کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۴۶۲۹
تاریخ خبر:

دنده عقب| اوضاع چی میشه؟

دنده عقب| اوضاع چی میشه؟

داستان ملاقات با آدمی بدبخت‌تر از خودم

روزنامه هفت صبح| رفقا خوبین؟... منم مثل شما. حتما شما هم اولین سوالتون از دنده‌عقب اینه که اوضاع چی میشه. عرض کنم که اوضاع یه‌جوریه که همه فقط نشستیم ببینیم چی میشه و این سیل مصیبت، مارو کجا داره می‌بره با خودش و کِی بالاخره به یه ساحل آرامشی می‌رسیم. و بدبختی اینه که هیچ‌کدوم هم نمی‌دونیم چی میشه؛ بنابراین همه‌مون دنبال یه‌خبری چیزی از یه‌کسی هستیم، بلکه قوت قلبی بهمون بده.
 

بنده؟... نخیر. بنده هم نمی‌دونم چی میشه. تازه این رو هم باید خدمتتون عرض کنم که در این بین، بنده از همه‌تون بدتر و دل‌شوره‌ای‌تر. در روز‌هایی که همه‌چیز، روال بود و بدبختی‌هامون یه‌خورده از حد استاندارد بالاتر بود و اصطلاحا روزِ روزش بود، من هزار فکر و خیال و استرس و ناامیدی به آینده و همه‌جور اختلال روانی‌ای که فکرش رو نمی‌کنین، داشتم؛ الان که شبِ تارشه، دیگه خودتون حساب کنین چه خبره.

 

با تمام اوصافی که خدمتتون عرض کردم، امروز با بدبخت‌تر از خودم ملاقات کردم و اون شخص هم کسی نبود جز دوست عزیزی که همیشه زحمت کارهای فنی منزل رو می‌کشه و متوجه شدم که این بدبخت چشم امیدش به منه. ببین این چه بی‌نواییه.

 

لوله‌های منزل، به مشکل خورده بود و این بزرگواری که خدمتتون عرض کردم مشغول تعمیر بودند و بنده هم در معیت‌شان. از اونجایی که رفاقتی دیرینه با این بزرگوار دارم، تا حدودی در جریان زندگی من هست. بی‌‌نوا به خیال اینکه با یک سوال، در جا خیالش رو راحت می‌کنم و جواب تمام سوال‌هایش در آستین منه، پرسید که‌:- «استاد... اوضاع چی میشه بالاخره؟» / « من از کجا بدونم؟ فعلا که قمر در عقربه.» با پیچ‌گوشتیش، فرقِ سرش رو خاروند و با صدایی که مثلا کسی نشنوه گفت: «شما که دیگه بالاخره میدونی.» من هم با همون صدای آروم پرسیدم : « چرا من باید بدونم؟»

 

-«شما بالاخره با این بازیگر مازیگرا آشنایی...»‌/ « خب؟»‌/ « خب بالاخره می‌فهمی. سال بعد چی میشه... گرونی مرونی چی میشه... اجاره مجاره‌ها چی میشه...»‌/ « چه ربطی داره ؟»‌/ « بالاخره... این بازیگر مازیگرا بهت میگن...» بنده‌خدا خیلی این بازیگر مازیگرا رو جدی گرفته بود و فکر می‌کرد چون نقش پلیس، وزیر و وکیل بازی می‌کنن، قاعدتا از کلیه مسائل کشور خبر دارن.

 

-«نه برادر... چی میگی... هیشکی خبر نداره. فقط باید بشینیم ببینیم چی میشه.» فکر کردم جمله‌ام کفایت کرده و موضوع رو برایش کاملا روشن کرده‌ام. ولی دریغ که انتظارش از بازیگر مازیگرا خیلی بیشتر از این حرف‌ها بود:-«آقا ما نمی‌گیم به کسی...»‌/ «اِ... می‌گم من خودم میونِ زمین و هوام...»

 

خیلی اصرار داشت و از طرق مختلف سعی کرد از زیر زبونم بکشه که پشت‌پرده سیاست داخلی و جهانی چه می‌گذره و مافیای طلا و دلار در سطح بین‌المللی چه می‌کنند بالاخره و هرچه بیشتر می‌پرسید، فقط با صورتِ کِش‌آمده من مواجه می‌شد و بیشتر از قبل ناامید می‌شد. تیر آخرش رو در چله گذاشت که دست خالی از محضر بنده مرخص نشه و همانجور که فاکتور رو می‌نوشت پرسید که: « لااقل بگو تهِ این سریال شهاب حسینی چی میشه. اینو که دیگه میدونی.»‌/ « نه والا... از کجا بدونم.»

 

فاکتور رو که دیدم، بعد از پرش برق از کله‌ام، ازش پرسیدم: « چه خبره؟... مگه موتورخونه رو عوض کردی؟...»یه سری تکون داد و با تاسف گفت: «نه واقعا از هیچی خبر نداری‌ها... فکر کردم منو سر کار گذاشتی.»

 

کدخبر: ۵۵۴۶۲۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر