یک خوشخیال کلاسیک در گرمای تابستان| ماجرای راننده وانت زرنگ!
داستان واقعی عصر پنجشنبه و ماجرای رستم و سهراب
هفت صبح| یک: ماشین را کنار خیابان پارک کردم که دیدم ماشین پشتی من یک مزدا 323 قدیمی، چراغهای عقبش شکسته و خردههای شیشه چراغ روی آسفالت پخش شده. معلوم بود تصادف دقایقی قبل انجام شده. بعد متوجه کاغذی زیر برف پاککنش شدم. کسی برایش نوشته بود که:« یک وانت به ماشین شما زد و هرچه من گفتم بایست گوش نکرد و رفت. این هم شماره پلاکش ...»
در دلم گفتم آفرین به این شهروند مسئول پیگیر. همین موقع متوجه شدم که یک مرد جوان هم همزمان با من در حال خواندن این یادداشت است. بعد به من گفت:«من راننده همان وانت هستم. آن موقع نمیتوانستم صبر کنم. باید اول بارم را خالی میکردم. حالا برگشتم.»
با خودم گفتم به به. ببین چه احساس مسئولیتی! بهش گفتم:« چه جالب. خب شماره تلفنت را این پایین بنویس تا دیگر درگیر شکایت و این چیزها نباشی. صاحب ماشین خودش بهت زنگ بزنه.» گفت «آره. خودکار دارید؟»در حالیکه مشغول پیدا کردن خودکار بودم به حرفهایش ادامه داد:«اون آقاهه(منظورش همونی بود که شماره پلاکش را یادداشت کرده بود) چنان داد و بیداد کرد که فکر کردم خوردم به یه بنز یا ب.ام.و.»
خندیدم و خودکار را بهش دادم و دیدم ورق را برداشت که رویش شماره تلفنش را بنویسد. همین وقت دیدم که جای بهتری کمی بالاتر برای پارک آزاد شده که از مخاطره کمتری برخوردار است. پس سوار شدم و ماشینم را بردم ده متر بالاتر پارک کنم. ماشین را پارک کردم و در برگشت دیدم که ...هیچ کاغذی روی مزدا نیست! نه شماره پلاک ماشین و نه شماره تلفن!
این وسط فقط ده پانزده ثانیه فاصله افتاده بود و دوست راننده وانت ما از همین فرصت کوتاه استفاده کرده بود و با خونسردی همه نشانههای جرم را پاک کرده بود و فلنگ را بسته بود و من ماندم و غمگین از خوش خیالی کلاسیک ابتدایی خودم. شیشههای شکسته شده را با پایم به کناری زدم و به ناچار محل را ترک کردم...
دو: این دختران تکواندو را رها کنید. چه کارشان دارید؟مدام درباره عمل زیبایی و خواستههایشان مطلب میروید و غر میزنید. رها کنیدشان.
سه: این که تئاتر پرهزینه نبرد رستم و سهراب به عنوان یک نمایش ملی کهن توسط موسسه اوج حمایت مالی شده چند نکته متفاوت را در خود پنهان دارد. این که واقعا این موسسه متوجه آرمانهای ملی نهفته در این روایت آن هم بدون آرایههای ایدئولوژیک مدروز شده است و یا این که دورنمای درآمد مشروع این نوع نمایشهای موزیکال وابسته به شاهنامه که در چند سال گذشته بارها توسط همایون شجریان و سهراب پورناظری و طهمورس پورناظری آزموده شدهاند، آنها را راغب به این سرمایهگذاری کرده است.
امیدواریم دلیل اول محرک این سرمایهگذاری خطشکنانه بوده باشد اما خب اگر دلیل دوم این وسط پررنگتر باشد هم به نظرمان ایراد خاصی ندارد. شاید قدمی باشد به سمت دور شدن از بودجههای دولتی و حاکمیتی. به هرحال اتفاق خوبی بوده است.