوکهای دوست داشتنی
نه تنها صدقیانی و رنجبر از دست تماشاگران نابخرد کتک خوردند نهتنها آقای دهداری از دست آنها گلوله برفی خورد، بلکه علیآقا داناییفرد ...
هفت صبح| یک: شورش تماشاگران بدوی از نسل نخست آغاز شد؛ وقتی که چند شاگرد بنّا و عمله به بازیکنان تیم اسپرت ارامنه تهران توهینهای ناموسی کردند و کمیساریای پایتخت مجبور شد آنها را جلب و آنقدر کتک بزند که التزام دهند و دیگر دور استادیوم نچرخند. کمی بعد آنها حتی از کتک زدن حسین افندی صدقیانی پدر فوتبال ایران هم خودداری نکردند. مردانی که سر مسابقه آموزشگاهی فوتبال بین تیمهای دارالفنون و ایرانشهر شوریدند، خیرسرشان دانشآموز بودند و قرار بود از فرهنگ لمپنی گریزان باشند.
آن روزها صحنه مسابقات آموزشگاهی، از بازیهای باشگاهی امروز هم خونیتر و حساستر بود. مخصوصا بازیهای دارالفنون و ایرانشهر که به خاطر حساسیتش معمولا جنجالی از آب درمیآمد. آنجا که ستارههایی چون نادر افشار، محمود شکیبی، بویوکآقا جدیکار، عباس فاخری، پرویز کوزهکنانی، محمود بیاتی و حتی ناصر ملکمطیعی، چیزی در حد تیم ملی در سایه بودند که در تیم مدرسه ایرانشهر بازی میکردند و کلی بازیکن نخبه به همراه دو بازیکن اصفهانی به اسم عبدالرضا موزون (اولین داور دربی سرخابیهای تهران) و حریری (بنیانگذار سپاهان اصفهان) هم در تیم دارالفنون توپ می زدند.
در آن فینال مسابقات حساس آموزشگاهی در ابتدای سالهای 30 که داورشان هم داوودخان نصیری بود بازی چنان حساس شد که ناگهان لگد ناغافلی از سمت حریری حواله شد به بازیکن ایرانشهر و تماشاگران خونی، از حائلهای بدون سیمخاردار میدان گذشته و ریختند توی میدان که بازیکنان دارالفنون را ادب کنند. خوب آنجا طرفداران دارالفنون هم پپه نبودند و تویشان چند کشتیگیر قلچماق حضور داشتند که زدند به دل ایرانشهریها و همهشان را شهلهشهله کردند. آن روز آنکه بیشتر از همه پای چشمش بادمجان کاشتند، ناصر ملک مطیعی بود که بازیکن خوشتکنیک ایرانشهر بود! او آن روز، نهتنها سیر کتک خورد بلکه در نهایت به سبب قساوت حکام روز فوتبال، از بازی بعدی هم محروم شد!
دو: دیگر در خواب هم نمیتوانم ببینم امجدیه دهه چهل و پنجاه را که تشخص تماشاگرانش و هواداری نابشان، نَسب به شازدهها و آدمهای باپرنسیب میبرد و ناگهان در جایگاه میدیدی که یک طرفت سایه ابتهاج و ساموئل خاچیکیان نشسته و یک طرفت سهراب سپهری. یک طرفت فرهاد مهراد و رفقای ترانهسرایش و کمی آنسوتر جماعت دانشجوی دانشگاه تهران که هرهر و کرکر میکنند و آدرنالین خونشان ریخته وسط چمن. گاه شاعری را میدیدی که برسر راه بازیکنان عقاب، گلسرخ پرپر میکند.
کمی آنسوتر مادر ستاره فوتبال نشسته و کمی دورتر، سینماگری که تمام عشقش فوتبال است و در قراردادهای خود با تهیهکنندگان، بندی را اختصاص داده به اینکه پنجشنبه جمعهها محّق است سر صحنه نیاید و به ورزشگاه برود. نیم قرن بعد، بخشی از استادیومها پر از گرگها و دیوبچههایی شد که حین تماشای فوتبال، خون میخوردند و چرک قِی میکردند. آنارشیسمی که شبیه هیچ وندالیسمی در دنیا نبود. این «دیوبچه» سکونشین هر روز بزرگ و بزرگتر میشد و فوتبال را با تمامی زیباییهایش میبلعید و از رسالتهای انسانی تهی میکرد.
همان سکوهایی که روزگاری گوش به رسانههایش میسپرد و فوتبال مصلحانه را دوست میداشت. رسانههای وظیفهشناسی که به عشق پاکیزگی فرهنگی آن امجدیه یشمی برای تماشاگرانش شعارسازی می-کرد: وقتی توپ به دروازه حریف وارد شد شعار «بچهها مفتخریم» سر بدهید. اوقاتی که قهرمانان مورد علاقهتان گل زده اما اشباع شدهاند شعار «بچهها غّره نشید. بدوند خسته نشید. بچهها وقت طلاست. بدوید حمله کنید...»
و نیز شعار پیشنهادیشان برای تماشاگران در زمانی که تیمشان گل خورده و دلسرد شده بودند چنین بود: «باخت مردان، هنر است. ابتدای ظفر است. چشم مردم به شماست. گل زدن شیوه ماست...» اما نیم قرن بعد همان رسانههای ورزشی که کارشان انسانسازی بود، خود تبدیل به اوباشگر شدند. اوباشان و اراذلی که تولیدی همین اجتماع خشمگین و خیرهسر بودند. تولیدات سریدوزی شده خردهفرهنگ همین مدیران خوابآلود و پولکی خودمان. آنها از مریخ و اورانوس نیامده بودند بلکه پرورده همین اجتماع کاسبکارانه بودند.
پرورشیافته همین خیابانهای خالی از مروت و گذشت. آنها از دل همین تودههای بیشکل و بینشان، برونریز شده بودند. روزگاری نویسندگان میگفتند ساختن تماشاگر خوب از تولید مربی خوب و بازیکن خوب و داور خوب هم سختتر است. آن روزها «فوتبال مولف» در این مملکت به دنبال ساختن انسان «آگاه و مسئول» بود نه زنجیرگسیختگانی که محصول تجارتخانههای فوتبال به شمار میرفتند. آنها مینوشتند که «در یونان قدیم وقتی المپیکها مُردند، جنگها متولد شدند». فوتبال مولفی که درصدد این بود که در امجدیهای که شاعرانش گلبرگ گلسرخ برسر بازیکنانش میپاشند از جنگهای شریرانه روی سکوها خبری نباشد.
سه: اولین بار که طرفداران دو تیم سرخابی در دربی از خجالت هم درآمدند کیهان ورزشی تنها یک کار کرد. نوشتن گزارش بازی را تحریم کرد. با جلدی سفید در اعتراض به این همه اوباشگری، تیتر زد که این بازی چیزی برای نوشتن و خواندن ندارد. اولین شهرآورد آبانماهی سرخابیها غمانگیزتریناش نیز بود. همان شهرآورد ناتمام 25 آبان 1358 در امجدیه پیر که از دقیقه 75 به خاک و خون کشیده شد و کلی مجروح روی دستمان گذاشت و مقامات سیاسی را وادار به تعطیلی موقتی فوتبال کرد. همان ورزشگاهی که روزی روزگاری در فرهنگ شفاهی و مکتوب ما، «خانه عشق» نامیده میشد ناگهان تبدیل به یک زبالهدان فرهنگی شده بود.
چهار: داستانهای پلشت عصیان کورکورانه تماشاگران قدیمی را با رجعتی به 48 سال پیش (1355) میتوان بازخوانی کرد. این نوشته ورزشینویس معروف آن روزها درباره تحلیل وندالیسم و طغیان تماشاگران ایرانی است که با تیتر «چرا تماشاگر سیلی میزند؟» سوالی مطرح میکند و سپس در پاسخ میگوید: «چون بلیت ارزان نیست. وسیله رفاهی هم نیست. تماشاگر، ناراحت میآید و ناراحت میرود. او آب و آبریز و خوراکی ندارد... و جای مشخص و صندلی شمارهدار هم.»
درد عصیان تماشاگران قدیمی اما از سالها پیشتر از این جملهها آغاز شده بود. آنجا که به خود اجازه دادند شخصا مربی تیم ملی را کتک بزنند و چنین شد که روزنامههای ایران در فردای بازی برگشت ایران با کرهشمالی در ششم خرداد 51، کُت فوتبال را روی سرش کشیدند! آن روزها تیم ملی فوتبال ایران که از نبردهای فشرده قهرمانی جام ملتهای آسیا با جام طلا اما خسته و کوفته به تهران برگشته بود و بیش از هر چیز نیازمند فریادهای موافق تماشاگرانش بود با اداها و اطوارهای آنها مواجه شد.
در پایان آن بازی، یک تماشاگر جوان به طرف سرگرد رنجبر حملهور شد و با او به زد و خورد پرداخت . تماشاگر جوان که بیاختیار فریاد میکشید و ناسزا میگفت رنجبر را مسئول تساوی با کرهشمالی میدانست و عصبی به او پرخاش میکرد که چرا همایون بهزادی را به بیرون فرا خوانده و جای او را به مظلومی سپرده است. رنجبر که حالش از این همه اسائهادب خراب بود میگفت «آیا مردم از یاد بردهاند که ما یک هفته پیش برای دومین بار جام قهرمانی ملتهای آسیا (1972) را ربودیم؟».
پنج: بزرگان فوتبال ایران همیشه از دست یک عده تماشاگر عاصی، خوندلها خوردهاند. نه تنها صدقیانی و رنجبر از دست تماشاگران نابخرد کتک خوردند نهتنها آقای دهداری از دست آنها گلوله برفی خورد، بلکه علیآقا داناییفرد پدر فوتبال تاج در بازی بزرگداشت خود در روز شنبه 26 آبان ماه 1358 چیزهایی به چشم دید که امان از فوتبال برید. روزنامه اطلاعات فردای این بازی نوشت: «مسابقه فوتبال استقلال و پرسپولیس که به منظور تجلیل از علی داناییفرد با حضور بیش از 20 هزار تماشاگر در امجدیه جریان داشت، به علت اعتراض گروهی از تماشاگران نسبت به قضاوت داور، نیمهکاره ماند. در عوض تعدادی مجروح بر جای ماند.
استقبال تماشاگران از برنامهای که در جهت بزرگداشت علی داناییفرد خدمتگزار واقعی فوتبال ایران تدارک دیده شد، مایه امیدواری همه زحمتکشان واقعی ورزش گردید ولی متاسفانه همه امیدها را گروهی انگشتشمار و در واقع ضدورزش، با دخالت بیجای خود به حریم قضاوت داوری، بر باد دادند و مکان مقدس ورزش را به جنجال و زد و خورد کشاندند. در دقیقه 42 نیمه اول تیم استقلال از ضربه خوب سر غلام فتحآبادی صاحب یک گل شد. در نیمه دوم پرسپولیس برای جبران گل حملات زیادی روی دروازه استقلال داشت ولی با بازی حسابشده حریف، همه حملات بینتیجه ماند.
طرفداران پرسپولیس که برای جبران گل از دسترفته بیتاب شده بودند، داور را مقصر دانستند و دشنام دادن به او را آغاز کردند. در پی آن گروهی تماشاگر متعصب، به هروس باغومیان داور مسابقه حملهرو شدند و داور که اوضاع را وخیم دید زمین را ترک کرده و به سوی رختکن رفت اما تماشاگران در آستانه رختکن هروس باغومیان را در میان گرفته و مجروحش ساختند که سرانجام به کمک ماموران انتظامی و گروه دیگری تماشاگر، نجات یافت. بعد از آن تماشاگران علیه تیمهای یکدیگر شروع به دادن شعار کردند و سپس به جان هم افتادند که در این هنگامه، تعدادی از آنان مجروح و روانه بمیارستان شدند.
باعث تاسف است که طرفداران دو تیم خوب و بزرگ تهرانی که همیشه مسابقههایشان هیجانانگیز و پرتماشاگر بوده به جای تشویق و به حرکت درآوردن بیشتر و بهتر یاران موردعلاقه خود- آن هم در روزی که به نام بزرگداشت یکی از بزرگان فوتبال کشور میباشد- چنین وضعی پیش بیاورند که کار به زد و خورد بکشد و آنطور که گفته میشود مقامهای ورزشی را برآن دارد که برای مدتی از خیر برگزاری مسابقات فوتبال بگذرند.»
شش: اگر یک زمان سکوهای ورزشگاه را گنگسترهای نوددقیقهای پر میکردند روزگاری هم روی همان صندلی، سهراب سپهری شاعر سنجاقکها و نسترن-ها مینشست که در طول زندگیاش هیچ چیز او را مثل عکس آشتیکنان و روبوسی دو ستاره دعوایی سرخابی معروف در اواخر دهه 40 خوشحال نکرده بود. دل سهراب از فحشخور شدن آنها در امجدیه به دست تماشاگران عاصی هر دو تیم، چنان خون شده بود که فقط بعد از نامه شکوهآمیز خود به کیهان ورزشی قرارش را بازیافت.
زمستان خونین سال 1349 بود که بازی تاج و پرسولیس به خاک و خون کشیده شد. تماشاگران عصیانزده پاپتی هرچه از دهانشان درآمد به ستارههای دو تیم گفتند و هیچ شرم نکردند. آخرین روزهای دی ماه قندیلبستهای بود که نتیجه در داخل میدان، یک- یک تمام شد اما بازی به خاطر همین درگیریها و فحاشیها در دقیقه 75 نیمهتمام ماند. پرسپولیسیها با ترک میدان بهانهای دست فدراسیون دادند که نتیجه سه –هیچ به سود آبیها اعلام شود. اما فارغ از نتیجه، آشتیکنان ستارههای دو تیم در دفتر مجله دنیای ورزش بود که قلب سهراب را مهمان آرامش کرد.
آن روز پرسپولیس در حالی که با گل دقیقه دو حسین روس جلو بود و بازی را با همان 1-صفر به یک ربع آخر کشانده بود با گشوده شدن دروازهاش با پای عباسآقا فروارد تاجیها چنان از داور شاکی شد که چشم ستارههایش را خون گرفت و رفتند دست به محاصره ارشدخان داور بازی زدند و سیلیای که از عزیز اصلکاری به گوش داور زد. چیزی که دل سهراب سپهری را به درد آورد دعوای خونین همایون بهزادی (فوروارد پرسپولیس) و مهدی لواسانی (بک تاج) بود که جلوی چشمان تماشاگران در حال انفجار از خجالت همدیگر درآمدند.
فحشهای چارواداری تماشاگران دو تیم خطاب به ستاره-های تیم مقابل چنان فضای ورزش را چرکین و افکار عمومی را آزرد که فردایش سهراب نامهای خصوصی برای صدرُل خان در تحریریه کیهان ورزشی فرستاد و به این استاد دانشگاه گوشزد کرد که چرا فوتبال اینقدر سبعانه شده است؟
چرا فوتبال لطافت و رمانس خود را ازدست داده است؟ شاعر دلنازک بودایی را به ویژه فحاشی تماشاگران خطاب به ستارههای معروف، بدفرم آزردهخاطر کرده بود. او طاقت دیدن اشکهای هیچ ستاره را نداشت و فوتبال را محل نبردهای خونین نمیدید. یک هفته بعد از دربی خونین تهران بود که همایون و مهدی به دفتر مجله دنیای ورزش رفتند و با هم دیدهبوسی کردند. وقتی همدیگر را بخشیدند دنیا تیتر زد «وقتی قلبها پاک است، چرا در میدان ورزش چنین نیست؟»