کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۶۰۰۵۲
تاریخ خبر:

قصه‌های گمشده-۱۸| زندگی و زمانه اردشیر اهل لاهیجان

قصه‌های گمشده-۱۸| زندگی و زمانه اردشیر اهل لاهیجان

قصه اردشیر محصص، عضوی از خاندان مشهور محصص‌ها

هفت صبح| محصص‌ها در لاهیجان خانواده‌ای ثروتمند و تاجر و متجدد بودند. آن طور که حسین محجوبی، نقل کرده:

«خاندان محصص از خانواده‌های معروف و مرفه لاهیجان بودند و در تجارت برنج و ابریشم شهرت داشتند. گمان می‌کنم در حدود پانزده خانواده بودند که در محله پردسر لاهیجان سکونت داشتند. از میان آن‌ها سه برادر بودند که یکی از آن‌ها پدر اردشیر و ایراندخت بود و دیگری پدر بهمن و یکی دیگر از برادرها پسری داشت که همکلاس من بود و او هم آدم غریبی بود و در جوانی خودکشی کرد. همه محصص‌ها کاراکتر غریبی داشتند.»

 

ترکیب پول و تجدد نتایج شگفت‌انگیزی در این خانواده به وجود آورد. به‌خصوص دو پسر عموی بسیار مشهور که در انزوایی خود ساخته در فاصله‌ای کم از یکدیگر از دنیا رفتند. بهمن و اردشیر.

 

اما به جز این دو پسر عمو این خاندان حداقل چندین چهره فرهنگی  دیگر هم داشت. مهم‌ترینشان  سرور مهکامه محصص لاهیجانی، که متولد 1291 بود و شاعر بود و طرفدار حقوق زنان و دوست صمیمی پروین اعتصامی و خود از خانواده‌ای فاضل و شاعر و متمول. مهکامه خانم با عباسقلی ازدواج کرد. که حقوقدان بود. عباسقلی محصص. از چهار فرزند این ازدواج، ‌دوتن نامدار شدند. یکی اردشیر و دیگری خواهر بزرگ‌ترش یعنی ایراندخت.

 

ایراندخت شش سال از اردشیر بزرگ‌تر بود و تحصیلاتش را در دانشگاه تهران و دانشگاهی در فرانسه پی گرفت و مدرک بین‌المللی نقاشی گرفت و به یک محقق در عرصه آثار تجسمی و به‌خصوص کاریکاتور بدل شد. برادرش اما آوازه‌اش بیشتر شد. اول قراربود وکیل شود. آمد تهران و  مدرک حقوق گرفت و یکسالی هم در این رشته کار کرد و بعد بالکل وکالت را کنار گذاشت و یکسر جذب طراحی شد. احمد شاملو زیر پروبال او را گرفت و در کتاب هفته کارهای محصص را به طور منظم کار کرد و اردشیر را به یک چهره مشهور در عرصه فرهنگ و هنر ایران بدل کرد. و کارهایش در توفیق و خوشه هم منتشر می‌شدند. 

 

البته که او در تمام این مدت شاهد بود که پسر عموی نابغه‌اش (بهمن) چگونه به تک ستاره عرصه هنرهای تجسمی ایران بدل شده بود. هرچه بود اردشیر را  مبدع طنز سیاه در عرصه کاریکاتور ایران می‌دانند. در آثار او طنز تلخ همراه با ترس و وهم به چشم می‌خورد؛ شکلی از طنز که گاه آن‌قدر تلخ است که تلخی‌اش بر فکاهی‌اش غلبه می‌کند.  سبک آوانگارد طراحی‌هایش و طنز تلخ و طعنه زن و یقه‌گیر  آنها او را به سرعت به چهره‌ای بین‌المللی در سطح ژورنالیسم روز جهان و همین طور به چهره‌ای محبوب در میان گالری‌دارهای دنیا بدل کرد. در سال ۱۳۵۴ در گالری گراهام‌ نیویورک‌ نمایشگاهی از آثارش برگزار کرد. محصص جوان از این نمایشگاه بسیار نفع برد و در تمام جهان به عنوان یک کاریکاتوریست مطرح شناخته شد.

 

و اردشیر این‌گونه ترجیح داد  در سال 1356 و در سن 39 سالگی عازم نیویورک شود. مرد کم حرف و منزوی  و خلاق این گونه از ایران دور شد  و ترجیح داد در نیویورک در آپارتمان مجللش در محله منهتن  حساب خودش را از ایران جدا کند و معنای جدیدی از انزوا را شکل دهد. انزوایی که نسبت به هرگونه تداعی فرهنگی ایران بود.  محصص در سال‌های  پس از انقلاب درآمریکا ماند و با همان سبک مینیمال  خود نمایشگاه پشت نمایشگاه برگزار کرد و کارهایش در بهترین نشریات آمریکا منتشر شد و به نامی پرآوازه بدل شد و نسبتی هم با ایران پیدا نکرد. داود شهیدی یکی از کسانی است که در سال‌های پس از انقلاب بخت دیدار مجدد با او را پیدا می‌کند. او  این دیدار را این‌گونه توصیف می‌کند: «سال 1363 برای تحصیلات تکمیلی در حوزه معماری و شهرسازی به نیویورک رفتم و همراه با برادرم به منزل محصص رفتیم. او در یک مجتمع آسمان‌خراش زندگی می‌کرد. وقتی زنگ را زدیم، در باز شد و ما فکر کردیم که می‌توانیم وارد شویم. وقتی وارد شدیم، زنگ واحد او را زدیم؛ ولی اردشیر محصص به ما اجازه ورود نداد. فکر می‌کنم دلیلش تغییر شرایط و زندگی‌اش بود و نمی‌خواست ما را به زندگی جدیدش در غربت وارد کند. با هم به کافه رفتیم. در آنجا درباره هنر صحبت کردیم و بیش از همه درباره سینما. جالب بود که در آن دوران به سینما علاقه‌مند شده بود و صبح‌ها به سینما می‌رفت؛ ولی همچنان کم‌حرف بود. به نظرم می‌آمد که شکلی از خودشیفتگی در او ظاهر شده بود و معتقد بود که دیگران از روی دست او کپی می‌کنند که این حرف‌ها به نظر من جالب نمی‌آمد.» هر چه بود اردشیر که شاهد شهرت بین‌المللی بهمن و نگاه تحسین آمیز جامعه روشنفکری ایران به پسر  عمویش بود، ‌متفرعنانه در برج عاجش در نیویورک نشست تا بالاخره به عنوان یک کاریکاتوریست و طراح بزرگ بین‌المللی در سطح جهان پذیرفته شود. اما روایت زندگی او در نیویورک فقط با موفقیت و جوایز ورق نخورده است. این داستان تلخ از زندگی او را بشنوید که کمی پس از مرگ او روایت شده است:‌ در حدود بیست‌ و پنج سال بود که با بیماری جانکاه پارکینسون دست به گریبان بود و در این مدت از خانه‌اش بیرون نیامد. پانزده سال پیش، وقتی سرگرم نقاشی کردن بود، بر اثر حملا‌ت بیماری، از روی صندلی افتاد، ‌شیشه تربانتین زیر دستش شکست و بر اثر چندین ساعت بی‌هوشی، محتویات شیشه به تنش نفوذ کرد، در نتیجه، دست او برای همیشه فلج شد. این اتفاق بر انزوایش افزود. ولی او همیشه صبور و خویشتن‌دار بود و هرگز نزد دوستانش از بیماری و رنجی که می‌برد، شکایت نمی‌کرد... محصص، که به دلیل خوردن داروهای فراوان برای کنترل بیماری، فقط روزی دو ساعت بیدار بود و فلج دستش باعث شده بود که نتواند کار کند، در وضعیت مالی بدی قرار داشت تا آن‌جا که مجبور شد پانصد اثر از بهترین کارهایش را به قیمت هفت‌ هزار دلا‌ر، به یک پزشک ایرانی ساکن آمریکا، بفروشد. او در روزهایی که هنوز گرفتار بیماری نشده بود، از آپارتمانش بیرون نمی‌آمد. ساعت دو صبح از خانه بیرون می‌آمد و تا ساعت شش صبح در خیابان‌ها قدم می‌زد و سپس به خانه بازمی‌گشت.....«از سوی «انجمن آسیا» در خرداد ۱۳۷۸ در نیویورک نمایشگاهی از آثار محصص برگزار شد که آخرین نمایشگاه او نیز بود. او در این نمایشگاه به دلیل بیماری حضور نداشت. محصص تمام سال‌های پس از انقلاب را در نیویورک سپری کرد و در این اواخر به دلیل بیماری پارکینسون فلج شد. ۱۸ مهر ۱۳۸۷ روز وداع با اردشیر محصص بود.در 79 سالگی. تنهای تنها.

 

کدخبر: ۵۶۰۰۵۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر