سوژه هفته؛ خوشسیماهای ازلی ابدی| قد و بالای تو رعنا را بنازم!
راستش تا آن موقع هیچ وقت از این زاویه جدید به ناصر خان نگاه نکرده بودم
هفت صبح| یک: شبنم یک پرسپولیسی دو آتیشه بود و به گمانم هنوزم هست که در کریخوانیهای ۲۵ سال پیشمان، از جمع استقلالیها فقط از ناصر حجازی به نیکی یاد میکرد و او را از خوشتیپترینهای روزگار میدانست. راستش تا آن موقع هیچ وقت از این زاویه جدید به ناصر خان نگاه نکرده بودم و همواره برایمان از چنان جلال و جبروت و کاریزمایی برخوردار بود که تیپ و ظاهرش اصلاً به چشممان نمیآمد ولی حالا که دقیقتر میشدم با آن قد و بالای رشید و بارانی شیک که بر تن میکرد و موهای جو گندمی با فرق باز و صورت همیشه اصلاح شده فقط یک کراوات برای بینالمللی شدن کم داشت و صدای خش دار به شدت رادیوییاش مناسب دوبله برای ستارگان سینما بود.
ما ناصر خان را پیش از آن مصاحبه مفصلش با ابراهیم افشار در اوایل دهه ۷۰ که میخواست دروازه توری از جنس طلا بسازد خیلی کمتر میشناختیم. نه سن و سالمان به شیرجههای یوزپلنگانهاش قد میداد و نه حتی دور ماندنش از تیم ملی به بهانه قانون مزخرف ۲۷ سالهها را به یاد داشتیم. هرچه بود افسانهای بر زبان بزرگترها بود که اسمش را بر در و دیوار کوچهپسکوچهها ماندگار کرده بود و همه با شنیدن اسم دروازهبان به نخستین نفری که فکر میکردند او بود و هنوز عابدزاده میخش را کامل بر زمین نزده بود و حتی حضور ناصرخان در بنگلادش و اوجگیری تیم محمدان و حذف باشگاه سرخپوش تهرانی از جام باشگاههای آسیا هم نتوانسته بود کارنامهاش را در مربیگری قابل اتکا سازد.
دو: حضور در تیم بانک تجارت که احمد سجادی، یحیی گل محمدی، افشین پیروانی، محمد احمدزاده، بیژن طاهری، مهدی فنونیزاده و ....را در ترکیب داشت مقدمات ظهور ستارهای به اسم علی دایی را فراهم کرد تا ناصرخان از آن به بعد به یکی از کاشفان فروتن ستارگان فوتبال ایران بدل شود و بعدها تیم ماشین سازی تبریز را به روزهای اوج خود برساند و بازیکنی مثل علیرضا اکبرپور را به فوتبال ایران معرفی کند و هر بار تا چند قدمی نیمکت تیم ملی برود و به دلایل فرامتنی از رسیدن به نیمکت باز بماند و داغ این حسرت تا پایان عمر بر دلش سنگینی کند.
او که در سال ۷۵ در قامت یک فاتح بالفطره به خانه خود برگشت و بعد از کش و قوسی چند ماهه بالاخره توانست بلیت سفر از تبریز به تهران را اوکی کرده و روی نیمکت استقلال بنشیند و علیرغم ناکامی چند ماه نخست در فصل نقل و انتقالات انقلابی بزرگ در استقلال به راه انداخته و اکثر بازیکنان قدیمی را کنار گذاشته و به جوانانی چون داریوش یزدانی، سهراب بختیاری زاده، فرهاد مجیدی، فرد ملکیان، سرژیک تیموریان، علی موسوی، پرویز برومند، محمد نوازی و ...میدان داد تا نسلی تازه از آبی پوشان را به فوتبال ایران معرفی کرده و تا فینال جام باشگاههای آسیا بالا برود و در دردناکترین بازی عمرش مقابل دیدگان صد هزار تماشاگر ایرانی در حالی که بیشتر از ۱۰ موقعیت گل برای استقلال از دست رفت جام قهرمانی را به جوبیلو ایواتای ژاپن تقدیم کند.
سه: بیژن امکانیان خوش تیپ رویاییمان در دهه شصت و نخستین جوان اول سینمای ایران در بعد از انقلاب بود که در نبود رسانههای جمعی آن روزگار، خیلی زود تبدیل به ستاره سینمای دهه ۶۰ شد تا حدی که خیلیها به خاطر حضور نامش در تیتراژ فیلمها برای دیدنش ترغیب میشدند. جوانکی خوش سیما و جذاب که تصویری کامل از جوانان شهری آسیبپذیر آن برهه که با مشکلاتی چون بیکاری، مواد مخدر و ازدواج دست و پنجه نرم میکنند و معمولاً آخر کار دستشان خالی میماند.
امکانیان تجسم واقعی این آدمهای پر از رویا بر روی پرده بود که در گیرودار زندگی برای بیرون کشیدن گلیم خود از آب، به هر دری میزنند و فرقی هم نمیکرد که این فیلم سناتور (مهدی صباغزاده ) باشد که مجبور میشود برای رسیدن به پولی قلمبه پیشنهاد آدم متنفذی را قبول کرده و برای رسیدن به پولی قلمبه با کامیونش مواد مخدر قاچاق کند و از بد حادثه در همان بار اول گیر بیفتد یا در فیلم دبیرستان (اکبر صادقی) در قامت مصلحی اجتماعی و معلمی که خود به تازگی از دام اعتیاد رسته تمام تلاشش را برای دوری شاگردانش از مواد مخدر به کار بندد
یا در آواز تهران (کامران قدکچیان) در قامت خلافکاری خرده پا، رفیق شهرستانی بی غل و غشاش (ابوالفضل پورعرب) را در مقابل عملی انجام شده قرار دهد و جرمش را به گردن او بیندازد و در تهران بزرگ او را غریبانه به زندان بیندازد تا خود برهد و یا حتی در فیلم «در آرزوی ازدواج» (اصغر هاشمی) تمام تلاشش را برای یافتن شغلی آبرومند به کار بندد و دختر مورد علاقهاش را مدتها در انتظار بگذارد تا تلاشهای خود و پدرش (مهدی فتحی) به ثمر بنشیند و بعد از یافتن شغلی به در خانهاش رفته و با او ازدواج کند و وقتی تلاشهایشان به شکستی کامل انجامید
و دختر با یکی دیگر ازدواج کرد در صحنه پایانی کارگردان او را در حال دستفروشی در کنار خیابان نشان دهد که دخترک با نامزد و قوم و قبیلهاش برای خرید عروسی به خیابان آمدهاند و او را در حال دست فروشی میبینند. این صحنه یکی از دردناکترین و تکاندهندهترین صحنههای سینمای ایران در آن زمان بود که هر جوانی با دیدنش دلش ریش ریش میشد و دیگر حتی مصائب و سختیهای جوان نابینای فیلم گلهای داوودی (رسول صدر عاملی) که روزگاری یکی از اشک انگیزترین فیلمهای پخش شده در عصرهای جمعه تلویزیون بود برایش خیلی دردناک نیاید.
بیژن امکانیان که در سال ۶۰ با فیلم آفتابنشینها (مهدی صباغ زاده) وارد سینمای ایران شده بود و دو تجربه بعدیاش را هم با همین کارگردان از سر گذراند تا سناتور و پرونده ساخته شوند و بعد از آن گلهای داوودی از راه برسد و دبیرستان او را به اوج شهرت برساند. بازیگری که با آمدن جوانان نسل جدید و خصوصا ابوالفضل پورعرب، خیلی زود به سایه رفت و از اوایل دهه ۷۰ به حضور در فیلم های درجه دوم و سوم رضایت داد ولی در دهه ۸۰ با فیلم تقاطع (ابوالحسن داوودی) حضوری شگفت و میخکوب کننده را تجربه کرد و در حالی که در میانسالی جذابتر از پیش هم شده بود اما آنچنان که باید نتوانست در سیستم فعال سینمایی ایران دوام بیاورد و فعالیتهایش روز به روز کم رنگتر شد.