بلندم کن
از سری یادداشتهای آنالی اکبری
روزنامه هفت صبح| بچهها همیشه در حال کمک گرفتناند و صدای خواستههایشان بلند است. وقتی توپ، پاککن، جوراب، شارژر، کتاب یا کلاهشان را پیدا نمیکنند فریاد میکشند تا کسی به جستجوی گمشدهشان بیاید. وقتی خستهاند یک دفعه دست از حرکت بر میدارند و منتظر میمانند تا بازوهایی قدرتمندتر بلندشان کند و در آغوششان بگیرد. وقتی گرسنه میشوند با صدای بلند اعلام گشنگی میکنند تا بشقابی غذا یا خوراکی تحویل بگیرند.
بعد از مواجهه با سوسکی بدسیما در حمام فریاد «سووووسک» سر میدهند تا مبارزی برای نابود کردنش بیاید. وقتی برای پا پس کشیدن از انجام کاری سخت خیز برداشتهاند، کسی هست (باید باشد) که تشویق شان میکند به ادامه دادن، به جلو رفتن، به قوی بودن. بچه بودن خوب است. وقتی بچهای نمیدانی که فرمانروای قلمروی خودت هستی و همیشه دیگرانی هستند که میتوانند کارهای نصفه و نیمهات را به پایان برسانند و دنبال راهی برای شاد و راضی کردنت هستند.
حتماً بارها شنیدهاید که بزرگ شدن یک تله است. همین که برچسب بزرگسال به پیشانیات میچسبد زندگی تغییر شکل میدهد و ورِ هیولاوارِ بیرحمش را به نمایش میگذارد. یک دفعه به خودت میآیی و میفهمی زین پس مسئول تمام اتفاقات خوب و بد زندگیت خودت هستی و دیگر کسی قرار نیست میز را بزند و بگوید: «میز بد! چرا خودتو کوبیدی به پای بچهم؟»
حالا دیگر خودت هستی که باید سوسکهای حمام را بکشی، توت فرنگیها را ضدعفونی کنی، دنبال پاککنها و شارژرها و جورابهای گمشده بگردی و از خودت بخواهی بیشتر بخوانی، کمتر بکشی، زودتر بخوابی، بیشتر ورزش کنی، کمتر خرج کنی، بیشتر کار کنی، دوام بیاوری و زنده بمانی. متاسفانه هیچ بچهای نمیداند که بچه بودن تا چه اندازه خوب و دلپذیر است. یک روزهایی حس نمیکنید نیاز دارید دستها را بالا ببرید و منتظر بمانید تا کسی از روی زمین بلندتان کند؟